نکته بسیار مهم این است که وقتی انسان رشد کرد، به جایی میرسد که دیگر برای او در همه اعمال، کردار و رفتارش ملاک خداست، هر چه او بپسندد. پسندم آنچه را جانان پسندد. لذا مخلصین عالم در مقام اخلاص چون در ظرف دین رشد کردند؛ طبعاً فقط و فقط ملاکشان خداست و لاغیر.
امّا گاهی انسان به محضر حجّت خدا، امام معصوم(صلوات اللّه و سلامه علیه) میرسد ولی معالأسف به واسطه این که آن اخلاص کامل را ندارد، تصوّر میکند باید منّت هم بگذارد.
روایت زیبایی در اصول کافی، کتاب الحجة وجود دارد که این روایت شریف از اصحابی مثل سهل ابن زیاد عن علی ابن محمد قاسانی که اینها از ثقههای روایی ما هستند، بیان شده است.
«عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ قَالَ أَخْبَرَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّهُ حَمَلَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَالًا لَهُ خَطَرٌ فَلَمْ أَرَهُ سُرَّ بِهِ قَالَ فَاغْتَمَمْتُ لِذَلِکَ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی قَدْ حَمَلْتُ هَذَا الْمَالَ وَ لَمْ یُسَرَّ بِهِ»[1] میگوید: شخصی محضر وجود مقدّس حضرت ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) رسید و مالی را به محضر حضرت آورد. ظاهراً مال چشمگیر و زیادی بود. امّا حضرت اصلاً نگاهی نکردند و مسرور نشدند.
آن شخص میگوید: من غمناک شدم، خودم با خودم صحبت کردم «وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی» که من این مال را حمل کردم - طبعاً به تعبیر بعضی از بزرگان مشکلات و مشقّاتی را هم برایش داشته؛ چون حاکمان جور، محبین آلالله را زیر نظر داشتند - امّا حضرت نه تنها مسرور نشدند، بلکه کأنّ اصلاً من نیامدهام. خیلی ناراحت شدم که چرا من این مال را آوردم.
«فَقَالَ یَا غُلَامُ الطَّسْتَ وَ الْمَاءَ» حضرت به غلام خودشان خطاب کردند: تشت و آب را برای من بیاور. «قَالَ فَقَعَدَ عَلَى کُرْسِیٍّ» بر تختی نشستند «وَ قَالَ بِیَدِهِ وَ قَالَ لِلْغُلَامِ صُبَّ عَلَیَّ الْمَاءَ» و فرمودند: آب را بر روی دستم بریز «قَالَ فَجَعَلَ یَسِیلُ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِهِ فِی الطَّسْتِ ذَهَبٌ» الله اکبر! نگاه کردم، دیدم وقتی حضرت دارند دستهایشان را میشویند، از هر قطره آبی که از بین انگشتانشان میریزد، طلا بیرون میآید.
حضرت تا اینجا با من هیچ حرفی نزدند! «ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیّ» بعد از این جریان، ملتفت من شدند. رو به من کردند و فرمودند: «فَقَالَ لِی مَنْ کَانَ هَکَذَا لَا یُبَالِی بِالَّذِی حَمَلْتَهُ إِلَیْهِ» کسی که اینگونه است؛ نیازی به این مسئلهای که تو حمل کردی، ندارد. یعنی ببین من که از قطره قطره آبی که از دستانم میچکد، طلا بیرون میآید، نیازی به این مال و منال ندارم، چرا با این همه زحمت اینها را حمل کردی؟!
آن زمان حاکمیّت ولایت نبود، حاکمیّت جور بود. لذا شیعیان و محبّین هر چه به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نزدیک میشدند طبعاً دچار مشکل میشدند. نیاز به التفات، محبّت و رأفت داشتند، امّا برعکس، حضرت با او اینگونه برخورد کردند. دلیل این است که اولیاء ما بیان میکنند: کار او برای خدا نبود.
جالب این است که این مسئله در مدینه هم اتّفاق افتاده؛ یعنی قبل از رفتن حضرت به توس. به تعبیری حضرت ولیعهد هم نیستند که او به خاطر مال و منالی، مقامی و ... پول را آورده باشد یا چشمانتظار خبری باشد، یا به تعبیری امام یک روزی هوای او را داشته باشند، خیر. پس چرا حضرت توجّه نکردند؟
دلیل این است: کار او برای خدا نبود. عرض کردیم اخلاص باید کامل کامل باشد، فقط و فقط برای خدا، امّا او اینطور نبود. چرا همین حضرت ثامن الحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) در نیشابور از یک پیرزن مقدار کمی دینار و درهم را پذیرفتند، امّا در اینجا پول کلان را نمیپذیرند و از آنطرف نشان میدهند که اگر ما بخواهیم، میتوانیم قطره قطره آب وضو و دست ما طلا باشد، امّا ما میخواهیم عادی باشیم؟! چرا از او نمیپذیرند؟ چون میخواهند بیان کنند به تعبیری تو فکر کردی کاری کردی کارستان، امّا اینطور نیست.
نکته مهم این است که اگر انسان به اخلاق الهی متخلّق شد، طبیعی است دیگر چه یک ریال، چه میلیاردها، هیچگاه منّت نمیگذارد؛ چون همه را فقط برای خدا انجام میدهد.
[1] اصول کافی، ج: 1، ص: 491