بسمه تعالی
گزیده سخنرانی حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در شب میلاد ختمی مرتبت، حضرت محمّد مصطفی(صلی اللّه علیه و آله و سلّم)
93.10.18
اعجاز؛ دلیل و برهانی برای حقانیّت هر رسول
پروردگار عالم برای ورود و حقانیّت انبیائش - معالأسف - به واسطه ضعف ادراکات بشری، معجزه را تبیین فرمود. اعجاز که بشر باید از آن، عاجز باشد، یک دلیل و برهان برای حقانیّت هر رسولی است.
وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن معجزاتی دارند، همانطور که برای انبیاء دیگر، از جمله موسیبنعمران و عیسیبنمریم (دو پیامبر عظیمالشّأنی که اثرگذاریشان در تاریخ ادیان بیش از دیگران است، به خصوص عیسیبنمریم!)، هم قبل از ولادت و هم حین ولادت، معجزاتی بیان شده است.
این بزرگواران معجزه دیگری هم دارند که آن، در هنگام مبعوث شدن است که علّت العلل رسالت آنها در آن قرار میگیرد. در اعجازهای قبل و حین ولادت، گاه خودبهخود عنوان رسالت است.
مثل عیسیبنمریم که وقتی خلق شد، خلقت ایشان بدون أب است و پدر ندارد و اعجاز قبل از ولادتشان همان بدون پدر بودن است و اعجاز حین ولادتشان، این است که سخن میگوید و «أنا عبدالله» بیان میکند و اعلان میکند که من پیامبر هستم.
موسیبنعمران هم شبه همین اعجاز را دارد. فرعون چندین مرتبه خواب آشفته میبیند و میفهمد قرار است رسولی از ناحیه خدا بیاید و این طاغوتی را که در بین طواغیت عالم، هم به ظاهر گستره سلطنتی دارد و هم ادّعای ربوبیّت دارد و «أنا ربکم الأعلی» بیان میکند و دیگران را عبد و غلام خود میپندارد؛ از بین ببرد. لذا اعلان کرد که فرزندان ذکوری که متولد میشوند، سریع از بین ببرید. امّا این اعجاز خداوند بود که حالت بارداری بر مادر موسیبنعمران معلوم نبود و آن نبیّ مکرّم آنگونه به دنیا آمد و بعد به مادرش وحی شد که فرزند را درون سبدی بگذار و در نیل بیانداز. خدای متعال میداند چه کند. فرعون فرزند پسری نداشت و خداوند حبّ موسی را درون دل همسرش و بعد درون دل خود فرعون قرار میدهد و لذا موسی در دامن فرعون رشد پیدا میکند.
(یک نکته اخلاقی و تربیتی در اینجا به عنوان حاشیه بیان کنم و آن، این که چون موسیبن عمران در دامن فرعون رشد پیدا کرده، خداوند به او امر میکند که با او به لسان لیّن صحبت کن؛ چون صورت ظاهر حقّ پدری به گردن او دارد. حسب روایات شریفه و تاریخ انبیاء، عتابها از طریق وزیر و برادرش هارون بود. لذا این نکته تربیتی به ما یاد میدهد که بایستی حرمت تربیتکننده رعایت شود).
بتپرستان هم خداپرست بودند!
بشر چون پیچیده در فجور و تقواست، اگر به سمت فجور برود، به راحتی تن به حقّ نمیدهد. و إلّا همه انبیاء دعوت به مکارم اخلاق کردند و انسان فی ذاته میداند که مکارم اخلاق، خوب است؛ چون فطرت همه انسانها الهی است. پیامبر فرمود: «إنما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» اوّلاً هدف بعثت خودشان را که دعوت به مکارم اخلاق است، بیان میکنند. ثانیاً با این بیان میفرمایند که دیگران هم همینطور بودند، امّا من تمامکننده هستم. لذا بشر میداند که اینها خوب است، امّا به دلیل فجور، به آنها تن نمیدهد.
یک نکته اخلاقی مهم دیگر این است که هر چه بیشتر در این فجور، غوطهور شد و به این نفس دون، تن داد، کمتر حقّ را میپذیرد. لذا طواغیت عالم به پروردگار عالم طغیان کردند؛ چون بیشتر از دیگران احساس میکنند که مستغنی شده اند «إن الانسان لیطغی أن رءاه استغنی»؛ لذا حرف انبیاء را هم نمیپذیرند. امّا اکثریت مردم که انحرافشان، انحراف درک نکردن هادی بوده و إلا فطرتشان این بود که میخواستند خداپرست باشند، پذیرش حقّ برایشان راحتتر بود. لذا توده مردم که بت پرستی میکردند، برای این بود که میخواستند به فطرت خودشان که خدا میخواستند، جواب بدهند. منتها چون خدا نداشتند، بت را تجسم پروردگار عالم تصوّر کردند. طواغیت عالم، میدانستند امّا مردم را به انحراف فکری در عبادت میکشاندند و خدایان دروغین را جلوی پای آنها میگذاشتند. تا هم مخالفت با فطرت نشود و مردم در مقابلشان قیام نکنند، هم همان الههایی را پرستش کنندکه اینها میخواستند. لذا الههای دروغین را برای آنها قرار میدادند و بتکدهها را درست میکردند.
لذا اتّفاقاً توده مردم به راحتی به فطرت خود جواب مثبت میدهند و وقتی انبیاء میآمدند، توده مردم به سمت آنها میآمدند و میپذیرفتند. امّا طواغیت عالم به مردم میگفتند: در گوشهای خود پنبه بگذارید تا حرفهای پیامبر را نشنوید؛ چون او ساحر است و شما را سحر میکند. آنها میدانستند توده مردم الآن هم خداپرست هستند، امّا بلد نیستند خدایشان کیست و آنچه که خودشان به مردم گفتند (بتها)، مورد پرستش قرار میگیرد.
اگر در عالم، سیر تاریخی بشر را از موقعی که هبوط پیدا کرده تا به حال، نگاه کنید، خواهید دید که هیچ انسانی نبوده که خداپرست نباشد، منتها گاهی خدایان دروغین جایگزین اله حقیقی میشد. لذا طواغیت عالم برای همین در مقابل انبیاء میایستادند که مردم متوجّه دروغین بودن الههای خود نشوند.
برای همین به خاطر این که حرف رسولان الهی و انبیاء را نپذیرند، میگویند: از کجا معلوم است که شما نبی هستید؟! شما هم مانند ما هستید! در حالی که همانطور که بیان شد انبیاء به خوبیها دعوت میکنند و همه بشر هم ذاتاً خوبیها را دوست دارند. امّا باز هم درخواست معجزه از انبیاء میشود. حالا اینجاست که باید معجزاتی به وجود بیاید تا حقانیّت رسول معلوم شود و إلّا اصلاً معجزه عندالله تبارک و تعالی، امر خاصّی برای انبیاء عظام نیست و خودشان هم نمیخواهند. همانطور که در ابتدا بیان شد،؛ ضعف ادراکات عقلیّه بشر، عامل درخواست معجزه است. لذا ما نباید تصوّر کنیم که معجزه، چیز خوبی است.
انبیاء آمدند و به مردم گفتند: شما که میخواهید خداپرست باشید و فطرتتان خداپرست است «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»، امّا سراغ الههای دروغین رفتید، پس به سوی خدای واحد و آن أحد روی آورید. آن أحد از شما آن مکارم اخلاق را میخواهد که خود شما هم فی ذاته بدتان نمیآید.
لذا پیامبر عظیمالشّأن در جزیره العرب که پلیدیها و پستیها و زشتیها در آنجا بسیار زیاد است، مبعوث شدند. آنها آنقدر در جنگ و خونریزی و فساد بودند که خودشان خسته شدند و با هم قرار گذاشتند که چهار ماه با هم نجنگند تا کمی هم به کشاورزی و ازدواج فرزندانشان و ... برسند و خداوند هم بعد از بعثت پیامبر این مطلب را امضاء کرد و فرمود: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». امّا همین خونریزان عالم و هم افرادی که بخاطر کج فکریهای خود دختر زنده به گور میکردند، فی ذاته به خوبیها علاقه داشتند. چون از بس پیامبر در مقام اخلاق بالا بود، ایشان را حتّی قبل از بعثتشان به عنوان «امین» میشناختند.
لذا تاریخ الدمشقیه مینویسد: به قدری پیامبر به این لقب معروف شده بود که دیگر اسم کوچک ایشان را هم نمیآوردند و فقط میگفتند: «جاء الامین» و معلوم بود که منظورشان پیامبر است.
در جریان حجرالاسود هم با هم قرار گذاشتند که هر کس وارد شد، او سنگ را جابه جا کند که وقتی دیدند پیامبر آمد، همه گفتند: «جاء الامین» و خوشحال شدند. پیامبر هم زیرکی به خرج دادند و ردای مبارک خود را درآوردند و گفتند چهار طرف آن را شما بگیرد و خودشان زیر سنگ را گرفتند و جا انداختند.
وقایع اعجاب انگیز ولادت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)
همانطور که بیان شد اعجاز از آنجا شروع میشود که طواغیت عالم به انبیاء میگویند: تو که مانند ما هستی، چطور یکباره ادعای پیامبری میکنی؟! اعجاز هم سه نوع است، یکی قبل از ولادت، دیگری حین ولادت و سومی هم حین بعثت است.
در شب میلاد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) اتّفاقاتی افتاده که نکاتی از آنها را بیان میکنیم. اتّفاقاً جالب است که پیامبر مانند فردا یعنی در روز جمعه به دنیا آمد. یعنی هفده ربیع الاول عام الفیل در روز جمعه بود.
شیعه و اهل جماعت همه نوشتند و همه به این وقایع اقرار دارند. حالا نمیدانیم این وهابیت چه میگویند که برای رسول الله جسن نگیرید و جشن، بدعت است و ...! البته کسی هم به حرف اینها گوش نمیدهد. هر چند در خود حجاز و عربستان جبری است و اگر کسی جشن بگیرد، او را میزنند. امّا حقیقتاً مردم گوش نمیدهند. همین امشب ببینید مصر چه خبر است! جشنهای مفصّل دارد. اینها همه نشأت گرفته از این است که مردم خود میدانند باید برای ناجیان الهی حرمت قائل باشند.
روایتی که بیان میکنم در بیش از شش کتاب اهل جماعت بیان شده که در وقت طلوع فجر روز جمعه در سال عام الفیل، حضرت استحیائیل میلاد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را اعلام کرد. او از ملائکهای است که ملک مولود محسوب میشود و فقط ولادت طاهرین عالم را برای ملائکه الهی اعلان میکند که آنها سجده کنند، «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم».
حضرت استحیائیل، آن ملک معظّم برای اوّلین بار به زمین آمد. او مأموریت ندارد به زمین بیاید و در آسمانها است و ولادت انبیاء و بزرگان را برای ملائکه اعلان میکند. امّا برای اولین بار بر زمین آمد و بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدای بلند فرمود: ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستادهایم ایمان بیاورید.
حضرت آمنه بیان میفرمایند: دیدم دو جوان وارد خانه من شدند، اوّل وحشت کردم، اما چنان آرامش داشتند که آرام شدم و فهمیدم قصدی ندارند. فرمودند: جبرائیل و میکائیل هستیم. دیدم در دست جبرائیل ظرف بزرگی از طلا و در دست میکائیل آبریزی از عقیق سرخ بود، جبرائیل بدن ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله و سلم) را شستشو میداد و میکائیل بر آن آب میریخت. بعد از پایان شستشو بر چشمان کودکم سرمه کشیدند و بر سر او ماده ای ساخته شده از مشک و عنبر و کافور قرار دادند.
بعد دیدم ملائکه هفت آسمان به دیدار حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) آمدند و گروه گروه بر او سلام کردند. حوریان بهشتی کودکم را در پارچه ای پیچیده در برابر من نهادند و به آسمان بازگشتند تا بشارت ولادت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را به ملائکه برسانند.
روایت امام صادق(علیه السلام) از وقایع روز باعظمت هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل
امام صادق(علیه السلام) در یک روایتی که با یک سلسله راویان حدیث بسیار عالی1 نقل شده، میفرمایند: «کَانَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَخْتَرِقُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ»2، ابلیس هفت آسمان را میرفت و میآمد. البته فقط خودش و بچههایش را اجازه نداده بودند.
« فَلَمَّا وُلِدَ عِیسَى ع حُجِبَ عَنْ ثَلَاثِ سَمَاوَاتٍ وَ کَانَ یَخْتَرِقُ أَرْبَعَ سَمَاوَاتٍ»، وقتی عیسیبنمریم متولّد شد، دیگر سه آسمان آخر از او پنهان شد و او به چهار آسمان راه یافت (شیطان چون از جن است، حالت سیال و مطالب بخاریّه دارد، در آب میرود و سیر دارد. لذا تبیین کردند غذا خوردن او از بخارات غذاها و بو و ... است. کلّ این کرات در آسمان اوّل است و آسمان اوّل فقط این نیست که من و شما میبینیم، این، فقط قسمی از آسمان اوّل است). لذا شیطان دشمنی زیادی را با عیسیبنمریم انجام داد و سعی کرد انحرافات زیادی در دین او ایجاد کند.
«فَلَمَّا وُلِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُجِبَ عَنِ السَّبْعِ کُلِّهَا وَ رُمِیَتِ الشَّیَاطِینُ بِالنُّجُومِ» پس چون رسول اکرم، ولادت یافت، همه آسمانها از او پوشیده ماند و شیاطین با ستارگان رانده میشوند.
«وَ قَالَتْ قُرَیْشٌ هَذَا قِیَامُ السَّاعَةِ کُنَّا نَسْمَعُ أَهْلَ الْکُتُبِ یَذْکُرُونَهُ» پس قریش گفتند: این حوادثی که به وجود آمده، باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد که ما مى شنیدیم که اهل کتاب هم ذکر مى کردند.
«وَ قَالَ عَمْرُو بْنُ أُمَیَّةَ وَ کَانَ مِنْ أَزْجَرِ أَهْلِ الْجَاهِلِیَّةِ انْظُرُوا هَذِهِ النُّجُومَ الَّتِی یُهْتَدَى بِهَا وَ یُعْرَفُ بِهَا أَزْمَانُ الشِّتَاءِ وَ الصَّیْفِ فَإِنْ کَانَ رُمِیَ بِهَا فَهُوَ هَلَاکُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِنْ کَانَتْ ثَبَتَتْ وَ رُمِیَ بِغَیْرِهَا فَهُوَ أَمْرٌ حَدَثٌ» پس عمر و بن امیه که داناترین اهل جاهلیت بود، گفت: نگاه کنید اگر یکى از ستاره هاى معروف که مردم به آنها هدایت مى یابند و زمانهاى زمستان و تابستان را مى شناسند، بیفتد؛ بدانید که وقت آن است که جمیع خلق هلاک شوند و اگر آنها به حال خود هستند و ستاره هاى دیگر ظاهر مى شود، پس امر غریبى بناست به وجود آید.
«وَ أَصْبَحَتِ الْأَصْنَامُ کُلُّهَا صَبِیحَةَ وُلِدَ النَّبِیُّ ص لَیْسَ مِنْهَا صَنَمٌ إِلَّا وَ هُوَ مُنْکَبٌّ عَلَى وَجْهِهِ» و صبح آن روز که آن حضرت متولد شد، هر بتى که در هر جاى عالم بود، بر رو افتاده بودند.
«وَ ارْتَجَسَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ إِیوَانُ کِسْرَى وَ سَقَطَتْ مِنْهُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ شُرْفَةً» ، و ایوان کسرى یعنى پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد. این در حالی بود که برای خانههای قدیمی هیچ اتّفاقی نیفتاده بود و این ایوان که از سنگ مرمر بود اینچنین شد. امام راحل فرموده بودند: امکان دارد منظور از این چهارده کنگره این باشد که چهارده قرن دیگر، زمان پیروزی اسلام و ظهور حضرت حجّت(عجّل الله تعالی فرجه) است.
«وَ غَاضَتْ بُحَیْرَةُ سَاوَةَ»، دریاچه ساوه خشک شد.
«وَ فَاضَ وَادِی السَّمَاوَةِ» ، و وادى سماوه که سالها بود که کسى آب در آن ندیده بود، آب در آن جارى شد.
«وَ خَمَدَتْ نِیرَانُ فَارِسَ وَ لَمْ تَخْمُدْ قَبْلَ ذَلِکَ بِأَلْفِ عَامٍ»، و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، در آن شب خاموش شد. جالب است که آنقدر این آتشکده باعظمت بود که تمام سران آتشکدههای ایران و جهان سالی، ده روز به آنجا میرفتند و قداست عجیبی برایشان داشت که یکباره خاموش شد.
«وَ رَأَى الْمُؤبَدَانُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ فِی الْمَنَامِ إِبِلًا صِعَاباً تَقُودُ خَیْلًا عِرَاباً قَدْ قَطَعَتْ دِجْلَةَ وَ انْسَرَبَتْ فِی بِلَادِهِمْ »، و داناترین علماى مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبى چند اسباب عربى را مى کشیدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند. «وَ انْقَصَمَ طَاقُ الْمَلِکِ کِسْرَى مِنْ وَسَطِهِ» و طاق کسرى از میانش شکست و دو حصه شد. «وَ انْخَرَقَتْ عَلَیْهِ دِجْلَةُ الْعَوْرَاءُ»، و آب دجله شکافته شد و در قصر او جارى شد.
«وَ انْتَشَرَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ نُورٌ مِنْ قِبَلِ الْحِجَازِ ثُمَّ اسْتَطَارَ حَتَّى بَلَغَ الْمَشْرِقَ» و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید. طوری بود که همه مردم آن نور را میدیدند.
«وَ لَمْ یَبْقَ سَرِیرٌ لِمَلِکٍ مِنْ مملوک [مُلُوکِ] الدُّنْیَا إِلَّا أَصْبَحَ مَنْکُوساً» و تخت هر پادشاهى در آن شب سرنگون شده بود.
«وَ الْمَلِکُ مُخْرِساً لَا یَتَکَلَّمُ یَوْمَهُ ذَلِکَ» و جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمى توانستند بگویند.
«وَ انْتُزِعَ عِلْمُ الْکَهَنَةِ»، و علم کاهنان از بین رفته بود و هر چه مهرهها و قابهایی را که داشتند، میچیدند به نتیجهای نمیرسیدند و میگفتند: نمیدانیم.
«وَ بَطَلَ سِحْرُ السَّحَرَةِ» و سحر ساحران باطل شد.
«وَ لَمْ یَبْقَ کَاهِنَةٌ فِی الْعَرَبِ إِلَّا حُجِبَتْ عَنْ صَاحِبِهَا» ، و هر کاهنى که همزادى داشت که خبرها به او مى گفت میانشان جدائى افتاد.
«وَ عَظُمَتْ قُرَیْشٌ فِی الْعَرَبِ وَ سُمُّوا آلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع إِنَّمَا سُمُّوا آلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّهُمْ فِی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ»، و قریش در میان عرب بزرگ شدند و ایشان را آل الله مى گفتند زیرا ایشان در خانه خدا بودند.
«وَ قَالَتْ آمِنَةُ إِنَّ ابْنِی وَ اللَّهِ سَقَطَ فَاتَّقَى الْأَرْضَ بِیَدِهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَنَظَرَ إِلَیْهَا ثُمَّ خَرَجَ مِنِّی نُورٌ أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَ سَمِعْتُ فِی الضَّوْءِ قَائِلًا یَقُولُ إِنَّکِ قَدْ وَلَدْتِ سَیِّدَ النَّاسِ فَسَمِّیهِ مُحَمَّداً» وقتى فرزندم متولد شد سر خود را به سوى آسمان بلند کرد. از من، نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کرد. در آن روشنایى سخن کسى را شنیدم که مىگفت: تو سرور آدمیان را به دنیا آوردى ؛ او را محمد بنام.
«وَ أُتِیَ بِهِ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ قَدْ بَلَغَهُ مَا قَالَتْ أُمُّهُ فَوَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ ثُمَّ قَالَ- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَعْطَانِی هَذَا الْغُلَامَ الطَّیِّبَ الْأَرْدَانِ قَدْ سَادَ فِی الْمَهْدِ عَلَى الْغِلْمَانِ ثُمَّ عَوَّذَهُ بِأَرْکَانِ الْکَعْبَةِ وَ قَالَ فِیهِ أَشْعَاراً» عبدالمطلب که سخنان آمنه به او رسیده بود - براى دیدن نوزاد آمد. او را در بر گرفت و در دامان خود قرار داد و گفت: شکر و سپاس خداوندى را که این کودک معطر و خوشبو آستین را به من ارزانى داشت. بعد او را به ارکان کعبه مالید و در حق او اشعارى سرود.
«قَالَ وَ صَاحَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فی أَبَالِسَتِهِ فَاجْتَمَعُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا مَا الَّذِی أَفْزَعَکَ یَا سَیِّدَنَا فَقَالَ لَهُمْ وَیْلَکُمْ لَقَدْ أَنْکَرْتُ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ مُنْذُ اللَّیْلَةِ لَقَدْ حَدَثَ فِی الْأَرْضِ حَدَثٌ عَظِیمٌ مَا حَدَثَ مِثْلُهُ مُنْذُ وُلِدَ عِیسَى بْنُ مَرْیَمَ فَاخْرُجُوا فَانْظُرُوا مَا هَذَا الْحَدَثُ الَّذِی قَدْ حَدَثَ فَافْتَرَقُوا ثُمَّ اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا مَا وَجَدْنَا شَیْئاً» حضرت امام صادق (علیه السلام) اضافه فرمودند: ابلیس - که لعنت خدا بر او باد - جمیع شیاطین را فرا خواند. گفتند: اى پیشواى ما ، چه چیز تو را ترسانیده است؟ گفت واى بر شما! بدانید که از امشب زمین و آسمان دگرگون شده و حادثه و رویداد عظیمى بر روى زمین اتفاق افتاده که نظیر آن از زمانى که عیسى بن مریم به آسمان برده شد روى نداده است . بروید و ببینید که این اتفاق چیست ؟ شیاطین متفرق شدند و سپس بازگشته گفتند: چیزى نیافتیم !
«فَقَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنَا لِهَذَا الْأَمْرِ ثُمَّ انْغَمَسَ فِی الدُّنْیَا فَجَالَهَا حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْحَرَمِ فَوَجَدَ الْحَرَمَ مَحْفُوظاً بِالْمَلَائِکَةِ فَذَهَبَ لِیَدْخُلَ فَصَاحُوا بِهِ» ابلیس - که لعنت خدا بر او باد - گفت : خود شخصا این کار را خواهم کرد. در جهان گردشى نمود تا به حرم رسید. آنجا را مملو از فرشتگان مشاهده کرد. خواست وارد شود ؛ فرشتگان بر او بانگ زدند.
« فَرَجَعَ ثُمَّ صَارَ مِثْلَ الصِّرِّ [الصُّرَدِ] وَ هُوَ الْعُصْفُورُ فَدَخَلَ مِنْ قِبَلِ حِرَاءَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ وَرَاکَ لَعَنَکَ اللَّهُ» بازگشت و خود را به گنجشکى مانند کرد و از جانب کوه حرا وارد شد. جبرئیل علیه السلام به او گفت : لعنت خدا بر تو باد! برگرد!
«فَقَالَ لَهُ حَرْفٌ أَسْأَلُکَ عَنْهُ یَا جَبْرَئِیلُ مَا هَذَا الْحَدَثُ الَّذِی حَدَثَ مُنْذُ اللَّیْلَةِ فِی الْأَرْضِ» گفت : اى جبرئیل ، پرسشى دارم ؛ این اتفاق چیست که در این شب بر روى زمین روى داده است ؟
«فَقَالَ لَهُ وُلِدَ مُحَمَّدٌ ص» جبرئیل گفت : حضرت محمد صلى الله علیه و آله به دنیا آمده است .
«فَقَالَ لَهُ هَلْ لِی فِیهِ نَصِیبٌ» گفت : آیا مرا در او بهره اى است ؟
«قَالَ لَا» گفت : خیر.
«قَالَ فَفِی أُمَّتِهِ» گفت : در امت او چه ؟
«قَالَ نَعَمْ» گفت : آرى .
«قَالَ رَضِیتُ» گفت : راضى گردیدم.
لذا شیطان از وقتی که دیگر در آسمانها نتوانست رفت و آمد کند بر مردم مسلّط شد و باید به این علت بسیار مراقب فریبهای او باشیم.
امّا آنچه که از این بحث میتوان نتیجه گرفت، این است که تمام این اعجازهای پبامبر برای همان هدف بعثتشان یعنی اخلاق است و باید در این زمینه خود را تقویت کنیم.
پروردگارا! تو قادری! ادامه غیبت را به خوبان عالمت ببخش و ظهور را محقّق بگردان.
خدایا! ما را آماده حقیقی ظهور بگردان.
1 حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع
2 الأمالی( للصدوق)، ص: 285