درس
اخلاق
جلسه 8
84/10/14
دوری جستن از شیاطین
در بحث تزکیهی علمی اشاره کردیم آنهایی
که به باب علم ورود پیدا کنند، موفق میشوند خود را آنگونه که پروردگار عالم میخواهد
تزکیه کنند. علمای اخلاق، راه تزکیهی بشر را در مرحلهی اول تخلیه میدانند که
اتفاقاً همین بحث هم از راه علم است؛ یعنی اگر کسی نداند از راه علمی چگونه باید خود
را از بدیها، ذنوب و پستیها تخلیه کند، مسلماً اگر حرکتی هم بخواهد انجام دهد، به
بیراهه میرود.
لذا اولین مرحلهی تخلیه، دوری از
شیاطین و پذیرش اوامر الهی است. وجود مقدّس ختمی مرتبت، حضرت محمد مصطفی(صلّی الله
علیه و آله وسلم) فرمودند: «لَوْ لا أَنَّ الشَّیاطِینَ یَحُومُونَ عَلَی
قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلی مَلَکُوتِ السَّمَواتِ وَ الْاَرْضٍ»[1]
اگر شیاطین (جن و انس و در رأس آنها ابلیس ملعون) قلوب بنیآدم
را احاطه نمیکردند، آنچه را که در ملکوت آسمانها و زمین میگذرد، میدیدند (با
همین چشم مادی). این روایت شریف نشان میدهد راه رسیدن به سعادت، دوری جستن از
شیاطین است.
شیطان درونی و بیرونی
شیطان دو نوع است: شیطان بیرونی و
شیطان درونی. در یک روایت شریف میفرماید: «ان الشیطان فی
نفسکم و هو عدوکم النفس الاماره» آن شیطانی که در
نفس شماست و دشمن شماست، نفس اماره است. در جایی دیگر میفرماید: «أَعْدَی
عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[2]
دشمنترین دشمن شما، همان نفس اماره است که بین سینهی شما
وجود دارد.
گاه شیطان درونی بدتر از شیطان
بیرونی است. شیطان برون فقط کارش وسوسه است. قرآن کریم و مجید الهی دربارهی مناظرهی
انسان با شیطان در روز قیامت میفرماید: « وقتی انسانها در روز قیامت با شیطان
منازعه میکنند و همهی اعمالشان را گردن شیطان میاندازند، شیطان در جواب بیان میکند:
من شما را وسوسه کردم.»
به ما سفارش کردند صبحگاهان، خود را
با سور معوذتین بیمه کنید. در سورهی ناس میخوانیم: «قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ
النّاس، مَلِکِ النّاس، اِلهِ النّاس، مِنْ شَرٍ الوَسْواسِ الْخَنّاس، اَلَّذی یُوَسْوِسُ
فی صُدُورِ النّاس، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النْاس»[3]
کار خناس وسوسه است. در حقیقت یکی از عوامل گناه، وسوسه است،
امّا اصل عمل به دست بشر است. اگر انسان وسوسههای خناس که «یحومون
علی قلوب بنی آدم» هستند را دور کند و مهمتر از
آن شیطان درونی که اعدی عدو است؛ یعنی نفس اماره را سرکوب کند، طبعاً آنچه را در
آسمانها و زمین است، میبیند« لنظروا الی ملکوت السموات و الارض» و اینها هم میسر نخواهد شد مگر به طریق علمی.
نَفَحات الهی
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات
الله و سلامه علیه) میفرمایند: «إنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادَ اللهِ إِلَیْهِ
عَبْداً أَعَانَهُ الله عَلَی نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجُلْبَبَ الْخَوفَ
فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدی فی قَلْبِهِ»[4] از محبوبترین بندگان خدا نزد پروردگار عالم بندهای است که
خودش را علیه نفس اماره مهیا کند و اگر اندوهی دارد در دل پنهان کند و جامهی ترس
و پروای الهی بپوشد، آن گاه عزّوجلّ چراغ هدایت را در دل او روشن میکند و آن همان
راه علمی است.
هیچ کس نمیتواند ما را در مبارزه با
شیطان مثل خودمان یاری کند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
خودتان را در نفحات انس بیندازید. «إنَّ لِرَبِّکُمْ فی أَیّامِ دَهْرِکُمْ
نَفَحاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»[5]
خدا در دوران زندگی شما نسیمهای فیض بخشی را بر سر راهتان
قرار میدهد، مواظب باشید خودتان را در مقابل این نفحات عرضه بدارید. گاهی امکان
دارد بندهای به انحراف کشیده بشود، ناخودآگاه پروردگار عالم کسی را سر راه او
قرار میدهد، در مجلسی قرار میگیرد، رفیقی او را به مجلسی میکشاند، اینها معرضهای
نور است.
خداوند همهی بندگان را دوست دارد، بدانید
هیچ کس را یله و رها نمیگذارد. قرآن کریم و مجید الهی می فرماید «قُلْنَا
اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمْا یَأتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ
فَلا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»[6]
همهی شما به زمین هبوط پیدا میکنید، ما برای شما هادی میفرستیم،
هر کس تبعیت کند به حزن و خوف نمیافتد.
وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل این
روایت پیامبر را شرح میدهند، میفرمایند: این نفحاتی که پیامبر (ص) فرمودند، این
است که اگر سر راه شما عالم متقی قرار گرفت او را رها نکنید، اگر یک لحظه انسان از
هادی الهی دور شود بدانید به انحراف کشیده میشود.
این یک مرحله است «أَلا
فَتَعَرَّضُوا لَهَا»، امّا مهمتر از آن این است که
انسان خود بخواهد. قرآن کریم میفرماید «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ
سُبُلَنا»[7] در مرحلهی نخست انسان باید خودش جهاد کند ما هم راههای
هدایت را جلوی او قرار میدهیم. امّا اگر کسی کور شد «مَنْ کانَ فی هذِهِ
أعْمی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أعْمی»[8] اگر کسی خودش نخواهد، خودش را بیچاره کرده است. پس باید
مواظب باشد این علمای متقی را که در سر راه انسان قرار میدهند، از دست ندهد.
یکی از اعاظم دین میفرمود: ما در
مجلس حاج شیخ بهاری (اعلی الله مقامه)، آن عارف عظیمالشّأن بودیم، گاه میدیدیم
ایشان میگفتند: لحظهای مرا به حال خود بگذارید و به حیاط میرفتند و بعد از
دقایقی برمیگشتند. یکی از کسانی که آن جا بود، گفت: یک مرتبه این مرد عظیمالشّأن
را تعقیب کردم، امّا وقتی به حیاط رفتم با تعجب دیدم آنجا حضور ندارند، همهی
اطراف حیاط را گشتم، امّا نبودند. تعجّب کردم، این حیاط با دیوارهای بلند، آقا با
این کهولت سن، کجا رفتند؟! لحظاتی نگذشت برگشتم داخل، دیدم آقا داخل هستند. گفتم:
آقا شما را داخل حیاط ندیدم. با تشر فرمودند: چرا بودم با اشاره به من فهماندند که
سکوت کنم، بعد که مجلس تمام شد، در خلوت به آقا عرض کردم یا به من سّر قضیه را میفرمایید
یا من افشا خواهم کرد.
فرمودند: گاهی من مأموریت دارم سر
راه کسی که دارد به انحراف کشیده میشود بروم، فقط سر راهش قرار بگیرم و یک نگاه
به او بکنم و نگاه او به من بیفتد و یک لبخند ملیح من او را جذب دین کند. فرموده
بودند: گاه بعضی میآیند راه را پیدا میکنند، امّا متأسفانه بعضی نمیآیند. گرچه
بیان کردند: دست بعضیها را میگیرند میخواهند به زور بیاورند، امّا اگر کسی نفس
اماره بر او حاکم باشد، در حقیقت مقام تخلیه صورت نگرفته باشد، نمیتواند از این
نفحات که در آن قرار گرفته بهره ببرد. مهم این است که انسان خودش بخواهد.
در آن روایت که خواندیم امیرالمؤمنین
فرمودند: محبوبترین بندگان نزد پروردگار کسی است که خودش علیه نفس امارهاش قیام
کند. بعد فرمودند: اگر اندوهی دارد در دل پنهان کند. اولیاء الهی اندوههای زیادی
دارند و اهم اندوهشان این است که هدایت بشر را بهدست بگیرند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و
سلم) چون رأس بر دین اسلام است، در قرآن کریم پروردگار عالم خطاب میفرماید: «لَعَلَّکَ
باخِعٌ نَفْسَکَ اَلاّ یَکُونُوا مؤمِنینَ»[9]
تو خود را به هلاکت میاندازی که چرا ایمان نمیآورند. تمام
هم و غم پیامبر، غم امت بود. غمهای دیگر هم بود، به ایشان تهمت میزدند، مجنون میگفتند،
امّا همیشه غمها را در دل پنهان میکردند.
ادامهی روایت میفرماید: جامهی ترس
و پروای الهی بپوشند. یعنی کسانی که برای خدا کار میکنند، میترسند از این که یک
لحظه از قافله عقب بمانند، البته از مسائل اخروی نه مسائل دنیوی.
یکی از اعاظم به آقا سید علی آقای
قاضی (اعلی الله مقامه) گفتند: آقا! گاه اندوهی در چهرهی شما است که با توجه به
لبخند، باز این اندوه پنهان نمیشود. فرمودند: من نفهمیدم اولیاء الهی چرا
اندوهناکاند که نکند در مسائل معنوی از دیگران عقب بیفتند - البته ایشان شکسته
نفسی فرمودند - امّا من اندوهناکم چرا اندوه اینها را درک نکردم. اولیاء الهی اینطورند
خوف دارند از این که از دیگران عقب بیفتند.
«فَزَهَرَ مِصْباحُ الْهُدی فی قَلْبِهِ» آنگاه عزوجل چراغ هدایت را در دل او روشن میکند. پس باید
انسان در مرحلهی اول خود بخواهد علیه نفس خود قیام کند و واقعاً خودش را برای
تزکیه آماده کند.
تنفر از گناه
راه تخلیه هم این است که انسان از
گناه بدش بیاید، نه این که فقط دور شود؛ چون اگر تنها دور شدن باشد، احتمال برگشت
مجدد هست، امّا اگر کسی بدش بیاید، احتمال برگشت به گناه نیست. مگر میشود کسی از
چیزی متنفر باشد، مجدداً دچار آن شود؟
پس مرحلهی اول تخلیه این است که
انسان از گناه بدش بیاید. امّا چه کنیم از گناه بدمان بیاید؟ فرمودند: این هم از
راه علمی است. کسانی از گناه بدشان میآید که در قولی که به خدا دادهاند یعنی
توبه راسخ باشند؛ راسخانی که قرآن و روایات اشاره میکنند، امیرالمؤمنین (علیه
السلام) میفرمایند.
وصف راسخان ریشهدار از علما اینگونه
است: «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقیقَتِ الْبَصیرَةِ وَ بَاشَرُوا
رُوحَ الْیَقِینِ وَاسْتَلانُوا مَاسْتَوْعَرَ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا
اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ»[10] علم با بصیرت حقیقی به آنها روی میآورد - دلیلی بر این
که میگوییم آنچه ما میخوانیم قرائت است نه علم - و با آرامش و یقین، همدل و
همدم هستند و آنچه را دیگران کامرانی میدانند، اینها کامرانی نمیدانند - ما
تصور میکنیم کسی که جوان از دنیا رفته و از مسائل دنیوی بهره نبرده، ناکام است،
امّا در حقیقت کامرانان حقیقی کسانی هستند که آنچه را عزّوجلّ در دنیا برای آنها
قرار داده تا از آن برای آخرت بهینه بهره ببرند، داشته باشند - راسخین حقیقی در
علم و در توبه و در دور شدن از گناه اینگونه اند.
اگر کسی درک کند گناه منجلاب روح است
و گناه انسان را از مقام اعلا پایین میآورد، از گناه متنفر میشود. علّت اینکه
ما از گناه متنفر نیستیم، این است که باور نکردیم این گناه است که ما را از مقام
اصلیمان دور میکند.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی میفرمودند:
فرض کنید یک دزد خانهی شما بیاید و اموال خانه را که با زحمت به دست آوردید ببرد،
بعد خانه را غصب کند، بعد شما را تهدید کند به این که اگر درون خانه بیایی، تو را
خواهم کشت. آیا شما با چنین شخصی رفاقت میکنید؟ گناه در حقیقت همین است، به خانهی
دل ورود پیدا میکند، تمام معنویات بشر را میدزدد و انسان را از آن مقام بالا به
مقام سفلی میکشاند.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»[11]،
به قول مولانا العارف استاد عظیمالشّأن علامه حسن زاده
آملی (ادام الله ظله الوارف)، دردناکترین آیه این است که بلافاصله میفرماید: «ثُمَّ
رَدَّدْناهُ أَسْفَلَ السافِلینَ»[12]
بعد از احسن تقویم، بشر به اسفل برسد. میدانید احسن باب
افضل التفضیل است، اسفل هم همین طور، یعنی نه تنها بد، بدتر، بلکه انسانی که
بهترین خلقت بود، بدترین بشود؛ «أَسْفَلَ السافِلینَ».
اگر کسی انسان را از آن مقام بالا به
پایین بکشد، آیا انسان باز با او رفاقت میکند؟او را دوست دارد؟ هیهات! اگر کسی با
دشمن رفاقت کند دشمنی که هر روز او را بزند اموالش را ببرد اهانت بکند، اگر باز هم
انسان بگوید دوستش دارم معلوم است مجنون است؛ دیوانه است؛ عقل سلیم ندارد. گناه
خصوصیتش این است که انسان را از همهی مقامات باز میدارد و به مهلکههای نفس دچار
میکند.
سجدهی همهی خلقت در برابر انسان
لذا اگر بخواهیم از گناه متنفر شویم،
باید به عقب برگردیم، یعنی ما داریم دور میزنیم و آن دور این است که در مرحلهی
اول ابتدا باید خود را بشناسیم. من کیستم؟ این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و
آله و سلم) بیان فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[13]
هر کس خودش را بشناسد خدایش را میشناسد، شاید یک معنایش
همین باشد که هر کس واقعاً فهمید چه مقامی باید در عالم خلقت داشته باشد مسلم به
شیطان درونی و بیرونی اجازه نمیدهد که او را از مقام الهی پایین بکشد. آن کسی که
از این مقام الهی پایین نیامد خداشناس میشود.
علّت این که ما دچار گناه میشویم
این است که باور نداریم مقام ما مقام اعلی است. البته منظور این نیست که متکبر
شویم بلکه منظور این است که بدانیم پروردگار عالم ما را اشرف مخلوقات قرار داد، سجدهای
را که مخصوص خودش بود به ملائکه امر کرد در مقابل انسان انجام دهند؛ «وَ اِذْ
قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْلیسَ اَبی وَ اسْتَکْبَرَ
وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»[14].
به تعریف عرفای عظیمالشّأن و اهل معنا در آیهی «وَ اِذْ
قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا» منظور از ملائکه
یعنی در حقیقت همهی خلقت؛ چون ملائکه روح طیب و پاکند، گناه ندارند خلقتشان خلقت
پاک است، وقتی بناست افضل همهی مخلوقات یعنی ملائکه بر انسان سجده کنند، مسلم همهی
گیتی باید بر انسان سجده کند. تمام ستارگان، تمام عرش باید بر انسان سجده کنند، آنوقت
بیچارگی نیست انسان از این مقام عالی خودش را پایین بکشد.
علّت این که فرمودند: «مَنْ
عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» این است که
اگر انسان خود را بشناسد، آنوقت اگر کسی بخواهد بیاید او را از مقامش دور کند،
جلوی او میایستد. مهمترین مقام، مقام انسانیت است. هدف شیطان از گناه همین است
که انسان را از این مقام دور کند و این مقام را بدزدد. آیا ما نباید بیدار و
هوشیار باشیم؟
اگر کسی در خانهاش جواهری پنهان
باشد، با این که کسی خبر ندارد، مسلم موقعی که بخواهد بیرون برود درهای منزل را
قفل میزند که از دزد در امان باشد. مقام انسانیت هم جواهری است که اگر انسان
مراقبت نکند، دزدی به نام شیطان با وسیلهای به نام گناه آن را میدزدد. گناه
وسیلهی شیطان است برای دزدیدن ایمان بشر و مقام انسانیت. مسلماً باید انسان بترسد،
هراس داشته باشد و راه آن همین شناخت مقامش است و بعد از آن دوری از این کثافات
روحی.
سگی درنده در خانهی دل
وجود مقدس پیامبر اکرم (صلی الله
علیه و آله وسلم) در یک روایت عجیبی میفرمایند: «لا تَدْخُلُ الْمَلائِکَةُ
بَیْتاً فیهِ الْکَلْبُ»[15]
ملائکه در خانهای که سگ در آن باشد، وارد نمیشوند. سؤال
میشود بعضی سگ نگهبان دارند، بعضی دامدارند سگها را برای نگهداری گله نگه میدارند،
پس آیا در منزل آنها ملائکه نمیآیند؟
اتفاقاً ما در روایت داریم که یکی از
شغلهای انبیاء چوپانی بوده؛ چون در چوپانی مسائل عجیبی نهفته شده است؛ مسلماً همراه
گله، سگ گله هم هست که وقتی گله را به خانه برمیگردانند، سگ را هم به خانه میبرند.
همین افراد گاهی در منزلشان در دل شب قیام میکنند، اهل حال هستند. انبیا هم که
اینگونه بودند. وقتی بناست ملائکه نیایند، پس عبادت اینها به چه درد میخورد. پس
معلوم میشود منظور از کلب چیز دیگری است.
منظور این است که اگر در خانهی دل، سگ
درندهی گناه باشد، مسلم ملائکه وارد نخواهند شد. گناه برای انسان کلب درنده خواهد
بود. چرا لفظ کلب را گفتند؟ میدانید سگ در خشکی نجسترین است گرچه خصوصیاتی مثل
وفا هم دارد، امّا خصوصیت مهمش نجاست اوست. یعنی در خانهای که نجاست باشد، در
خانهی دل که نجاست گناه باشد، ملائکه ورود پیدا نمیکنند.
بعضی میگویند ما در دل شب قیام
کردیم، چله یا صده گرفتیم، از فلان مربی الهی فلان ذکر را گرفتیم و انجام دادیم امّا
خبری نشد، چرا؟ برای این که خانهای که در او نجاست باشد، مسلماً ملائکه ورود پیدا
نمیکنند. گناه نجاست است، گناه بدن را از بین میبرد، روح را نابود میکند و
اجازه نمیدهد انسان به روح تعالی و به مقامات الهی برسد.
پس انسان باید در مرحلهی نخست خود
را بشناسد و بعد با شیاطین جداً مبارزه کند و فراموش نکند که شیطان همیشه هست. حتی
امکان دارد در خواب هم انسان گرفتار شیاطین شود و یکی از مواقعی که بیان کردند
انسان آزاد است زمان خواب اوست. فرمودند بدترین افراد کسانی هستند که در نوم هم
آزاد نباشند؛ یعنی شیطان در نومشان هم باشد، چون «النوم اخ الموت» خواب برادر مرگ
است، کأَنّ انسان در این عالم نیست، امّا متأسفانه بعضی اینقدر پست و رذل شدهاند
که در خواب هم نعوذبالله در بستر حرامند، این ها به اسفل سافلین میرسند.
یک معنای اسفل سافلین همین است که
همهی خصوصیات بد حیوانات درنده در انسان جمع شود. قرآن میفرماید: «اولئُکَ
کَالْأنْعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[16] بشر به جایی میرسد که مثل چهارپا
میشود؛ مثل گرگ، خوک، سگ. بعد میفرماید: «بَلْ هُمْ
أَضَلُّ» با باب افضل التفضیل بیان میفرماید؛ یعنی آنها خیلی خیلی خیلی بدتر از انعام
هستند. انسان در اثر گناه به اینجا میرسد.
شیطان قسم خورده «فَبِعِزَّتِکَ
لَأُغَوِّیَنَّهُم أَجْمَعینَ، إلاً عِبادُکَ الْمُخْلَصینَ»[17]
به عزتت قسم همه را به اغوا میکشانم مگر مخلَصین، نه
مخلِصین، بلکه حتی مخلِصین هم در خطرند. بشر باید بداند تا روز آخر باید مبارزه
کند. اگر کسی تصور کند با دو رکعت نماز یا شرکت کردن در دو کلاس دیگر عالی شده، اینجا
لحظهی سقوط اوست.
درس هایی از شیطان!
این که در دعا میگوییم: خدایا!
عواقب امور ما را ختم به خیر کن، معنایش همین است؛ یعنی تا لحظهی آخر امکان دارد شیطان
بیاید. لذا میگویند: شیطان دو خصلت دارد که انسان خوب است یاد بگیرد: یکی این که
خستگیناپذیر است، نمیگوید بیست سال، سی سال، پنجاه سال تعقیبش کردم، دیگر رهایش
میکنم کافی است، نه تا آن لحظهی آخر که ملک الموت میآید از اغوا خسته نمیشود.
گاه انسان لحظهی جان کندن میبیند
بچههایش هنوز ازدواج نکردند، شیطان میآید میگوید: ببین خدا عادل نیست، اگر عادل
بود میگذاشت تو بچههایت را سر و سامان بدهی، در لحظهی آخر به هر ترفندی میخواهد
ایمان انسان را بگیرد. شیطان خستگی ناپذیر است.
خصلت دومی که بیان کردند از شیطان
یاد بگیرید این است که همت بالا دارد. قرآن کریم اشاره کرده است که شیطان نمیتواند
به عرش الهی و به ائمهی معصومین (علیهم صلوات المصلین) نزدیک شود امّا دوست دارد
که به آنها هم نزدیک شود.
اگر کسی فکر کند من پنجاه سال در
عبادت بودم یا نعوذ بالله از اعاظم دین بگوید من مرجع تقلیدم (گر چه آن بزرگواران
می دانند)، در اشتباه است چرا که شیطان همت والایی دارد. اتفاقاً بزرگان را شکار
میکند.
شیخ مازندرانی(اعلی الله مقامه) در
عالم رؤیا دید شیطان طنابهای زیادی در دست دارد، یکی از طنابها خیلی ضخیم بود،
امّا پاره شده بود، پرسید: این طناب برای چه پاره شده؟ گفت: دیشب خواستم حاج شیخ
مرتضی انصاری را فریب دهم و آن را به گردنش بیندازم، امّا نشد. فردا شیخ مازندرانی
محضر حضرت شیخ انصاری رفتند و سؤال کردند که من این خواب را دیدم، جریان چه بوده؟ فرمودند:
درست است. دیشب همسرم میخواست وضع حمل کند، هیچ چیز در منزل نبود و برای قابله و
کمک هیچ نداشتم. مادر خانمم اصرار داشتند که پول فراهم کنم، در نزد من هم پول
وجوهات بود. پیش خود گفتم قرض برمیدارم صبح از کسی میگیرم سر جایش میگذارم، چند
بار رفتم این کار را انجام بدهم، امّا به خودم نهیب زدم از کجا معلوم تو امشب
بخوابی و صبح بیدار شوی؟ شاید خواب آخرت باشد. هر چه کردم دیدم نمیتوانم بالاخره
گذشت و دیگران برای ما آوردند، امّا دست به آن پولها نزدم. آن خوابی که دیدی برای
این بوده است.
به هر حال شیطان دستبردار نیست. هر
کس را به طریق خودش فریب میدهد، منتهای امر خداوند میفرماید: در مقابل شما نفحات
قرار میدهم که ممکن است در عمر انسان یک یا دو بار بیشتر اتفاق نیفتد. باید مواظب
باشیم که از دست ندهیم.
باید بدانیم مرحلهی اول تزکیهی
علمی که تخلیه است صورت نخواهد گرفت مگر این که انسان با شناخت نفس خودش، از گناه
بدش بیاید و دائم در حال مبارزه با نفس خود و شیاطین بیرونی باشد و از طریق علمی
رذائلی را که بر روح مسلط شدند، تخلیه کند تا بعضی از مطالب و حقایق را درک کند.
اگر انسان توفیق پیدا کند وجودش را
از همهی بدیها تخلیه کند، به مقامی میرسد که همهی حقایق عالم را میبیند، مقامی
که انسان را به سکینه و آرامش قلب میرساند و آن سکینه انسان را به مقامات بالا میرساند.
خیلی از بزرگان به این مقامات رسیدهاند، گرچه ما نرسیدیم، امّا دلیل بر این نیست
که باور نکنیم. مثل این که اگر دویست سال پیش میگفتند هواپیما پارههای آهنی است
که انسان را به آسمان میبرد، چه کسی باور میکرد؟
علامه طباطبایی (اعلی الله مقامه) یک
مدتی در بستر بیماری افتادند؛ چون چشم برزخیشان باز شده بود، بیرون که میآمدند،
میدیدند بعضی انسانها حالت انسان، امّا صورت یکی مثل الاغ، شتر، وحشت میکردند. در
حرم حضرت معصومه، اطراف ضریح، انسانها را به این شکلها میدیدند. لذا مریض شدند
از بی بی حضرت معصومه خواستند که از خدا بخواه این مقام را از من بگیرد، من هلاک
میشوم. خیلی از بزرگان این را داشتند. باور کنیم اگر رذائل را تخلیه کنیم و بر
نفس اماره مسلط شویم طبعاً همهی حقایق را میبینیم.
[1] بحارالانوار، ج 60، ص 332
[2] بحارالانوار، ج 67، ص 64
[5] بحارالانوار، ج 68، ص 221
[8] اصول کافی، ج 4، ص 268
[10] بحارالانوار، ج 23، ص 44
[13] بحارالانوار، ج 2، ص 32
[15] بحارالانوار، ج 62، ص 53
[17] سوره ص، آیات 82 و 83