بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: دست یابی به بطون قرآن با تقوا
(بیان رموزی از سوره قدر)
در ایّام شهادت حضرت فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)
جلسه ششم – 92.01.27
راه تالی تلو معصوم شدن و کشف اسرار!
پروردگار عالم از باب این که آیههای سرّیه خود را برای همه قابل فهم کند، در قالب کلمات و جملاتی، آن هم از لسان عصمت قرار داد که بتواند تبیین و تصویری در حدّ تقوا بشود.
عرض کردم پروردگارعالم، هم نسبت به قرآن کریم و مجید الهیاش و هم نسبت به همه کتب الهی بیان فرمود: «نوراً و هدیً للناس» امّا ما عرض کردیم: اگر «هُدیً للناس» است، پس این که بیان میشود: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتقین»، یعنی چه؟
عرض کردیم انسان اگر انسان شد، باید حتماً متّقی باشد تا بتواند از قرآن نیز هدایت بگیرد و إلّا اصلاً انسان نیست. امّا نکته مهم اینجاست که اگر کسی از همان حدّ اوّلیّه تقوا هم برخوردار باشد، از این آیات الهی، به نسبت تقوایش بهره میبرد.
مرحوم آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: دسترسی به بطون قرآن، نسبت به تقوایی است که افراد دارند. این، همان مطلبی است که عرض کردیم ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و بزرگان دیگر از جمله سلطان العارفین، سلطان آبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همینگونه تبیین کردهاند که در درجات تقواست که انسان به عصمت نزدیک میشود و راه این تالی تلو معصوم شدن، طی درجات تقواست.
پس هر که درجات تقوایش بیشتر باشد، طبعاً به عصمت نزدیکتر است و تالی تلو معصوم درجات تقوا را در حدّ اعلا طی کرده است، لذا معصوم است، امّا نه آن معصومی که چهارده معصوم تبیین میشوند؛ چون دیگر نمیتوانند آن امامت عامّه را داشته باشند، لذا آن یک درجه را ندارند و إلّا انسان در باب عصمت میرسد به آنجایی که معصوم رسیده است و این معنای تالی تلو عصمت است.
امامت خاصّه اولیاء الهی!
لذا اولیاء خدا میفرمایند: ائمّه معصومین، عصمت کامله و امامت عامّه دارند؛ یعنی پیشوای عموم میشوند امّا تالی تلو معصوم، امامت خاصّه دارد. منتها همین امامت خاصّه هم گاهی شبه امامت عامّه است؛ یعنی گاهی اولیاء خدا تا این اندازه هم بالا میروند.
همانطور که عرض کردم آیتالله حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء، مرجع اجنّه هم بودهاند. مرجع یعنی پیشوا، یعنی هر چه در زمان غیبت حضرت حجّت(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)بگوید، او میپذیرد. حتّی تا اینجا هم پیش میرود که بیان میشود میتواند همان ولایت رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را داشته باشد که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم فرمود: ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله هست و همان چیزی که رسول الله میتواند تبیین فرماید، او هم میتواند. یعنی اگر انسان، انسان بما هو انسان و جزء متّقین شد، میرسد به آن امامت به ظاهر خاصّهای که حالت امامت عامّه دارد.
مسئله دیگر این است که بعضی از اولیاء گفتهاند: امامت خاصّه حتّی امکان دارد برای همه خلق بر روی زمین، از جنس انسان و جنّ به وجود بیاید امّا امامت عامّه، عرش و فرش را بیان میکند، یعنی پیشوا برای همه است.
یعنی امام، حجّت خدا، آن که امام معصوم و در عصمت کامله هست، بر عرش و فرش فرمان میدهد، یعنی بر ملائکه هم فرمان میدهد. چون قرآن فرموده است: «تنزل الملائکة و الروح»، ملائکه هم خدمت حجّت میآیند و اصلاً برنامه یکسالهشان را باید آنها از دست وجود مقدّس آقاجانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بگیرند. پس بر همه گیتی، امام است. بر ملائکه الله هم امام است. بر عرش و فرش هم امام است.
عرش متعلّق به خدا نیست!
چطور بر عرش، امام است؟ عرض کردیم اگر بگوییم: ملائکه الله برای پروردگار عالم هستند، به یک تعبیری نعوذبالله و نستجیر بالله برای ذوالجلال و الاکرام نقص قائلیم؛ چون به این تعبیر میگوییم: اگر ملائکه نبودند، نستجیربالله کمیت ذوالجلال و الاکرام لنگ بود! پروردگاری که به یک کن فیکون، میتواند همه چیز را انجام دهد، به ملائکه نیاز دارد؟! ملائکه برای ماست، «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» اصلاً همه چیز برای ماست، منتها ما یعنی انسان کامل. پس ملک متعلّق به انسانی است که انسان بما هو انسان است، ملک متعلّق به خدا نیست. خدا اراده کند همه چیز خلق میشود و نیازی به ملک ندارد. پروردگار عالم حتّی نیازی به عرش هم ندارد، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن»، «و هو علی کل شیء قدیر» و ... .
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در این زمینه، تعبیری را در شواهد الرّبوبیّه در باب مطالب فلسفی و عرفانی تبیین میفرمایند. ایشان میفرمایند: او نه تنها علی کل شیء هست، فی کل شیء هم هست. از آنجا که ملاصدرای عزیز شاگر میرداماد است، معلوم است میرداماد و میرفندرسکی، آن سیّد عظیمالشّأن هم این مطالب را به این عنوان تبیین کردهاند.
پس پروردگارعالم همه جا هست و اینگونه نیست که بگوییم: عرش متعلّق به خداست و فرش متعلّق به ماست! مگر ذوالجلال و الاکرام تقسیمبندی دارد؟ این ما هستیم که چون مفعول و فعلِ فاعل هستیم؛ محدودیم و فکر میکنیم خدا عرش دارد، در حالی که خدا عرش ندارد و هم عرش و هم فرش را برای من و شما قرار داده است. هر آن چه که هست و هر چه که تصوّر کنی و حتّی آنچه که نه تنها ندیدیم، بلکه قابل تصوّر هم برای ما نیست؛ خلق خدا هست امّا پروردگار عالم آنها را برای ما خلق کرده است، پس متعلّق به ما است، نه خداوند.
پس امام در عصمت کامله بر همه اینها تسلّط دارد و امام و پیشوای همه اینهاست.پیشوای ملائکه است،«تنزّل الملائکه و الروح» و پیشوای عرش و فرش است و امام است که میتواند بر همه اینها اثرگذار باشد.
شقّ القمر برای انسان کامل، مطلب مهمی نیست!
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از همین جا با اشاره انگشت شق القمر کرد؛ اصلاً مهم نیست که ما اینطور تعجّب میکنیم؛ چون او در عصمت کامله است و بر همه، امام و پیشواست.
بارها هم عرض کردیم که روزنامه کیهان هم چند سال پیش نظریات دانشمندان را نوشت که گفتهاند:یک مرتبه ماه در هزاران سال پیش (نه چندان دور و نه چندان نزدیک)، دو نیم شده و مجدّد به هم وصل شده است. عرض کردیم این مطلب از باب قاعده ظاهریّه اصلاً جور در نمیآید. یعنی اصلاً پیغمبر را که انجام دادند، کنار بگذاریم. به طور طبیعی اگر ماه دو نیم شود؛ حتّی اگر کمتر از یک میلی از مدار خاصّی که دارد میچرخد، خارج شود، یا مثل همین شهاب سنگها که من و شما میبینیم، سقوط میکند و یا به سمت خورشید میرود و ذوب میشود. همه عالم در نظم هستند و اصلاً منظومه که میگویید، بیانگر همین مطلب است. لذا ماه دارد با نظم میچرخد. حالا این شق القمر چیست؟! آن هم از زمین!آن هم با یک اشاره انگشت!
البته حالا که یک مقداری از این مباحث عرفا و مطالب را شنیدیم، شاید به ذهن من و شما قریب شود که بله، او قادر است هر کاری انجام دهد؛ چون اصلاً مگر نمیگوییم: آن حضرات تجلّی اسماءالله و صفات الله هستند، مگر خود حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) نفرمود: «نحن اسماء اللّه تبارک و تعالی»؛ پس این قادر بودن هم یکی از مطالبی است که پروردگار عالم دارد، البته این ذاتش نیست، بلکه صفتش است.
لذا حضرت احدیّت قادر متعال است و این صفت قادریّهاش را به خلیفهاش مرحمت میکند، «إنّی جاعل فی الارض خلیفة». اصلاً اگر خلیفه بنا شود که هیچ نداشته باشد، این چه قدرتمندیای است؟! جانشین باید اختیار داشته باشد. تازه در باب جانشین میگویند: باید اختیار تامّه، یعنی همه اختیارات را داشته باشد و اگر اختیار نداشته باشد، چطور میتواند بر همه خلق خلافت کند؟!
برای همین است که ابوالعرفا در مورد این شق القمر که تبیین میشود، میگویند: این چیزی نیست که من و شما متعجّبیم. حالا امثال من که در باب تقوا پیش نرفتهایم؛ چون در این قالب جسمی هستیم و همه این امور دنیا به دور ما پیله بسته، میگوییم: مگر میشود!این حرفها چیست؟! لذا ما همه چیز را با عوامل دنیایی میبینم و میگوییم: از لحاظ علمی ممکن نیست ماه از اینجا، با اشاره انگشت، دو نیم شده و بعد به هم چسبیده باشد، این چرندیات چیست؟! تازه به علم هم اتّصالش میدهیم؛ امّا ما در حقیقت این سواد ظاهری - که گفتیم: سواد از سوده و به معنی خواندن سیاهیها است - را علم میدانیم که این غلط است. چون ما اطّلاع نداریم، میگوییم: نمیشود.
بارها مثال زدم که اگر سیصد یا چهارصد سال پیش که هنوز برق نبود، میگفتید: یک موقعی شب مثل روز، روشن است، میگفتند: مگر میشود؟! اگر میگفتند: این طرف دنیا مینشینی و آن طرف دنیا را میبینی، میگفتند: مگر میشود؟! همان «یری الناس من المشرق الی المغرب»که در روایت میگویند: یکی از نشانههای آخرالزّمان همین است که مردم از مشرق، مغرب و از مغرب، مشرق را میبینند. لذا سالیان پیش مردم میگفتند: مگر میشود؟!امّا الان میبینیم به وسیله اینترنت و تلفنهای ماهوارهای، راحت همدیگر را میبینند.حالا معمّا حل شده است امّا انصافاً دویست، سیصد سال پیش، کسی باور میکرد؟! آن زمان میگفتند: این دیوانه است، زیادی درس خوانده، قاطی کرده و سیمهایش روی همدیگر افتاده است، چنین چیزی غیر ممکن است، این بنده خدا خیلی درس خوانده، یک مقدار به استراحت نیاز دارد!
امّا حالا میبینیم که این اتّفاق افتاده و از اینجا انشقاق قمر صورت گرفته است؛ چون خلیفهالله یعنی امام کلّ. بعضی امامت عامّه را اینطور معنی کردند، میگویند:بعضی در باب تالی تلو معصوم به جایی میرسند که میتوانند امام و پیشوای کلّ انسانها و کلّ اجنّه هم بشوند امّا امامت تامّ و کامل نیستند. بعضی هم میگویند: حتّی میتوانند به فرشتگان و ملائکهالله هم برسند امّا ما چون متوجّه نمیشویم، میگوییم: این حرفها چیست که میزنند؟!!
آمدن ملک مقرّب خدا نزد انسان کامل و مشق گرفتن!!!
وقتی به ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در آخر عمر شریفشان گفتم:نصیحتی به ما بفرمایید، فرمودند: اینها هیچ است، اصلاً دنبال این مطالب نباشید، دنبال بندگی خدا باشید. بارها قراتیس که ملک مقرّب پروردگار عالم است، میآمد مشق مطلب از ما میگرفت که چه کند. گفتم: قراطیس کیست؟ ایشان شروع کردند اسامی ملائک را برای من بیان کردند. قراتیس هم یکی از آنهاست که در گوشه عرش، در باب رساندن نور زهره الزاهریّه تلاش دارد.
حالا ببینید ما این مطالب را نمیفهمیم و میگوییم: مگر میشود ملک نزد انسان بیاید؟!بله، همانطور که عرض کردم خود ایشان فرمودند: اگر قرآن نمیفرمود جنّ وجود دارد، عموم ما منکر میشدیم؛ چون اکثر ما جنّ را نمیبینیم. میگفتیم: مگر جنّی وجود دارد؟ جنّ کجاست که میگویی جنّ هست؟ جنّ را نشان بده. قرآن بالصّراحه فرموده: جنّ هست و حتّی فرموده: جنس شیطان هم از جنّ است و در جایی دیگر هم فرموده: بعضی مواقع ابلیس ملعون که خودش از جنس جنّ هست، از جنّیان برای گمراهی ما استفاده میکند وگاهی هم از جنس خودمان که عرض کردیم اکثر هم در از جنس خودمان استفاده میکند.لذا اگر قرآن به صراحت نمیفرمود، چون عموم مردم جنّ را ندیدند، میگفتند: اصلاً جنّی وجود ندارد. البته الان هم که در قرآن سورهای به نام جنّ داریم و در آیات دیگری هم به آن اشاره شده، بعضیها هنوزم که هنوز است میگویند: جنّ کجا بود؟! اینها همه چرند است، مگر جنّ وجود دارد؟!
درک فراتر از محسوسات، تنها با تقوا
لذا چون ما نمیبینیم، باور این را که مثلا جنّ هست، نداریم. قاعده ما معمولاً این است که فقط آنچه را که ملموس و محسوس است، تأیید میکنیم و به قول این تعبیر عامیانه که انصافاً هم برای امثال بنده همینطور است، ما فقط تا نوک بینیمان را میبینیم.لذا این که بگویند: پیامبر از همین جا با اشاره انگشت، ماه را دو نیم کردند، برایمان قابل باور نیست.
خدا حاج آقا افضل را رحمت کند، ایشان میگفتند: آقای ناطق اصفهانی یک مرتبه در اصفهان منبری رفتند که داشتند راجع به پیامبر صحبت میکردند که پیامبر این کار را کردند و بعد توضیحاتش را میدادند که ایشان یک لحظه ایستادند و ماه متحیّر بود که چه کند و بعد به صدا درآمد و ... . یک کسی پای منبر بود که اینها را نمیفهمید و به ظاهر از این متجدّدها بود، آن زمان هم مثل این که یک فیلمی تازه آمده بود که حالا من اسمش را هم یادم رفت، عذرخواهی میکنم مثل تارزان و ... . او که پای منبر نشسته بود، به آرامی به دوستش گفته بود: عجب! مثل این که پیغمبر هم این کاره بوده! خوب نمیفهمیده، با خودش گفته: بابا! این چه میگوید؟! پیغمبر با دستش اشاره کرد و ماه دو نیم شد!!!
از آن کسی که فقط محسوسات را میبیند و نمیداند انسان کیست، چه انتظاری داریم؟ وقتی کسی نمیداند که انسان انسان به معنای حقیقی انسان چه قادری است، این حرفها را هم باور نمیکند. لذا چه میفهمد قراتیس که یک ملک است، میآید و مشق میگیرد که من چه بکنم؟ یعنی از طرف پروردگار عالم و حضرت حجّت(روحی له الفداء) به او گفته میشود: تو نزد فلانی برو، او، نماینده ماست و به تو میگوید باید چه کنی.
اگر انسان بفهمد، جدّی میتواند و راهش هم فقط تقواست. انسان وقتی محضر بزرگان میرسد و به آنها میگوید: آقا! چه کنیم، یک راه میانبر به ما بدهید؟ تمام آنها میگویند:آقا! گناه نکن. میگوییم: آقا! این را که میدانیم، همه همین را گفتند. میگویند:اتّفاقاً راهش فقط همین است.
این مطلب را هم اصلاً خود قرآن بالصّراحه گفته، امّا عزیز دلم! ما به قرآن توجّه نداریم. قرآن فرموده: «إنّ أکرمکم عنداللّه أتقیکم». لذا خود پروردگار عالم نسخه را داده است. معلوم است کسی که اکرم عندالله و خلیفه الله شد، همه امور در دست اوست و منظور از «إنّ اکرمکم عنداللّه أتقیکم» همین است که ما این را متوجّه نمیشویم.
لذا إن قلتهای ما بر اساس همان محسوسات است که آن هم در حدّ جسمی است. در حالی که اگر حتّی در همین حالت کمی تفکّر کنیم، اولیاء خدا به ما گفتند: چه چیزی است که وقتی ما میمیریم، دیگر هیچ حرکتی نداریم؟ این روح چیست؟ چرا آن را نمیبینیم؟ کجاست؟ اطراف مرده، این طرف و آن طرف اتاق را نگاه کن. این چه چیزی بود که تا کنون من و شما قادر بودیم به واسطه آن، زبانمان را به حرکت درآوریم، حروف تبدیل به کلمه میشود و کلمه تبدیل به جمله میشود و از فم که خارج میشود، این گوش اینها را به زیبایی میگیرد و ما متوجّه میشویم امّا همین که از دنیا رفتیم، دیگر چیزی نمیفهمیم و قادر نیستیم خودمان کاری کنیم. خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند. در غسّلخانه آب را روی بدن میریزند، بدن را این طرف میاندزند، بدن را آن طرف میاندازند، قادر به هیچ عکس العملی نیست. حالا این روح و جان کجاست؟ آن را نشان بده. فقط میدانیم به آن چیزی که دارد ما را حرکت میدهد، جان میگوییم. حالا آن کجاست؟! آیا میتوانیم آن را نشان بدهیم؟!
خدا با دادن شاه کلیدی می گوید: ای انسان! تو می توانی
وقتی پروردگار عالم اینطور مطالب را در وجود ما قرار داده، چرا باید مطالب الهی را انکار کنیم؟! همان چیزی که قادر است و میتواند این جسم، این زبان و ... را حرکت دهد، میتواند این گوش را شنوا و این چشم را هم بینا کند، به گونهای که این شیء کوچک هم میتواند نزدیک و هم دور را ببیند، حتّی رنگی هم میبیند، امّا رنگهایش کجاست؟! این یک چشم سیاه است که شما با آن دارید تمام رنگها را میبینید، این چیست؟ اگر میتوانی این را تشریح کن. ما حقیقتاً نمیدانیم و فقط میدانیم هست. پس بدانیم اگر پروردگار عالم بخواهد، آن قدرت را هم میدهد که با یک اشاره ماه دو نیم شود.
برنامه آن حافظ پاکستانی را دیدید که اگر در جایی، قرآن را باز کنید، میگوید: شما فلان صفحه را باز کردید که با فلان آیه از فلان سوره شروع میشود و ... . یعنی فقط میگوید:شما باز کنید، من میخوانم. چند مرتبه هم او را در ایران آوردند. اصلاً انسان تعجّب میکند که او چگونه میداند. فیلمهایش هم موجود است، میتوانید ببینید.
پس وقتی انسان میتواند، پس چرا باید انکار کنیم؟! عزیزدلم! اینها یک شمّههایی است که پروردگار عالم میخواهد بفرماید: ای انسان! تو میتوانی.
خدا گواه است من دیدم آن ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب را که با این که بسیار پیر بود و نمیتوانست به خوبی بایستد، امّا ساعتها ایستاد و در رکوع بود. همینطوری به راحتی نمیتوانست حرف بزند و ضعیف بود امّا آن موقع با صدای بلند حرف میزد.
به همراه آیتالله مولوی قندهاری داشتیم از مشهد به تهران میآمدیم، غروب به قدمگاه رسیدیم و گفتیم: همانجا بمانیم. آقا خیلی امامزادهها را دوست داشتند و گفتند:اینجا امامزادهای است، اوّل به آنجا برویم. بعد فرمودند: من میخواهم تنها باشم. من پنهانی ایشان را میدیدم که مرتّب ناله و فریاد میزدند و از یک بچّه چهارده، پانزده ساله هم قبراقتر بودند.
ما چه میدانیم چه خبر است؟! البته میشود بدانیم و فقط راهش، تقواست. هر چه درجات تقوا بالاتر رفت، انسان به آنجا میرسد. لذا فرمود: «إنّ اکرمکم عنداللّه أتقیکم».به تعبیری ذوالجلال و الاکرام، شاه کلید قضیّه و نسخه حقیقی را به دست ما داده است.
قرآن میگوید: هدهد با نبی صحبت میکند! حضرت سلیمان هم مثل من و شما، جنسش، انسان بود، غیر از این است؟! «هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم» یعنی از جنس خودشان رسول فرستادیم. جنس حضرت سلیمان ملک بود؟! خیر، آدم بود، همین گوشت و استخوان را داشت و ... . آن که میتوانست تخت را به یک چشم به هم زدن بیاورد، چه کسی بود؟! آصف چه کاره بود؟! ملک بود؟! خیر، انسان بود، به یک چشم بهم زدن تخت بلقیس را آورد. تازه چه گفت؟! گفت: تا هنوز چشمت را باز نکردی، من آوردم و این، تعبیر قرآن است. آن هم آن تخت پادشاهی به آن بزرگی که یک تخت عجیب و غریبی بوده است. حالا من و شما صندلی را با یک چشم به هم زدن این طرف بیاوریم! یک دانه چوب را بیاوریم! ...
پس میشود، چون قرآن بیان فرموده. اگر قرآن کریم و مجید الهی اینها را گفته، پس چرا تعجّب میکنیم و میگوییم: نمیشود که فلان عارف اینطور باشد! چرا تعجّب میکنیم؟!قرآن بیان فرموده است که سلیمان(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اینطور بود. در مورد هدهد و ... هم مواردی را بیان میکند.
پس اگر خدای متعال اذن بدهد که اذن میدهد، آنهایی هم که به اولیاء خدا متّصل میشوند، همین حالت را پیدا میکنند. یک نمونهاش این است که در روایت است باد میآمد، مورچهای به حضرت سلیمان گفت: یک قدرتی به من بده که کاری بکنم. حضرت سلیمان فرمود: فوت کن. او فوت کرد و فوت مورچه باد به آن شدیدی را عقب زد. بعد پیش دیگران یک ژستی گرفت که من بودم و ... ! حضرت سلیمان به او گفت: حواست باشد. او یک دفعه ترسید و اینطرفی افتاد و گفت: نه، اصلاً من نبودم، سلیمان بود. حضرت سلیمان گفت:اگر بگویی خودت بودی، عیبی ندارد امّا بگو با اذن من بود که به تو این قدرت داده شد. لذا وقتی یک مورچه میتواند چنین قدرتی بیابد، انسان نمیتواند؟! پس راهش فقط تقواست.
رسیدن به اسرار براساس درجات تقوا
لذا انسان میتواند بر اثر تقوا به اسرار الهی هم که در آیات هست و آن چه که بطون بیان میشود «سبعین بطناً»؛ برسد. ولی اگر کسی اصلاً تقوا نداشته باشد، جزء ظاهر، چیزی را درک نمیکند. البته در ظاهر هم آن ملعون، وسواس الخنّاس، هزار إنقلت و اشکال برایش به وجود میآورد که چرا اینجا اینطور شد و آنجا اینطور.
همانطور که عرض کردم اصلاً وهابیت ملعون میگویند: آیه «الیوم اکملت لکم دینکم»، ارتباطش با امیرالمؤمنین چیست؟ چون در ابتدای آیه راجع به محرّمات مانند مردار، خون، گوشت خوک و ... بحث میشود تا میرسد به آنجا که میگوید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی...».
پس اگر کسی به آن درجات تقوا نرسیده باشد، اینها را درک نمیکند. البته این چیزها دیگر رسیدنی است، شاید تا یک اندازهای بشود تبیین کرد امّا یک چیزهای دیگری هست که خودمان باید به آنها برسیم. آنهایی هم که رسیدنی است، به تقوا به دست میآید.
لذا خیلی از چیزها را نمیشود بیان کرد و فقط رسیدنی است. اگر بیان کنیم، طرف مات و مبهوت میشود. پس اگر انسان میخواهد به آن برسد، راهش فقط از دریچه تقواست که اولیاء خودشان را بسیار به رنج و زحمت میانداختند تا در این وادی وارد بشوند و متّقی بشوند. تازه آنها هم درجه بندی دارد. آن که سیّاسِ کیّاس و عارف بالله و حاکم بر مطالب است و به اذن الله تبارک و تعالی با گفتن باء بسم الله الرحمن الرحیم، هست کلید در گنج حکیم، حِکَم از قلبش میآید و بر لسانش جاری میشود؛ از همین درجات اعلای تقواست که خیلی کم در این درجات هستند.
امکان دارد خیلیها متخلّق به اخلاق الهی باشند - که آن هم در حقیقت خیلی کم است - امّا این که در آن حدّ اعلای تقوا باشند که سیّاس کیّاس و بالجدّ عارف بالله و حکیم باشند؛ کم داریم. عزیزدلم! شاید به عدد انگشتان یک دست هم نباشند.
بی بی دو عالم، عامل محافظت انبیاء!
پس باید بدانیم که خیلی از مطالب، رسیدنی است. آنوقت اگر اینطور بود، ما اسرار آیات الهی را میفهمیم. مثلاً در جلسه گذشته آیه «أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ»را بیان کردم و عرض کردم که پروردگار عالم چطور به آن زیبایی این مسئله را در آیات الهی خودش بیان میفرماید. خداوند در سوره دخان میفرماید: «حم وَ الْکِتابِ الْمُبینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ». در روایتی اسمائی را که برای بیبی دو عالم بیان شده، خواندیم که 9 اسم بود و یکی از آنها، مبارکه بود.
پس عرض کردیم: بیبی دو عالم(صلوات اللّه و سلامه علیها)، مبارکه است و وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: لیله یعنی فاطمه.لذا وقتی بیان شده: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» یعنی ما او را نازل کردیم درون لیله که فاطمه است.
در ادامه هم میفرماید: «إِنَّا کُنَّا مُنْذِرینَ» که در این زمینه هم روایتی را خواندیم که بیبی دو عالم عامل میشود برای دوری محبّینش از آتش. از آن طرف هم بیان کردیم یکی از معانی لغوی انذار، دور کردن است.
این مقدّمات را گفتم که برای این آیه شریفه چهلم سوره طه استفاده کنم. قضیه، قضیّه موسی کلیم و نوع ولادتش است که چگونه در دریا انداخته شد تا این که بزرگ میشود و بعد پروردگار عالم میفرماید: «إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى» یادت باشد ما به مادرت اینطور گفتیم که تو را در صندوقچهای قرار دهد و به دریا بیاندازد «أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ».تا میرسد به این جا که میفرماید: «إِذْ تَمْشی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها» دنبال کسی میگشتند که به آن فرزند شیر بدهد؛ چون او پستان هر کسی را نمیپذیرفت. خواهرت را فرستادیم، خواهرت گفت: من یک کسی را میشناسم، میخواهید آدرس او را به شما بدهم؟ به همین ترتیب بود که ما تو را به مادرت برگرداندیم و به مادرت هم گفتیم: «وَ لا تَحْزَنَ». تا میرسد به قسمت مورد نظر ما که میفرماید: «فَلَبِثْتَ سِنینَ فی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى».
معانی مختلف قدر را بیان کردیم. یک مطلبی که برای قَدَر در لغت بیان میکنند، این است که میگویند: «قَدَرٍ علی الشیء» اگر بگوییم قَدَر بر شیئی آمده، یعنی آن چیز را عامل محافظت قرار میدهد، نه عامل اندازهگیری.
لذا«ثُمَّ جِئْتَ عَلىقَدَرٍ یا مُوسى» یعنی ای موسی! ما یک عاملی را برای محافظت تو قرار دادیم. حالا آن چیست؟
علاوه بر این که پروردگار عالم، انبیاء را با بحث عصمت محافظت میکند، جسمشان را هم محافظت میکند. در این مورد یک مطلبی از وجود مقدّس امیر بیان، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه)است که بیان میفرمایند: «نحن وسیلة اللّه تبارک و تعالی فی خلقه و نحن الحفظ لکل شیء و للرسول و نحن قَدَر علی انبیاءٍ» که قَدَر یعنی محافظت کردن.
پس اسّ و اساس، حضرات معصومین هستند. چرا حضرات محافظت میکنند؟ همانطور که یک مرتبهای این روایت را خواندیم، میگویند: هر نبیای اگر ولایت معصومین(علیهم صلوات المصلّین) (نه فقط پنجتن را، بلکه همه معصومین) را نپذیرد، نبی نمیشود؛ یعنی شرط نبوّت و رسالت این است که ولایت حضرات معصومین را بپذیرند و اوج این ولایت در این است که بگویند: اینها حجّت هستند.
لذا این حضرات، حجّت هستند، امّا بالاترین کسی که حجّت است بر حجج الهی، بیبی دو عالم است. فرمود: «نحن حجة اللّه علی خلقه و أمّنا حجّة علینا»ما حجّت بر خلق هستیم و مادرمان حجّت بر ماست.
پس اوست که مقدّرات را هم در دست دارد و موسی کلیم را در گهواره، بیبی دو عالم حفظ کرده است. انبیاء را بیبی دو عالم حفظ کرده است. برای ما سخت است امّا حقیقت است.
پشت پرده قضایای خلقتیّه الهیّه کیست؟!
نمی شود در عالم حرکتی بدون «قَدَر معلوم» صورتی بگیرد که آن «قَدَر معلوم» هم مِن ناحیه الحجّه علی حجج الله است، نه من ناحیه الحجّه. البته از ناحیه حجّت به مردم داده میشود، منتها مثل این میماند که یک پیامی را بدهند یک کسی برای شما بیاورد. یعنی او برای شما میآورد امّا اصل پیام مال کس دیگری است.
حضرات معصومین به عنوان امام، اینها را بیان میکنند امّا پشت پرده این مطالب، بی بی دو عالم است.
یک مثال بزنم، این را بارها گفتم. دیدید راجع به سیاسیون عالم مثلاً در آمریکا و ...میگویند: پشت دستگاه دیپلماسی اینها یهودیها هستند و این رئیسجمهور، ظاهراً رئیسجمهور است امّا مثلا پشت پرده کسان دیگری هستند. ما مجبوریم این مثال را بزنیم که قریب به ذهن بشود.
در پشت این قضایای خلقتیّه الهیه، بیبی دو عالم است که خداوند میفرماید: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر»، کوثر یعنی همه چیز، همه چیز از اوّل تا آخر.کوثر فقط سادات نیست و عند العرفا این یک معنای خیلی کوچکش است. یعنی همه چیزی که داشتم که عامل از او بود، به تو دادم. روایت هم خواندیم که خود پیامبر فرمودند:قبل از این که آسمان و زمین را خلق کنند، او نوری بود که تسبیح و تقدیس و تحمید حضرت حقّ را میکرد، یعنی قبل از این که هیچ عرش و فرشی و هیچ مخلوقی باشد، او بود و او بود و او بود، اصلاً از او همه چیز درست میشود. پس «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر».کوثر یعنی همه چیز.
مادرِ پدر!
اولیاء خدا و عرفا میگویند: معنای امّابیها چیست؟
بارها عرض کردم، میگویند: کسی را به مادرش شباهت ندهید، خوب نیست. حتّی از باب فقهی بیان کردن «ظهرک ظهر امّی»، مطالب و مسائلی در پی دارد.چون مادر حرمت دارد. لذا اگر مثلاً بچّهتان هم شبیه مادرتان هست، نگویید: مامان کوچولو و ... . مثلاً بگویید: این شبیه مادرمان است، حتّی به نظر من باز هم باید بگویید: بلاتشبیه.
چون عرض کردم بزرگان میگویند: اگر پایتان را سهواً جلوی پدر یا مادر دراز کردید، استغفار کنید! خیلی عجیب است، آنها کجا را میبینند و ما کجا را میبینیم؟! همین است دیگر، مگر قرآن نفرمود که حتّی اف نگویید، اف یعنی چه؟ یعنی اَه، خسته شدیم، چقدر غر میزنی؟! حتّی غر میزنی هم نگویی و فقط در دلت بگویی اَه، همین اف است که نباید گفت، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ». پس عزیزم! جلوی پدر و مادر پایت را دراز نکن. خسته هم هستی، اجازه بگیر. چون پدر و مادر حرمت دارند.
چه بزرگانی چگونه از پدر و مادر تشر خورداند، امّا احترام آنان را حفظ کردند و به جاهایی رسیدند. آب در دستشان بوده، مادر خواب رفته، بعد بلند شده تشر زده که چرا آب را نیاوردی؟! در صورتی که او همان موقع آب را آورده امّا چون دیده خوابش رفته، دیگر بیدارش نکرده و بالای سر او ایستاده تا بیدار شود و به او آب دهد؛ امّا باز میگوید: ببخشید. تازه نگفته که عجب! طلبکار هم هستی، من یک ساعت ایستادم که شما بیدار شوی دوباره آب را بدهم، حالا تشر میزنی؟! همین اینها هستند که به مقامات میرسند. إنشاءالله این را کد را به ذهنتان سپردید که عالم، عالم اثر و مؤثر است.هر عملی انجام دهید، اثر میگذارد.
با همه این مقدّماتی که در مورد حرمت پدر و مادر بیان شد، پس چرا حضرت به دخترشان فرمودند: امّ ابیها، ای مامان بابا. چون شبیه حضرت آمنه بود؟ خیر. بیبی دو عالم شبیه که بود؟ شبیه هیچ کس. بیبی دو عالم خودش بود. کما این که عرض کردیم بیبی دو عالم صلب ندیده است. پیامبر صلب دیده، از این صلب به آن صلب در «اصلاب الشامخة» آمدند و خودشان فرمودند: من و امیرالمؤمنین یکی بودیم، تا در عبدالمطلب آمدیم و از آنجا دو تا شدیم، من در عبدالله رفتن و او در ابوطالب. یعنی اصلاً یک اسپرم بودیم، دو اسپرم نبودیم که کنار هم باشیم و با هم بیاییم، اصلاً یک اسپرم بودیم و از عبدالمطلب، این اسپرم دو تا شد. «انا و علی شجرة واحدة» اینطور است دیگر، یعنی یکی بودیم.
امّا بیبی دو عالم اصلاً اینها را هم ندیده. پیامبر معراج رفتند، به او میوه بهشتی دادند، آمدند و بعد هم تازه پیغمبر، حبیب خدا چهل شبانه روز نباید، برود و فقط باید عبادت کند تا آنطور در طهارت قرار بگیرد و بعد میگویند: الان برو با خدیجه همبستر شو. با این که پیامبر خودش در عصمت بود و خود عصمت طهارت عظماست امّا باز هم به خاطر این ارتباطاتی که با خلق داشته، امکان دارد مطلبی باشد.
معلوم است امّالخلقه است، عامل خلقت اوست، کوثر است. اوست که موسی را هم حفظ کرده، اوست که عیسی را هم حفظ کرده، اوست و اوست و اوست ... .
«السلام علیک یا فاطمه یا بنت محمد»
چه بگوییم راجع به بیبی دو عالم؟ هیچ چیزی نمیتوانیم بگوییم، «و ما ادراک» حالا معلوم میشود چرا او هم درک نمیکند. برای خود حبیبش هم باید اینطور در میوه قرار بدهند و ...، اصلاً یعنی چه که در میوه قرار بدهند؟! چه چیزی را در رطب قرار دادند؟! اصلاً قدرتنمایی خدا یک چیز عجیب و غریبی است که به این ترتیب بیبی دو عالم را به او هبه و عطا کرد. ما جدی متحیّریم، خود پیامبرش هم درک نکرد. ما فقط باید دست به دامنشان بزنیم تا ما را شفاعت کنند، شفیعه جنّت، إنشاءالله دست ما را بگیرند.
«السلام علیک یا فاطمه ...»