در اولین روایت اصول کافی، در باب عقل، بیان شده که وقتی پروردگار عالم، عقل را خلق کرد؛ به عقل بیان فرمود: برو، گفت: چشم. گفت: برگرد، گفت: چشم. بعد به جهل گفت:برو، رفت. گفت: برگرد، نیامد.
لذا یک نکته دیگر را به عنوان رمزگشایی بیان کنم و آن، اینکه معلوم میشود آنهایی که چشم مطلقند، عقل مطلقند؛ خلاف آن چیزی که بعضی تصوّر میکنند و میگویند: مگر انسان، عقل ندارد که مدام بگوید: چشم.
عجبا! أسفا! اتّفاقاً آنهایی که عقل دارند، میگویند: چشم. همانطور که خلقت خود عقل، به فرمان ذوالجلال والاکرام رفت و به فرمان ذوالجلال والاکرام برگشت، این خیلی مهم است.
آن که عقل دارد، مطیعتر از همه است. هر کس عقلش تا این درجه بالاتر رفت، معلوم است نسبت به دیگران مطیعتر است. لذا اینها چشم مطلق میشوند.
پس معکوس فرمایش حضرت («إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات»)این میشود که هر چه طاعات زیاد میشود، گناه کمتر میشود. حضرت فرمودند: موقعی که طاعات کم میشود، سیّئات و ذنوب در جامعه بشری زیاد میشود. لذا عکسش هم این است که هر موقع اطاعت زیاد شد، گناه کمتر میشود.
لذا ارتباط این اطاعت با اخلاق که جامعه بشری متخلّق به اخلاق الهی شود، همین است. چون انسان در این طاعات رشد میکند و خلاف این که بعضی میگویند: مگر انسان عقل ندارد که مطیع باشد؛ عقلش، شکوفا میشود. خدا گواه است آنها که نسبت به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) مطیع بودند، در عقل بودند
بعضی از اولیاء خدا یک تعبیری در مورد مالک اشتر دارند که میگویند: «هو أعقل النّاس بعد إمامه فی زمانه» او عاقلترین انسانها بعد از امامش در زمان خودش بود. چون مالک مطیع محض بود. تا سر خیمهگاه پلیدیها، پستیها و پلشتیها رفته، اگر او را بکشد، تمام است و جامعه بشری راحت میشود. امّا امام فرمود: برگرد، گفت:چشم. اینطور نبود که توجیه نفسانی کند و بگوید: حالا اجازه بده دو دقیقه دیگر برگردم، یا این که بگوید: اصلاً این حرف را نشنیده میگیرم و پنج دقیقه دیگر کار تمام است و با این کار من، خود امام هم خوشحال میشود که معاویه و عمروبنعاص را قلع و قمع کنم.
همه حتّی محافظینشان هم فرار کرده بودند و خود مالک میگوید: صدای نفس، نفس زدن این دو خبیث را میشنیدم؛ یعنی اینقدر نزدیک شده بود، امّا تا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. اینطور نبود که بگوید: میکشم، امام را هم خوشحال میکنم، ابداً.
لذا این هم یک کد دیگر است که اولیاء خدا اجازه نمیدهند در بحث طاعت، لحظهای توجیهات نفسانی آنها را از طاعت باز دارد. حالا اگر کسی این نکات را نمیفهمد، نفهمد، ما چه کار کنیم؟! ما فرمایشات بزرگان را میگوییم. آنها که خودشان اهل طاعت شدند، این را میفهمند که ما چه میگوییم، امّا کسی که نمیفهمد، إنقلت و اشکال میآورد.
گاهی انسان به جایی میرسد که میگوید: من هم بالاخره برای خودم نظری دارم، امّا اهل طاعت چون عبدند؛ هیچ موقع برای خودشان محلّی از اعراب قائل نیستند.
بعد میفرمایند: اجتماع به همین طاعت، مجتمع است؛ یعنی اگر طاعت در جامعه بشری زیاد شد، اتّحاد و اجتماع آنها به عنوان جامعه وجود دارد و إلّا هر کسی، فردی برای خودش است. البته صورت ظاهرش در جامعه است، امّا معنی حقیقی جامعه این است که یک چیزی آنها را پیوند میدهد که همه آنها یک دست میشوند - یک بار به فضل الهی، این مطلب را حسب روایات شریفه برای شما مفصّل بیان میکنم -
بعد مثال میزنند، میگویند: مثلش، مثل نماز جماعت است که مثلاً همه با هم به رکوع بروند. میدانید مستحبّ است که همه با هم آماده باشند و بعد از اینکه امام جماعت «اللّه اکبر» گفت، - چون وقتی دارد اقامه میگوید، خودش یک نوع آمادگی است و با بیان «قد قامت الصلوة» دیگر همه بلند میشوند - بلافاصله همه با هم «اللّه اکبر» بگویند، طوری که حتّی صدایی، بعد و یا زودتر از آن، ولو به لحظهای هم نباشد.
لذا حتّی در باب عبادی هم میگویند: اینطور هماهنگ و یکسان باشید. امام که رکوع رفت، شما بلافاصله با هم رکوع بروید. امام که بلند شد، بلافاصله همه با هم بلند شوید. امام که به سجده رفت، بلافاصله همه با هم به سجده بروید، نه یکی جلوتر و نه یکی عقبتر؛ چون در غیر این صورت، این جماعت نمیشود. آنوقت معلوم میشود که خود این قضیّه، یک محوری به نام امام دارد که هادی الهی است و همه با هم از او تبعیّت میکنند.
لذا اگر خوبیها و آنچه که نیکی و از حسنات درونی هست، به نام اخلاق، در جامعه رشد کند و همه مطیع این اخلاق شوند؛ آنوقت جامعه وجود دارد و إلّا فرد فرد آنها گرگانی هستند که به جان هم میافتند، ولو به صورت ظاهر در یک جامعه آمدهاند، امّا آن جامعه، جامعه حقیقی نیست. لذا منشأ جامعه هم اخلاق است.
اینقدر مهم است که برای این که این طاعت را به ما یاد بدهند، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)فرمودند: از مافوق خودت اطاعت کن، تا پاییندستی هم از تو اطاعت کند؛ یعنی این سلسله مراتب اطاعتیه را ولو به صورت ظاهر باشد، رعایت کنید. میفرمایند: «أَطِعْمَنْ فَوْقَکَ یُطِعْکَ مَنْ دُونَک»[9] به عنوان مثال یعنی از پدر و مادر خودت اطاعت کن تا بعداً فرزندت از تو اطاعت کند.
یک ولیّ خدایی با این که بچّههای خوبی هم داشت، امّا یک موقعی مثلاً بلافاصله خودشان کار را انجام نمیدادند و باید مدام میگفت: آقا! این کار یادتان نرود و...؛ به بچّههایشان میفرمود: ما که برای پدر و مادرمان اینطور بودیم، این شدیم که شما، بچّههایمان هستید، وای به بچّههای شما که چه خواهند شد؟!
لذا مقام طاعت همینطور است که اگر خراب کردیم، مدام پایینتر میآید. اگر انسان مطیع فرمان ولیّ خدا و معصوم نشد، طبیعی است کسی هم دیگر مطیع فرمان او در جامعه نمیشود. یعنی وقتی مطیع فرمان خدا نباشی، کسی از تو فرمان نمیبرد. مافوق ما معصوم و پروردگار عالم است که باید از آنها تبعیّت کنیم تا زیردستیهایمان از ما تبعیّت کنند.
لذا ببینید خود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در مقام اطاعت چگونه هستند. با اینکه اینها خلقت نوریّهاند - که در آن بحث بیست و هشتم صفر، راجع نور لولاکیّه مطالبی را بیان کردیم که غوغا بود - و به قالب جسم آمدند، امّا شکی نیست مطیعترین افراد به پروردگار عالم در جامعهکه درصدر همه اهل طاعت میباشند؛ معصومین هستند.
لذا اگر مطیع پدر و مادر شدی، تمام است و فردا دیگران هم در زندگی، کار و اجتماع از تو اطاعت میکنند، امّا اگر مطیع نبودی، گرفتار میشوی.