|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
شنبه 8 دی 1403
اسرار مهدوی 65 / اثبات عصمت امام از دیدگاه اهل جماعت
آیا میشود کسی در سنّ نوجوانی جانشین پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شود؟
اهل جماعت میگویند: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را به جانشینی خود نصب کردند، در حالی که ایشان در آن زمان 10 یا 13 سال داشتند - نهایت چیزی که گفتهاند 13 سال بوده است - سؤال: آیا میشود کسی در سنّ کودکی جانشین پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شود؟ پس باید از ناحیه خدا باشد، همانطور که عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) از ناحیه خدا در گهواره حرف زد. از ابنصباغ مالکی و محمّدبنطلحه شافعی که از اهل جماعت هستند، در فصول المهمّه و جلد دوم طبری نقل شده است: «وَ کَانَ رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قَبلَ بَدوِ أمرِهِ إذَا أرَادَ الصَّلاة خَرَجَ إلی شَعابِ مَکّه مُستَخفِیاً وَ أخرَجَ عَلیٌّ مَعَهُ فَیُصَلّیانِ مَا شاء اللهُ فَإِذَا قَضِیَا رَجَعَ إلی مَکانِهِم» عادت حضرت رسول(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قبل از ظهور اسلام، این بود که چون اراده میکرد نماز بخواند، به بعضی از درّه های مکّه خارج میشد و در خفا نماز میخواند و علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را هم با خود میبرد. این دو با هم نماز میخواندند آنقدر که خدا میخواست و بعد از این که این کار را انجام میدادند به مکان خود برمیگشتند. ما نماز را برای سنّی داریم که فرد به تکلیف برسد. سنّ مکلّف مذکّر 15 سال است - یا وقتی علائم آن به وجود آید - امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) 10 سال یا نهایت 13 سال دارد، آیا به سنّ تکلیف رسیده است؟ پس چرا صلاه دارد؟ برای این که او فرق میکند و باید جانشین باشد. پس این یک مورد که از این روایت برداشت شد. روایت دیگری را از اهل جماعت بیان میکنم که راجع به این آیات است که پروردگار عالم میفرمایند: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ»[31] ای پیغمبر! دیگر زمان آن فرا رسیده است که اقوام نزدیک خودت را از عذاب خدا بترسانی - یعنی اعلام شد که از الآن رسالت خود را به صورت رسمی اعلام کن - و بالهای خودت را برای مؤمنینی که از تو پیروی کردند بگستران (رحمت داشته باش و با آنها خوب برخورد کن). «فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»[32] اگر مخالفت کردند، بگو: من از کردار شما بیزارم و اعلام کن که من بتپرست نیستم و از آنچه شما عمل میکنید، بیزارم. «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزیزِ الرَّحیمِ الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»[33] و بر خدای عزیز و رحیم توکّل کن، آن خدایی که تو را در هنگام قیام به نماز میبیند و از حالات تو در سجده اطّلاع دارد، فقط هم خدا شنوا و دانا است. طبری از ابن حمید، از سلمه بن اسحاق، از عبدالغفّاربن قاسم، از منحال بن عمرو، از عبدالله بن حارث بن نافل بن عبدالمطّلب، از عبدالله بن عبّاس، روایتی را در مورد این آیات نقل میکند. میگوید: آیه انذار که نازل شد، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را خواست. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) قضیّه را تعریف میکنند، میفرمایند: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مرا خواستند و فرمودند: یا علی! خدا مرا امر کرده که نزدیکترین عشیره و اقوام خود را انذار کنم، میدانم به محض این که این مطلب را بگویم، ناگواری به وجود خواهد آمد. من سکوت کردم، جبرئیل گفت: ای محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)! خدا فرموده است باید مأموریت خود را انجام دهی و در غیر این صورت ما تو را عذاب میکنیم. بنابراین یک ساع غذا - تقریباً یک من - برای ما طبخ کن، یک ران گوسفندی هم آماده کن، یک قدح شیر هم فراهم کن و تمام فرزندان عبدالمطّلب را پیش من حاضر کن. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من این کار را کردم، بعد همه ابناء عبدالمطّلب آمدند که چهل نفر شدند. در میان آنها عموهای پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، حضرت ابوطالب، حضرت حمزه، عبّاس و ابولهب هم بودند. وقتی همه آمدند، حضرت غذایی را که پخته بودم طلب کردند، من آن را آوردم و در مقابل حضرت گذاشتم. ایشان قسمتی از گوشت را با دست خود برداشتند، پاره پاره کردند، روی ظرفی چیدند و به همه گفتند: شروع کنید، آنها هم خوردند و سیر شدند - دقّت کنید، این هم داستان است و هم نکتهای دارد که بیان خواهد شد - امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: به خدا قسم با این که خیلی خوردند امّا زیاد آمد. بعد به آنها قدح شیر دادم، آن را هم خوردند. تا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خواست صحبت کند، ابولهب فهمید پیغمبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) میخواهد مطلبی را بگوید، پیشی گرفت و گفت: این آقا میخواهد شروع به صحبت کردن کند، من به شما بگویم مدّتی است که او را سحر گرفته است. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دیدند دیگر چیزی نمیتوانند بگویند - طبیعی است، وقتی عموی فردی در یک مجلس به او اهانت کند، دیگر نمیتواند در آن مجلس حرفی بزند - لذا همه متفرّق شدند. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مجدّداً دستور دادند و ما غذایی تهیّه کردیم، همه آنها دوباره دعوت شدند و همین که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خواستند صحبت کنند، ابولهب به عبّاس و ابوطالب رو کرد و گفت: بلند شوید برویم، خسته شدیم، او هم احتمالاً میخواهد - نعوذبالله، نستجیربالله - هجویات بگوید. به این ترتیب دوباره مجلس را به هم زد. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دیدند اینطور نمیشود، یک وعده دیگر هم غذا درست کردند و آنها را دعوت کردند. ابولهب هم گفت: هر وقت دعوت کند میرویم، یک شکم سیر میخوریم، بعد هم نمیگذاریم حرفش را بزند و اینگونه حالِ پسر برادرمان را هم میگیریم! امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من رفتم و مجدّداًً غذایی تهیّه کردم، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: سفره را بینداز. سفره را انداختم، وقتی خواستم غذا را بیاورم، این دفعه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) زرنگی کردند و پیشی گرفتند، بلند شدند صحبت کردند، فرمودند: من فرستاده خدایم، کدامیک از شما در این امر مرا معاونت و یاری میکند تا آن که برادر، وصیّ و جانشین من در میان شما باشد؟ آنها نگاهی به هم کردند و خندیدند. بعد امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من بلند شدم و گفتم: یا رسولالله! من حاضر هستم و یار و معین تو میشوم. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دستشان را به شانه من گذاشتند و فرمودند: «إنّ هذا اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و أطیعوا». حالا هنوز خود پیغمبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) جا نیفتاده و او را قبول ندارند، میفرمایند: بدانید این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست، کلام او را بشنوید و امر او را فرمان ببرید. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: تا پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) این را فرمودند، آنها خندیدند و بلند شدند که بروند، به ابوطالب گفتند: ما که گفتیم او سحر شده، ببین چه دارد میگوید؟! تو را امر میکند که کلام فرزندت را بشنوی و او را اطاعت کنی! جالب این است که این روایت در کتاب انباءُ النجباء شهاب الدّین خفاجی، خازن علاءالدّین بغدادی، حافظ سیوطی و در جلد سوّم شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید آورده شده است. همه اینها ذیل این روایت نکاتی را آوردهاند: 1. گفته اند: اگر بگوییم پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) - نعوذبالله، نستجیربالله - کاری بیهوده کرده است که ما نباید بپذیریم پیغمبر است. 2. این مطلب دلالت بر این دارد که او با این که در طفولیّت است، در مقامی است که خدا او را وصیّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کرده و وصیّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید در مقام بالایی باشد که همه از او اطاعت کنند و تابع سن نیست، مثل عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) که در گهواره گفت: من عبدالله و فرستاده خدا هستم. در سوره مریم بیان میشود: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» مریم! چه میگویی؟ اشاره میکنی و به او میگویی: حرف بزن. او چطور میتواند حرف بزند؟! بعد حضرت به سخن در آمد و فرمود: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا» من بنده خدا هستم، خدا به من کتاب و شرافت نبوّت مرحمت کرده است. خدا دارد بالصّراحه بیان میکند که یک نوزاد هم میتواند در گهواره ادّعا کند که من بنده خدا، دارای کتاب و نبیّ خدا هستم، حال یک بچّه 10 یا 13 ساله نمیتواند امام باشد؟ معلوم میشود آن چیزی که خدا به عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) عطا کرده، به امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم عطا کرده است. سؤال اینجاست که چرا عیسی بن مریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اینطور هستند؟ جواب این است که ایشان در مقام عصمت هستند. البته ما حدّاقل آن را داریم میگوییم و إلّا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) برتر از انبیاء است. ما فعلاً به همان بحث حدّاقلی اکتفا میکنیم، چون بحثمان بحث علمی است و میخواهیم عصمت را از دیدگاه خود اهل جماعت اثبات کنیم. این که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کردهاند: من کتاب اوّلین تا آخرین را دارم، یا بیان کرده اند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[36]، یا این که گفته اند: من طرق آسمان را بهتر از طرق زمین برای شما تشریح میکنم، یا این که خود اهل جماعت هم میگویند: آنقدر علم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) زیاد بود که هر سه خلیفه گفتند: «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ ابابکر»، «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»، «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عثمان»، بحث جدایی دارد، امّا در اینجا حدّاقل میتوان گفت که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نیز مانند حضرت عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) عصمت دارند. پس این یکی از مطالب است که پروردگار عالم اینگونه به امام عنایت دارد؛ چون بناست جانشین شود. جالب این است که ابوجعفراسکافی از علمای اهل جماعت ذیل این روایت نکاتی را مطرح میکند و میگوید: 1. سرّی که نبی به طفل 10 یا 13 ساله دستور میدهد که غذا را درست کند، چیست؟ 2. سرّ آن که در جایی که پیرمردها، عقلا و افرادی با سن بالا هستند، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دستش را روی شانه او بگذارد و بعد بیان کند: این برادر، وصی و جانشین من است، چیست؟ بعد خودش جواب میدهد و میگوید: سرّ این مطلب این است که نشان داده شود پروردگار عالم، خود میخواهد جانشینی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را تعیین کند - این گفته یکی از اهل جماعت است! - جالب این است که همین ابوجعفراسکافی و عبدالمسیح انتاکی مصری که او نیز از علمای اهل جماعت است، ذیل کتاب تاریخ طبری، شرحی دارند که در آنجا میگویند: ما ندیدیم علی را - من از ساحت قدس مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) عذر میخواهم، امّا چون آنها با این لفظ گفته اند، من هم براساس آن میگویم - إلّا به این که پافشاری و ثبات قدم او در اسلام نمونه نداشت، مصمّم بود، در عفاف و زهد، بینهایت مثل پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، همطراز نداشت، او همیشه مأنوس با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، او کسی است که در هیچ روایتی نیامده که کسی جز او با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عقد اخوّت خوانده باشد. بعد میگویند: اینها دلالت بر این است که وقتی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بالصّراحه بیان میکند: او جانشین من است و فرمان او را گردن نهید، معلوم میشود که باید گردن نهند. گرچه به تمسخر به ابوطالب گفتند: اکنون باید از پسرت اطاعت کنی! - اینها نکاتی است که خود اهل جماعت بیان کردند! - در یک کتاب مقدّس آمریکایی که از انگلیسی به فارسی هم ترجمه شده است، ضمن بیان احوالات پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همین مطلب را نقل کرده و بعد هم حوادثی را که در دوران حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) و خلفا اتّفاق افتاده، بیان کرده و میگوید: چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، در آن زمان امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را انتخاب کرد؟ بعد خودش پاسخ میدهد: این مسئله به خاطر درایتی است که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) داشته و میدانسته که چه کسی را انتخاب کند - البته آنها نمیدانند که درایت ملاک نیست، ملاک عصمت است، ملاک این است که از ناحیه خدا انتخاب شده است. امّا چون آنها این مطالب را نمیدانند، درایت میگویند - بعد مثال میزند و میگوید: خود مسلمانها در کتابهای خود این مطلب را دارند که وقتی به مشکلی برخورد میکردند، سراغ امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) - او اسم کوچک مولا را بیان میکند - میرفتند - البته متأسّفانه اهل جماعت در بعضی موارد خیانت کردهاند و مقداری از این مطالب را حذف کرده اند - پس یکی از ادلّه این است که خود آن کسی که معصوم است و از ناحیه خدا برای هدایت فرستاده شده است، این دین را به دست کسی میسپارد که مثل خودش باشد و اگر به دست نااهل بسپارد، دین از بین میرود. حلسه سیزدهم درس مهدویت
|
|
|