|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
یکشنبه 9 دی 1403
کد اساسی اخلاق89/ نگاه معرفتی به زندگی
نادانترین افراد کسانی هستند که جهل به خود دارند
ببینید چقدر معرفت و شناخت به این نفس مهم است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: نادانترین افراد کسانی هستند که جهل به خود دارند. «کَفَىبِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ یَجْهَلَ نَفْسَهُ»[1] انسان را همین بس که به نفس خود نادان باشد. این جهل، برترین جهل است. اگر فکر کنم که مثلاً علم این است که من فیزیک، شیمی و ... بدانم، در مقابل جهل قرار گرفتم، اینگونه نیست. جاهل حقیقی آن کسی است که نفهمد خودش کیست. نفهمد تمام این علوم ابزار برای معرفتالله است و الّا بنده یک فیزیکدان، یا شیمیدان، یا ریاضیدان قوی باشم که چه بشود؟ خوب، ما دنیا را بهتر میکنیم. حالا دنیا بهتر بشود، نهایتاً چه؟ بعد از اینکه دنیا خیلی بهتر شد، طول عمرها که کاهش پیدا کرد! حالا طول عمر هم زیاد بشود، آخرش که مرگ است. خوب، مرگ باشد، دنیایمان که خوب است. آدم عاقل یک کاری میکند که مدام پیشرفت داشته باشد که بعد از این همه پیشرفت بمیرد؟! این که اتّفاقاً سوزشش بیشتر است، دل انسان، قلب انسان و وجودش بیشتر میسوزد که من این همه پیشرفت علمی دارم، امّا آخرش میمیرم، این همه رفاه برای دنیایم درست کردم، امّا آخرش میمیرم، پس چه شد؟! این چه دنیایی است؟! این همه برایش تلاش میکنم، این همه دیگران تلاش کردند، ما تلاش میکنیم، آیندگان تلاش خواهند کرد که رفاه بیشتر و بهرهبرداری بیشتر داشته باشیم، خوب بشود، بعد چه؟! بعدش میخواهیم بمیریم؟! واقعاً انسان برای این همه زحمات خودش افسوس میخورد، این همه زحمت کشیدم، آخرش بمیرم؟! همین! خانههای قشنگتر، محکمتر، چنین و چنان بسازیم. قرآن میفرماید: اگر در آن بروجی باشید که ضد زلزله هم درست کرده باشید، آن موقعی که لحظه مرگ شما فرا برسد، مرگ میآید. در بیابان، خیابان، کوه، درّه، دریا، در خانههای محکم، هر جا که باشید، مرگ میآید. آن موقعی که موشکباران بود، در بعضی جاها از جمله تهران، بعضیها در پناهگاهها میرفتند. یک موقعی میدیدی، شخصی دو هفته، سه هفته از ترس در پناهگاه بود، امّا مرگ به سراغ او میآمد، میمرد. حالا در پناهگاه، مرگ نمیآید؟! امکان دارد در پناهگاه بمب نیاید، امّا مرگ که میآید. آخر انسان نمیگوید: من که این همه برای زنده بودن تلاش میکنم، نهایتش مرگ میآید، این چه زندگی است؟! لذا همه این علوم خودش باب برای معرفت الله است. همین علوم هم، علومی مقدّماتی است. مثلاً در باب فقه، ما میگوییم علم اصول، علم آلی است، علم ابزار است؛ یعنی آلت و ابزار برای فقه است. من در درس خارج فقه و اصولمان به صراحت بیان کردهام که خود فلسفه هم علم آلی است و بعد به یک نوعی باز بیان کردم که خود فقه هم علم آلی است. تمام علوم، علم آلی است و اصلاً علم اصلی نداریم الّا علم معرفت. حالا مثلاً دانشکده فلان، دانشگاه فلان، حوزه فلان یا مؤسّسه فلان درس میخوانم که چه؟ خیلی بیرودربایستی بگویم ما اینها را بخوانیم که چه بشود؟ میخوانیم که مثلاً هر کدام یک شغلی داشته باشیم؟ بعد مشغول باشیم؟ مشغول بشویم که چه؟ زندگی میکنیم، هر کدام همسری میگیریم، تولید مثل میکنیم، بچّههایمان بزرگ میشوند، ازدواج میکنند، بعد هم پیر میشویم، میمیریم! همینطور مدام زنجیروار میآید و میرود. یعنی همه دنیای انسان همین شد؟ این که پدر من ازدواج کرد، فرزندی به دست آورد، خانهای تهیّه کرد، کوچک یا بزرگ، هر کسی به نسبهای که توانسته، بعد بچّهدار شد، بچّهاش ازدواج کرد، عروسی بچّهاش را دید، بعضیها ندیدند، بعضیها دیدند، بعد پیر شد، مرد، تمام شد، حالا من... . همه ما همین؟! یک چیز تکراری روزمره یا بحث یک بحث دیگری است؟! عزیزان من! نگاه اولیاء خدا به زندگی، یک نگاه معرفتی است، نه یک نگاه روزمرهای. اینکه دلیل چیست؟ برهان چیست؟ چرا هستیم؟ این کیستی و چیستی خود انسان، این که الآن کجا هستم و کجا میروم. وقتی انسان جدّی در باب معرفت فهمید، متخلّق به اخلاق الهی میشود. آن موقع است که دیگر احساسات، زودگذر نیست. فرض بگیریم همه عالم هم کافر شوند، اینها کافر نمیشوند؛ چون معرفت پیدا کردند. همه عالم هم نعوذبالله، بداخلاق شوند، اینها بداخلاق نمیشوند، بگویند: همه عالم اینطوری هستند، دیگر چارهای نداریم یا مثلاً این شعار را بدهند: خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو. ابداً؛ چون اگر کسی در باب معرفت جلو رفت، به فرض محال - فرض محال هم بالاخره یکی از فرضها محسوب میشود -اگر تمام عالم هم ضدّ اخلاق شوند، او تک و تنها متخلّق به اخلاق الهی است؛ چون در باب معرفت رشد کرده است. امّا آن اخلاقهایی که زودگذر است، احساسی است؛ چون در باب احساس میرود، امکان دارد چند بار چشمش را کنترل کند، چند وقت نماز شب بخواند، امّا بعد میبینی دیگر اهل نماز شب نیست. میگوید: چرا مدّتی است نماز شب نمیخوانم؟!یا یک مدّتی یک ذکری را میگوید، بعد یادش میآید من موفّق بودم فلان ذکر را یک مدّتی میگفتم، مثلاً روزی صد بار استغفرالله میگفتم، امّا الآن دیگر مدّتی است که نمیگویم.برای اینکه اینها احساسی بوده، با معرفت نبوده است. اگر این حال برای انسان پیش بیاید که در باب معرفت رشد کند، آنوقت است که اصلاً به خودی خود متخلّق به اخلاق الهی میشود. آنوقت است که دیگر میداند راه نجاتش همین اخلاق است. معرفتالنفس– 9/12/92
[1]. غرر الحکم و درر الکلم، ص: 520
|
|
|