درس اخلاق
جلسه 1 (25/8/84)
مقدمه
معرفت الله
قال الله تبارک
و تعالی فی محکم کتابه الکریم «وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[1].
به فضل الهی در
خدمت شما عزیزان، طلاب عزیز و ارجمند بنا بر این داریم که إنشاءالله در این مجلس
اُنس مبحثی را برای تزکیه نفس خود و شما مطرح کنیم تا پروردگار عالم بر عمر ما و
بر علم ما و همه زندگی ما برکت دهد و بتوانیم برای کسب علم حقیقی قدم برداریم.
اولاً مقدمهای
را عرض کنم و آن این که تمام علوم در دنیا مقدمهای برای معرفتالله است. همه علوم
از ادبیات و منطق، اصول و فقه، ریاضی و جبر، طب و فلسفه و هر آن چه از علوم که بشر
میداند و نمیداند (چون بشر هنوز نسبت به بعضی از علوم اطلاع کافی و وافی ندارد و
حتی نسبت به بعضی از آنها اطلاعات مقدماتی هم ندارد) همه مقدمهاند برای این که
انسان به معرفتالله برسد.
علم خود منشأ ترقی بشر نیست، بلکه مقدمهی منشأ ترقی است
که آن منشأ ترقی، معرفت به حضرت باری تعالی است. هر کس در دنیا به مقامات بالا
رسید از باب معرفت بوده است و لا غیر؛ یعنی اگر معرفت به حضرت باری تعالی پیدا
نکرد، به مقامات والای انسانی آنگونه که حضرت حق میخواهد نخواهد رسید.
اما خود این معرفت مقدمهای میخواهد که این مقدمه در
اصطلاح روز، علم نامیده میشود. اگر انسان از راه علم حرکت نکند، تصور میکند به
معرفت میرسد در حالی که در نهایت میبیند به معرفت نرسیده است. آنها که از طریق
جهل و زهدهای خشک و بدون پایه و اساس علمی حرکت کنند، طبعاً به بیراهه میروند.
گاه آنقدر تند میروند که حتی به صورت ظاهر دست اولیای الهی را هم از پشت میبندند
اما در نهایت کارشان به سقوط میانجامد و گاه از روی جهالت عقب میافتند، یعنی آن
راه حقیقی را به درستی طی نمیکنند.
صراط
العلم الحقیقی
بعضی از بزرگان صراط مستقیم را که همان مولی الموالی،
امیرالمؤمنین است، صراط العلم الحقیقی تعبیر کردهاند.
چرا؟ چون پیامبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان
فرمودند: «أنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بابُها»[2] یعنی هر
آن چه که از افعال و کردار و اقوال از وجود مقدس مولی الموالی به بشر رسیده است
همه از طریق علم است و لا غیر. حضرت فرمود: «سَلُونی قَبْلَ أنْ
تَفْقِدُونی»[3] یعنی من علمم و
جز علم چیز دیگری نمیتواند انسان را به معرفت برساند.
خود این علم گرچه مقدمه است اما به قدری مهم است که عزّوجلّ میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی
الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون»[4]
آیا
آنهایی که میدانند با آنهایی که نمیدانند یکسانند؟ در حقیقت پروردگار عالم این
مطلب را به صورت سؤالی برای بشر مطرح میکند که جواب آن درون خود سؤال نهفته است.
یعنی مسلماً آنهایی که میدانند با آنهایی که نمیدانند مساوی نیستند. یا در جای
دیگری میفرماید: «وَالَّذینَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[5] که خود
اهمیت علم را میرساند. لذا اهمیت علم در راه معرفت الهی مسلّم است.
حجاب
اکبر
اما همین علم باز خودش نیاز به یک مقدمه اصلی و واجب دارد،
نه مقدمهای فرعی و مستحب که اگر این اصل نباشد، تمام علوم از بین خواهد رفت و آن اصل،
تزکیه است. اگر کسی خود را تزکیه نکند مسلماً خود این علوم برای او حجاب میشود، «العِلمُ
هُوَ الحِجابُ الاَکبَر»، چون احساس میکند از دیگران برتر شده است، فکر میکند
من چیزی را میدانم که عموم مردم (که به اصطلاح عوام گفته میشود) آن را نمیدانند،
حس میکند من مثلاً استاد دانشگاه شدم، استاد حوزه علمیّه شدم، طلبه حوزه علمیّه
شدم، دانشجو شدم... یک غرور کاذبی به نام غرور علمی او را فرا میگیرد که این غرور
علمی، حتی از جهالت نیز بدتر است.
اگر کسی دچار غرور علمی شود، از هر جاهلی جاهلتر است، چون
جاهل ادعایی ندارد. اگر جاهل پیش یک اهل علم مثلاً طبیب یا فیلسوف یا فقیه برود،
احترام میکند و میگوید: من چیزی بلد نیستم، آمدم از محضر شما یاد بگیرم، خود
اقرار میکند که من هیچم؛ اما آن کسی که غرور علمی دارد تصور میکند که همه چیز
است و همه کس است، تصور میکند به جای یک نفر، چند نفر شده است، خود را عوض از چند
نفر میداند، آن قدر مغرور میشود که خود را اعلای از همه میداند.
یکی از خصوصیات اهل غرور علمی این است که هیچ گاه خود را
نسبت به دیگران حتی نسبت به اعاظم دین کوچک نمیبینند، بلکه خود را از همه برتر میدانند،
لذا نظر خود را افضل نظرات میدانند.
از خصائص دیگر اهل غرور علمی این است که هیچ گاه برای
یادگیری بیشتر قدم برنمیدارند، چون میگویند ما خودمان میدانیم، به عبارتی احساس
خودکفایی میکنند و دیگر در محضر بزرگی زانوی تلمّذ نمیزنند و لذا در جهل میمانند؛
یک زمانی چشم باز میکنند، میبینند بعضیها به همه علوم مسلط شدهاند، علامه شدهاند،
اما آنها به خاطر غرور علمی در همان مختصر علمی که به ظاهر داشتند گرفتار شدند و
از هیچ علم دیگری بهره نبردند، چون غرور اجازه پیشرفت حقیقی را از آنها میگیرد.
زیربنای
علوم
برای این که انسان به این غرور دچار نشود، فنداسیون و مقدمهی
واجب علوم که همان تزکیه است، ضروری است.
اگر همهی کسانی که به دنبال علم هستند (نه فقط طلّاب علوم دینی، بلکه همه طالبان
علم) قبل از این که علمی را شروع کنند، در ابتدا چند سالی خود را تزکیه کنند، این
غرورهای کاذب، این تکبّرها، این منیّتها و خود بینیها، این احساس عالم شدنها از
بین میرود. پس فنداسیون و زیربنای علوم، تزکیه است.
اتفاقاً اگر کسی تزکیه نشود، با آن علمی که دارد بیشتر میتواند
با مردم جدال کند. در کتاب منیه المرید آمده است اگر کسی علم را به خاطر آزمایش
دیگران، یا برای جدال با دیگران، یا برای فخرفروشی به دیگران یاد بگیرد، چه عذابی برای
اوست. آن کسی که میخواهد با علم خود فخر فروشی کند، معلوم است جاهل است، نفهمیده
است. حالا اگر به دو نفر یا ده نفر، یا صد نفر هم فخر بفروشد، در نهایت چه به دست
میآورد؟ اگر به صورت ظاهر فکر میکند پیش مردم عزیز میشود که اتفاقاً ذلیل میشود،
چون حتی عموم مردم هم از انسان متکبّر بدشان میآید. مردم روابط اجتماعی میخواهند.
اگر هم برای رفع مشکلاتشان به طلاب رجوع میکنند، نه برای خود آنها، بلکه به
عنوان این که عالم دینی هستند سراغ آنها میروند.
اصلاً فلسفهی وجودی علمای دین همین است که وقف مردم باشندتا آنها را در راه دین بیاورند، ضمن این که اول باید خودشان در راه دین باشند.چون همین مردمی که برایشان سلام و صلوات میفرستند، اگر فردا خدای ناکرده ورقبرگشت، به واسطهی تهمتها و حرفهایی که پشت سر آنها زده میشود، به آنها لعنهم میفرستند. پس دل بستن به این درود و سلامها و فخر فروختن به مردم معنا ندارد،اینها به انسان عزت نمیدهند
«العِزَةُ للهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُومِنین»[6] عزت را
خداوند میدهد، اصلاً عزت مخصوص خدا، رسول، مؤمنین و آنهایی است که به خدا ایمان
دارند. انسان از طریق خداست که عزیز میشود، نه از طریق دل بستن به مردم، نه از
طریق فخر فروختن به مردم، فخر فروشی به مردم عزت نمیآورد، عزت از طریق ایمان است.
لذا علم مسلماً نیاز به تزکیه دارد.
خصایص
تزکیه
اما خصوصیت تزکیه چیست؟ اصلاً چه نیازی است که انسان تزکیه
کند؟ وقتی انسان خودش را تزکیه کرد، اولاً اگر به اصطلاح امروزیها به دوران اوج
طلایی خودش رسید، دچار تکبّر نمیشود و سقوط نمیکند.
اگر کسی مزکّی شد، مسلماً مواظبت بیشتری میکند و بابهای
علوم دیگر نیز بر روی او باز میشود و این مقدمه برای باز شدن بابهای معرفت است.
وقتی به مقام معرفت رسید، میفهمد که غرور و تکبّر معنایی ندارد و تمام مسائل دنیا
لهو و لعب، بازیچه و وقت گذرانی است جز علم که مقدمهای برای رسیدن به معرفت است.
وقتی دریچههای معرفت بر روی انسان باز شد و اوج را دید،
هر چه بالاتر میرود خود را در محضر باری تعالی خوار و ذلیل میبیند و لذا به هیچ
یک از بندگان خدا فخر نمیفروشد. مثل زمانی که انسان در هواپیما نشسته است، هرچه هواپیما
اوج میگیرد، آن شهرهای بزرگ، خانههای آن چنانی و همه چیز را کوچک میبیند، تا
جایی میرسد که اصلاً همهی آنها محو میشوند و هیچ نیست جز آسمانها.
آن کسی که در اوج قرار گرفت مردم را نمیبیند، نه این که
بگوییم آنها را کوچک میپندارد خیر، مردم را نمیبیند چون خود را هم نمیبیند، در
واقع جز دریای عظمت و رحمت و قدرت باری تعالی هیچ نمیبیند، لذا وقتی به این مقام
رسید، مسلماً خودی نمیبیند. کسی که ببیند کهکشانها چقدر وسیع است و کره زمین در
مقابل آنها بسیار کوچک است، با خود میگوید: عجب! من در کره کوچکی زندگی میکنم
که اگر آن را در یکی از کرات دیگر بیندازیم به اندازهی یک عدس است، آن وقت من در
این جا به امثال خودم و هم نوع خودم که چیزی به حساب نمیآیند، فخر می فروشم؟!
آنقدر عظمت باری تعالی را میبیند که میفهمد اصلاً فخر
فروختن معنایی ندارد. اگر کسی خود را بسازد، مسلماً هر چه بالاتر میرود و اوج
علمی او بیشتر میشود، به اوج معرفتی هم میرسد و آنجاست که میفهمد هیچ اندر هیچ
است.
در بحث اسرارالصلوه اشاره شد به این که انسان در سجده که
مقام خشوع است، به اوج میرسد. چون وقتی در مقام رکوع که مقام خضوع است قرار میگیرد،
چشم پشت سر باز میشود و ملکوت را میبیند. وقتی عظمت باری تعالی را دید و درک کرد
که همه چیز متعلق به باری تعالی است و مالک حقیقی اوست، میگوید: «سُبْحانَ
رَبِّی الْعَظیمِ وَ بِحَمدِه» و آنگاه که عظمت پروردگار عالم را ذکر
کرد، ناگهان بلند میشود و به خاک میافتد، یعنی خدایا من خاکم، هیچم. اصلاً سجده
افتادن مقام خشوع است، یعنی من هیچم و در دامن عزیز میافتم.
دیدید وقتی کسی خود را خوار میبیند و میفهمد هیچ نیست،
خودش را در دامن بزرگی میاندازد و شروع به ناله و التماس میکند. در دامن عزت
باری تعالی افتادن یعنی خاک شدن، هیچ شدن، خود را ندیدن و فقط او را دیدن، چون در
مقام رکوع انسان یک مقداری فضای اطراف را میبیند، ولی در مقام سجده هیچ نمیبیند،
چون بر زمین افتاده، چشم فقط بر خاک است، بر روی زمین است، هیچ نمیبیند و انسان
باید به جایی برسد که هیچ نبیند جز او و خصوصیت مقام تزکیه این است. آیا کسی که به این مقام رسید، به دیگران فخر میفروشد؟!
بنا بر این مقدمه، ما به تزکیه نیاز داریم و قرآن هم بیان
میفرماید: «وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[7] . در
جلسات بعدی اشاره خواهم کرد که پروردگار عالم در سه آیه از قرآن بحث «یُزَکّیهِمْ» را
آورده است. آن جایی که به لسان بشر بیان شده است، اول علم را میگوید. چون ما فکر
میکنیم علم خودش تزکیه میآورد اما ای بسا کسانی که سالها دنبال کسب علوم دینی
بودند اما اصلاً بویی از تزکیه نبردند، چون تصور کردند با علم میتوانند به مقامات
برسند، در حالی که اگر تزکیه نباشد خود علم وبال گردن انسان میشود. پس از همان
ابتدای راه باید تزکیه را شروع کرد و الاّ انسان به جایی میرسد که نعوذبالله ادعای
الوهیت میکند! خیلی باید مواظبت و دقت کرد.
من از خدای متعال
عاجزانه تقاضا دارم که اولاً خودم قائلِ عامل باشم، چون معالاسف امروز بازار سخن و
بازار قیل و قال بسیار پر رونق است، اما بازار عمل اصلاً تعطیل است و کرکرههای آن
پایین کشیده شده است. نکند خدای ناکرده آنچه میگوییم عمل نکنیم، چون همانگونه
که الان به صورت ظاهر ضبط میشود، در حقیقت ملائکه هم آن را ثبت میکنند و فردای
قیامت آن را به ما نشان میدهند، «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَةٍ خَیْراً
یَّرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَةٍ شَراً یَّرَهُ»[8] و به ما میگویند کدامیک از اینهایی را که
گفتید عمل کردید؟!
خدایا به اولیاء و انبیاء و خصّیصین درگاهت، به آقا و مولا
و سیّد و صاحب و سالارمان قسمت میدهیم همهی ما را جزء عالمان حقیقی، عالمان عامل
قرار بده.
[2] وسائل
الشیعه، ج: 27، ص: 34
[3] نهج
البلاغه، خطبه 189
[6] اصول
کافی، ج: 8، ص: 36