درس اخلاق
جلسه 2 2/9/84
راه رسیدن به حقیقت معرفت
در جلسه گذشته بیان شد که علم مقدّمهای برای کسب معارف
است. اگر انسان با علم حرکت کند، طبعاً به معرفت حقیقی خواهد رسید. آنها که در
جهل به سر میبرند، اگر به صورت ظاهر عبادتی را انجام بدهند، چون عبادت آنها مبنا
و پایهی علمی ندارد و از روی آگاهی نیست، طبعاً نمیتوانند تا آخر راه را طی کنند
و در یک مقطع زمانی خسته میشوند.
امّا همین علم که مقدمهی کسب معارف است، خود مقدمهی
دیگری دارد که تزکیه نامیده میشود. چرا که اگر تزکیه نباشد، غرور علمی انسان را
به بیچارگی عظیمی میرساند، طوری که حتّی کسانی که به صورت ظاهر در جهل هستند، از
این افراد به ظاهر عالم برترند.
اگر کسی تزکیه نکند، علم برای او حجاب میگردد، «العِلمُ
هُوَ الحِجابُ الاَکبَر»، تا جایی که به واسطهی آن علم ظاهری اعمال خود را
توجیه میکند، حتّی گاه به بیراهه میرود و تصوّر میکند که به راه است.
بنابراین کسانی که میخواهند به حقیقت معرفت برسند، گر چه
طریقهی آن از راه علم است، امّا باید بیان کرد که چارهای ندارند جز آن که خود را
از همهی بدیها و زشتیها تزکیه کنند. کسی که صورت ظاهر علمی را داشته باشد، امّا
خود را تزکیه نکند، معالأسف، هم دین خود را میبرد و هم دین مردم را میدزدد (چو
دزدی با چراغ آید/ گزیدهتر برد کالا).
اگر انسان به علم حقیقی رسید، طبیعتاً به بیراهه نمیرود.
امّا آن چه ما داریم علم نیست، قرائت است. بعضی از فرمولها و قاعدهها را میخوانیم
و حفظ میکنیم و تصوّر میکنیم علم است، این در واقع قرائت است.
اگر کسی قبل از فراگیری این علوم، حتّی علوم الهی، تزکیه نکند
به بیراهه میرود و همین قواعد صرف و نحو او را به تکبّر و غرور کاذب میاندازد،
همین قاعدهها و فرمولهای جبر، فیزیک، آنالیز و... انسان را به بیراهه میکشاند و
تصوّر برتری نسبت به دیگران ایجاد میکند، طوری که خود را تافتهی جدا بافته از
مردم میپندارد. این دیگر علم نیست، این در حقیقت ظلمت است، چرا که علم به خودی
خود نور است «العِلمُ نورٌ».
اگر کسی حقیقتاً در نور قرار گرفت و با نور بود، خودش هم
یکپارچه نور میشود، همهی وجودش سر تا پا نور میگردد و طبعاً جمع بین نور و ظلمت
محال است. خودبینی، تکبّر و غرور، همه از قاعدههای ظلمت است و با نور جمع نمیشود.
اگر کسی در نور بود و خود هم نور شد، طبعاً میداند که
نباید به خاطر دانستن چند قاعده و فرمول، خود را از دیگران برتر بداند. پس کسی که
تزکیه نشود، این قرائت که به صورت ظاهر به آن علم میگوییم، برای او ظلمتآور میشود.
چنین کسی خدا را که نمیشناسد هیچ، بلکه خود را نیز فراموش میکند و معرفت به نفس
خود پیدا نمیکند. لذا برای این که دچار این قضایا نشویم، همهی اقشار مردم، چه
طلاب، چه دانشجویان و ... به فرمودهی قرآن کریم و مجید الهی باید تزکیه کنیم.
همنشینی با عالِم مهذّب
کسی که سالک میگردد، باید بداند بهترین راه، راهی است که
علمای حقیقی رفتند. اعاظم و بزرگان دین، از جمله عارف دلسوخته، حضرت آیتالله
کشمیری(اعلی الله مقامه الشریف) در سفارشات خود این نکته را بیان میکردند
و میفرمودند: راه علمای راه یافتهی زاهد از دنیا را بروید. علم باید در حضور خدا
باشد و اهل علم باید در حضور خدا باشند.
ایشان حتّی میفرمودند: با آنها که ظاهر عالمان را دارند،
امّا عالم غیر عامل هستند، نباید معاشرت کرد که معاشرت با آنها سم است و وجود
انسان را از همهی خوبیها تهی میکند.
همانطور که انسان با اهل جهل نباید همنشینی کند، با
عالمان غیر عامل هم نباید همنشینی کند. ای بسا عالمان غیر عامل بیشتر به انسان
ضربه بزنند تا جهال. چرا که جهال به صورت ظاهر هیچ نمیدانند و ادّعایی هم ندارند،
امّا عالمان غیر عامل مدّعی هم هستند و خود این ادّعا انسان را بیچاره میکند. لذا
باید خیلی مواظب بود، حتّی ایشان میفرمودند: بدانید نشست و برخاست با اینها در
سلوک شما اثرگذار است.
چرا هر کس شاگرد حضرت شیخناالاعظم، مفید عزیز(روحی
له الفدا)، اخ السّدید امام هماممان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عجّل
الله تعالی فرجه الشریف) شد، سیّد رضی، سیّد مرتضی و شیخ طوسی بیرون آمد؟ چون
خود ایشان که اوّل مرجع دین و استاد الاساتید است؛ یعنی استاد حضرت خضر نبی است و خضر
نبی استاد الانبیاء است؛ مهذّب بودند.
در بیان مقام تهذیب ایشان همین بس که وجود مقدّسشان خواب
دیدند، بی بی دو عالم، حضرت ثریای وجود عالم بشریت، حضرت زهرا(سلام
الله علیها) دست سیّدان شباب اهل الجنه، الحسن و الحسین(صلوات
الله علیهما) را گرفته، درب خانهی حضرت شیخنا الاعظم آورده بودند و
فرمودند: ای شیخ! دو فرزند مرا درس بده. در عالم خواب تعجّب کرد که من درس بدهم؟!
آن هم به چه کسانی؟! از خواب بیدار شد، صبح وقتی مادر سیّدین نیّرین، سیّد رضی و
سیّد مرتضی در زد و آنها را به دست شیخ سپرد، حضرت شیخنا الاعظم متوجّه شد که چه
خبر است. حضرت شیخنا الاعظم میدانست نگاه استاد و حتّی کلام استاد اثرگذار است، امّا
چون این دو بزرگوار زیبارو بودند، دیگر به آنها نگاه نکرد.
زمانی شخصی نذر کرده بود برای طلابی که در محضر شیخنا الاعظم
بودند، شانههای نفیس بیاورد. حضرت شانهها را تقسیم کردند، ولی به این دو بزرگوار
شانه ندادند. فردا مادرشان آمد، گفت: به فرزندان من شانه ندادید، علّت چیست؟
فرمودند: مگر اینها محاسن دارند؟ مادر با تعجّب گفت: شیخ چه میگویی؟ اینها هر
روز پیش تو هستند، فرمودند: من نگاهشان نکردم، چون از همان ابتدا که دیدم اینها
زیبارو هستند، از این که نکند نگاه من به آنها با دیگران متفاوت باشد، دیگر به آنها
نگاه نکردم.
لذا خوب درس دادن به تنهایی معیار نیست، ملاک اصلی نزد حق
تعالی، تدریس با تهذیب است. در قدیم، روش و سیر شاگردپروری بزرگان و اعاظم دین این
بود که شاگردانشان را با خود داشتند و با آنها بیشتر از لحاظ تهذیب نفس کار میکردند
تا مباحث تعلیمی، دلیلش هم همین آیه قرآن کریم و مجید الهی است که میفرماید: «وَ
یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[1].
جایگاه تزکیه و تعلیم
عزّوجلّ در سه آیه از قرآن کریم به «یُزَکّیهِمْ» و «یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» اشاره کرده است؛ دو مورد از آن به نقل
از پروردگار عالم و یک مورد به نقل از حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و
آله و علیه الصلوه و السلام) است. بعد از این که حضرت ابراهیم(علی
نبیّنا و آله و علیه الصلوه و السلام)، پایههای بیت را با حضرت اسماعیل(علی
نبیّنا و آله و علیه الصلوه و السلام) بالا برد، فرمود: «وَ إذْ یَرْفَعُ
إِبرْاهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مَنّا إِنَّکَ
أنْتَ السَّمیعُ العَلیمُ»[2] خدایا!
از ما قبول کن، تو شنوای دانایی. بعد به محضر باری تعالی عرضه داشت: «رَبَّنا
وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَتِنا أُمَةً مُسْلِمَةً لَکَ»[3]
پروردگارا! ما را تسلیم خود بگردان و ذریّهی ما را امت مسلمان خودت قرار بده، «وَ أَرِنا
مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوابُ الرَّحیمُ» خدایا!
مناسک ما را و توبهی ما را بپذیر که تو بهترین توبه پذیر و مهربانی.«رَبَّنا
وَابْعَثْ فیهِم رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَّکیهِمْ إنَّکَ أنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»[4] خدایا!
از بین امت بعد از ما رسولی مبعوث کن که برای آنها آیات و نشانههایت را تلاوت
کند و به آنها کتاب و حکمت را تعلیم کند و آنها را تزکیه کند، تو پروردگار غالب
و حکیم هستی.
فرق این آیه با آیات بعدی که شبیه این است، چیست؟ در اینجا
حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصلوه و السلام) اول
تلاوت آیات، بعد تعلیم کتاب و حکمت و در آخر تزکیه را بیان میکند. امّا از قول خداوند، مطلب
نوع دیگری بیان میشود. لسان، لسان پروردگار عالم است، میفرماید: «لَقَدْ
مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُومِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا
عَلَیْهِم آیاتِهِ وَ یُزَّکیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة وَ إِنْ
کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»[5] خداوند بر
مؤمنین منّت گذاشته که رسولی از خود آنها مبعوث کرده که بر آنها کتاب خدا را
تلاوت کند و آنها را تزکیه کند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم بدهد. پس عزّوجلّ
در این آیه ابتدا بحث تزکیه و بعد بحث تعلیم و حکمت را بیان می فرماید.
در آیهی دیگری نیز میفرماید: «هُوَ الَّذی
بَعَثَ فِی الاُمِّییِّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِم آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ
مُبینٍ»[6] اصلاً
روش پروردگار عالم تربیت و تعلیم است. امّا ما در بحث آموزش و پرورش، تعلیم و
تربیت میگوییم. اگر کسی تزکیه نشود، تعلیم به درد او نمیخورد، بلکه این تعلیم باعث
بیچارگی او خواهد شد.
دردناک ترین عذاب
در باب تزکیه، آیات دیگری نیز در قرآن کریم آمده است، از
جمله آیهی شریفه: «إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ
الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ
إِلّا النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَومَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ
لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»[7] کسانی
که آن چه را خدا در کتاب نازل کرده است، کتمان میکنند و آیات الهی را به بهای
اندک دنیا میفروشند، آنها در شکمهایشان جز آتش جهنم را نمیخورند و خداوند، فردای
قیامت با آنها حرفی نمیزند و آنها را پاک نمیگرداند و تزکیه نمیکند.
حال برای روشنتر شدن موضوع، دو آیهی قبل را هم مورد
بررسی قرار میدهیم که میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُلُوا
مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا للهِ إِنْ کُنتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ»[8] ای
کسانی که ایمان آوردید، از هر چه از طیّبات برای شما رزق و روزی شده است، بخورید
(پروردگار عالم در ابتدا هشدار میدهد که زهد بیجا به درد نمیخورد) شکر خدا را کنید،
اگر واقعاً او را میپرستید (شکر دو نوع است: یکی شکر لسانی و دیگری شکر عملی که
شکر عملی اسراف نکردن و رساندن آن به دیگران است).
در آیهی بعد میفرماید: «إنَّما حَرَّمَ
عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ
الله فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إثْمَ عَلَیْه إِنَّ اللهَ غَفُورٌ
رَحیمٌ»[9]؛ همانا
خداوند برای شما مردار، خون، گوشت خوک و هر آن چه که به غیر از نام خدا ذبح شود حرام
کرده، پس هر کس مضطر شود، اگر به اندازهای که هلاک نشود و تجاوز نکند، بخورد
گناهی برای او نیست، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است. امّا اگر کسی به رباخواری
مشغول شد که در روایات ربا از دم (خون) هم پلیدتر است، فردای قیامت اینگونه است: «أُولئِکَ
ما یَأکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلّا النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَومَ
الْقِیامَةِ»[10] هر چه
این افراد در قیامت خدا خدا کنند، خداوند با آنها حرفی نمیزند، چون حرفها را در
دنیا زده است. مگر مولیالموالی در نهجالبلاغه نفرمود: «إِنَّ
الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ»[11] امروز روز عمل است و فردای قیامت روز جزاست. کسی
که فردای قیامت خدا خدا میکند، میخواهد بگوید: خدایا من را برگردان تا عمل صالح
انجام دهم، امّا فردای قیامت دیگر برگشتی نیست، عمل صالحی نیست و خدا نیز با آنها
صحبت نمیکند، «وَ لا یُزَکّیهِم» و آنها را پاک
نمیسازد، چرا که تزکیه برای دنیاست، نه آخرت.
لذا ما باید در اینجا خود را تزکیه کنیم. معلوم میشود آنها
در دنیا هم اهل تزکیه نبودند و کسانی که اهل تزکیه نباشند، در حقیقت اهل جهنم
هستند و خدا با آنها کاری ندارد.
آیهی بعد همین موضوع را توضیح میدهد: میدانید چرا آنها
اهل تزکیه نشدند؟ «أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَروُا الضَّلالَةَ بِالهُدی وَ
الْعَذابَ بِالمَغْفِرَةِ فَما أصْبَرَهُمْ عَلَی النّارِ»[12] چون آنها
ضلالت را به جای هدایت خریدند، مشتری ضلالت شدند و عذاب را به مغفرت ترجیح دادند، پس
به راستی چقدر در برابر عذاب خداوند سخت جان و پرطاقت هستند! عزّوجلّ در اینجا میخواهد
بیان کند که یکی از دلایل عذاب آنها این است که خودشان را در دنیا تزکیه نکردند.
در جای دیگر میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ
یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَیمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ
فِی الآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَومَ
الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»[13] همانا
کسانی که عهد خدا و سوگندهایشان را به بهای اندکی بفروشند، آنها در آخرت بهرهای
ندارند، خدا با آنها حرف نمیزند و «وَ لا یَنظُرُ إِلَیْهِم یَومَ
القِیامَةِ» اصلاً دیگر نگاه مرحمتآمیز هم به آنها نمیکند، «وَ
لا یُزَکّیهِم» آنها دیگر تزکیه نمیشوند، برای آنها عذاب دردناک است «وَ
لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ». در بعضی از آیات «عَذابٌ عَظیمٌ» بیان
شده که منظور از آن خود آتش است، امّا این دو آیه با «وَ لَهُمْ
عَذابٌ أَلیمٌ» تمام میشود.
لذا دردناکترین عذاب برای بشر این است که خداوند با او
حرف نزند و حتّی به او نگاه هم نکند. به چه دلیل خداوند نگاه نمیکند؟ برای این که
آنها خود را تزکیه نکردهاند «وَ لا یُزَکّیهِم».
حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصلوه
و السلام) در دعای خود، اوّل، تعلیم را آورد، بعد تزکیه، امّا
خداوند در آیهی «لَقَدّ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُومِنینَ إِذْ بَعَثَ
فیهِم رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِم آیاتِهِ وَ یُزَّکیهِمْ وَ
یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» اوّل، تزکیه و بعد تعلیم را بیان
میفرمایند. بشر تصوّر میکند راه تزکیه از طریق علم است، در حالی که اگر کسی علم
بدون تزکیه داشت، دچار غرور، منیّت و خودخواهی میشود و گمراه میگردد، حتّی
گمراهی او بیشتر از آن کسی است که جاهل است.
بنابراین هر کس میخواهد
در راه علم خصوصاً علم توحید گامی بردارد، بداند در این راه مسلماً نیاز به تزکیه
دارد، گرچه گفتیم تازه خود اینها مقدمهی قرائت میشود تا انسان به علم حقیقی
برسد.
مقدمات تزکیه
تزکیه موقوف به این است که انسان به مهلکات نفس معرفت پیدا
کند، اینکه چه چیزی انسان را به هلاکت میاندازد؟ منجیات نفس چیست؟ چه چیز نفس را
به نجات میرساند؟ به اسبابش علم پیدا کند و نفس امّاره را درمان کند که اگر علم
به اسباب پیدا نکند و در راه تزکیهی نفس گام برندارد، این قرائات، خواندن فرمولها
و قواعد در همهی علوم از پزشکی، فیزیک و شیمی گرفته تا علوم الهی، ادبیات، فقه و
اصول و ... همهی اینها برای انسان مهلکه میشود. امّا اگر تزکیه باشد، انسان از
راه همین قرائت به علم میرسد، چون علم حقیقی نوری است که پروردگار عالم به انسان
مرحمت میکند. برای این که این نکته را خوب متوجّه شویم، باید چند مطلب را به ذهن
بسپاریم و اینها را روزانه مرور کنیم:
خود تزکیه یعنی چه؟
آیا کسی که میخواهد خود را تزکیه کند، نیاز به آموزش دارد
یا این که خود به تنهایی میتواند تزکیه کند؟
تزکیه چند مرحله دارد؟
آیا همراه با تزکیه، قرائت و علم مفید است یا این که طبق
سفارش قرآن کریم و مجید الهی، اوّل باید تزکیه باشد؟ واو در «یُزَّکیهِمْ
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ»،واو عطف یا واو قطع یا واو وصل
است؟
آیا قبل از تزکیه در عالم هستی چیز دیگری وجود دارد یا خیر؟
آیا انسان قبل از تزکیه میتواند چیز دیگری را داشته باشد؟
اینها مقدماتی است که باید قبل از ورود به مباحث اخلاقی
بیان شود.
یاری کنندگان راه تزکیه
اساتید بزرگ اخلاق،
گاه سالها مقدمهی اخلاق میگفتند، عالم عجیبی است! حیف است انسان از این عالم بیخبر
باشد و روز و شب خود را در بیخبری بگذراند، مصداق این حدیث شریف که امیرالمؤمنین(علیه
السلام) فرمودند: «أَبْغَضُ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ جِیفَةٌ بِاللَّیْلِ
بَطَّالٌ بِالنَّهَارِ»[14]؛ مبغوضترین افراد نزد
خداوند آن کسی است که روزش را به بطالت بگذراند و شب هم مثل مردار بخوابد. واقعاً
از خدا بخواهیم ما را مشمول این حدیث شریف قرار ندهد. کسی که دست به تزکیه میزند،
بداند پنج نفر او را در این راه یاری میکنند:
خود خدا که وعده داده در راه تزکیه به انسان کمک میکند.
حجّت خدا بر روی زمین که هر امامی در زمان خودش حجّت است و
در زمان ما، حجّت خدا آن کسی است که ائمه انتظار قدوم مبارکش را میکشیدند.
اگر کسی واقعاً راغب به تهذیب نفس باشد، پروردگار عالم سر
راه او عالمِ با عملِ مزکّی قرار میدهد.
برای این که گامهای اولیه را شروع کند، ملائکه الله به
یاری او میآیند.
برای این که بتواند در گامهایی که برمیدارد مستحکم باشد،
سدّی برای شیاطین ساخته میشود.
گرچه تزکیه کردن سخت است، امّا اگر کسی واقعاً بخواهد، خدا،
ولیّ خدا، حجّت خدا، عرفای عظیمالشّأن و ملائکه او را یاری میکنند و سدّی برای
شیطان قرار میدهند.
لذا آنچه مهم است، خواستن خود بشر است، اگر خواستن بود
توانستن میآید. منتها گاهی ما خودمان به خودمان دروغ میگوییم که میخواهیم، چون
در همان لحظه که وصفی از مطالب اخلاقی و عرفانی میشنویم، به صورت ظاهر به وجد میآییم،
امّا گاهی فکرمان به سمت گناه هم سوق پیدا میکند که این فایده نخواهد داشت.
شما ببینید در محضر پیامبر(صلی الله علیه
و آله و سلم) چه کسانی بودند؟ وقتی مولیالموالی، مقام سلمان را در جنه
المأوا، از ما بین دو انگشتان، به او نشان دادند و سلمان مقامش را دید، گفت: علی
جان! به جان خودت قسم، جنّتی که بدون تو باشد، نمیخواهم. من دستم در دست تو باشد،
فکرم به جنّت باشد، محال است. من دستم در دست توست، فکرم همه برای توست، دلم هم
برای توست. من تو را هر جا که باشی میخواهم.
میگویند: مقام سلمان را هیچ کس ندارد، مگر ابالفضل العباس
که سلمانساز است، امّا سلمان یک سلمان بیشتر نیست که ورود به آستان بی بی دو عالم
پیدا کرد، ورود به خانهی مولیالموالی پیدا کرد. «سلمان
منا اهل البیت» شد. این سلمان وقتی مقامش را میبیند، میگوید: محال
است من دستم در دست شما باشد، فکرم جای دیگری. سلمان، دلش، عقلش، فکرش و همهی
وجودش امیرالمؤمنین بود. پس شرط اصلی این است که ما خودمان بخواهیم و الّا هزار
فرمول بدانیم چه فایده دارد؟
[1]
آل عمران/164 و جمعه/ 2
[5]
سوره آل عمران، آیه 164
[11] نهج
البلاغه (صبحی صالح)، ص: 84
[13]
سوره آل عمران، آیه 77
[14] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج: 6، ص: 340