درس اخلاق
جلسه 10
84/11/5
رأس دین و رأس ایمان
به تعبیر بعضی از علمای
اخلاق و علمای عرفان، علم اخلاق برای بشر مثل رأس است برای اعضا و جوارح بدن. میدانید
ایمان را هم به عنوان رأس دین نامیدهاند. وجود مقدس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات
الله و سلامه علیه) میفرماید: «رَأْسُ الْإِیمَانِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ
التَّحَلِّی بِالصِّدْقِ»[1] رأس ایمان حسن خلق است.
به تعبیر علمای عرفان، رأسُالرأس
میشود مغز الرأس، آن چیزی که باعث میشود انسان تفکر کند یا اعضا و جوارحش در حال
حرکت باشد، سلسله اعصابی است که از مغز فرمان میگیرد. اگر دست کاری را انجام میدهد
یا پا حرکتی دارد یا یک یک اعضا و جوارح اعمالی را دارند، همهی اینها بهواسطهی
این است که فرمان اصلیشان از مغز است.
لذا دیدید آنهایی که سکتهی
مغزی میکنند، مثل یک پاره گوشت میشوند که گوشهای افتاده است. این که رأس را از همهی
اعضا و جوارح بشر افضل دانستهاند، بهواسطهی این است که در رأس، عناوین مهمی مثل
مغز، مثل چشم که بیان شده است سلطان جسم بشر است، مثل زبان که نوع بیان و مطالب در
دست اوست، همه در رأس است. اگر ایمان را هم به عنوان رأس دین بیان کردند بهواسطهی
این است که آن کسی که مؤمن نباشد، مسلماً دینش دین حقیقی نیست.
این آیهی شریفه هم
مضمون همین مطلب را تأیید میفرماید: «قَالَتِ
الْأعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُومِنُوا وَلکِنْ قُولُو أَسْلَمْنا»[2] اعراب میگویند ما ایمان آوردیم، بگو ایمان
نیاوردید بلکه
تسلیم شدید. دین حقیقی آن دینی است که توأم با ایمان باشد. لذا اصل فلاح و رستگاری
بشر در ایمان است مابقی در خسرانند ولو صورت ظاهر انسانی دینی داشته باشند.
این
سورهی شریفه با این که سورهی کوتاهی است، امّا دارای محتوای عالی است، میفرماید:
«بسم الله الرحمن الرحیم، وَالْعَصْر،
إنَّ الإنْسانَ لَفی خُسْر»[3] بهدرستی که انسان در
خسران کامل است. این «لفی»
آمده است تا خسارت را بعد از «إنّ»، حقیقی کند که حقیقتاً
در خسران است. خسران کامل، خسران ابدی، خاسر کیست؟ اگر دیدیم که بیان میکنند
مثلاً اجناس فلان
بزاز یا عطار، یا نجار، فروش نمیرود و اعلام میکند که من زیان دیدم، این زیان
حقیقی ندیده، بلکه سود نکرده و اموال و سرمایهاش راکد مانده است، امّا کسی که یخفروش
است، وقتی در گرمای تابستان یخ را بیاورد و کسی هم از او نخرد این یخها آب میشود،
در حقیقت نه تنها سودی نمیبرد، بلکه سرمایهی او هم از بین میرود، خسران حقیقی
اینگونه است.
میفرماید:
«إنَّ الإنْسانَ لَفی خُسْر، الّا الَّذینَ
آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات»، بیان نفرموده: «الّا
المسلمین و عملوا الصالحات» و لذا ایمان حقیقی رأس اعمال بشر است، بلکه به تعبیر مفسرین عظیمالشّأن
بیان میکنند بعد از ایمان خود بخود عمل میآید.
لذا
در قرآن کریم و مجید الهی آیات را بررسی کنید، ببینید چقدر زیبا آمده، هرجا «آمنوا» آمده «عملوا» هم هست شاید به تعبیر بعضی این واو، واو افتراق نیست، واو عطف است، عطف
بیان آمنوا است، عمل در ایمان نهفته شده است؛ یعنی دیگران اگر اهل ایمان نباشند
بعید است اهل عمل باشند.
جالب
این که خود این ایمان هم اعضا و جوارح دارد، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه)
رأس ایمان را
حسن الخلق میدانند و میفرمایند: «رَأْسُ
الْإِیمَانِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ التَّحَلِّی بِالصِّدْقِ»[4] رأس ایمان این است که
انسان خود را به صفات حمیده و اخلاق کریمه مزین کند، آنوقت خود را به زیور
راستگویی بیاراید. اگر کسی اخلاق حقیقی نداشت در حقیقت ایمان ندارد. هرکس ایمان
نداشت، در حقیقت مسلمان نیست و رستگار نخواهد بود.
شب و روز مجاهدت
وجود
مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند: «إنَّ اللهَ تَبَارَکَ
وَ تَعَالَی لَیُعطِی الْعَبْدَ مِن الثَوابِ عَلَی حُسْنِ الْخُلقِ کَما یُعطِی
الْمُجاهِدَ فی سَبیلِ اللهِ یَغْدُو عَلَیْهِ وَ یَرُوحُ»[5] پروردگار عالم به بندهی
خود (عبد حقیقیاش) در مقابل حسن خلق، پاداشی همانند مجاهد در راه حق که روز و شب
در حال مجاهدت باشد، میدهد.
ذیل
این روایت شریف، بعضی از اعاظم از جمله عارف عظیمالشّأن آمیرزا جواد آقای ملکی
تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف)، آن آیت حق و سالک الی
الله، این مطالب را بیان فرمودند که مجاهدت در راه حق یکی از مواردش جهاد حربی است،
«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[6] امّا مهمتر از همهی
جهادها که پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن اشاره فرمودند، مجاهدت با نفس است.
وقتی
وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل بیان میفرمایند: مانند مجاهدی که شب و روز در
حال مجاهدت است، شبها ما مجاهد حربی نداریم، مگر آنهایی که حارس و نگهبان هستند.
لذا
اگر کسی بخواهد مجاهدت با نفس را داشته باشد، راهش همین است که [شب و روز در حال
مراقبت از نفس خود باشد] و راهش حسن خلق است. اشاره کردیم که اخلاق جمع خلق است، همهی
انسانها دارای اخلاقند، امّا بعضی اخلاق رذیله و بعضی اخلاق حمیده، امّا وقتی در
مباحث دینی عنوان اخلاق بیان میشود، منظور همان اخلاق حمیده است. دیگر بحث اخلاق
رذیله و خلق و خویها و کردارهای بد کنار میرود.
مسلماً
اگر کسی بخواهد مجاهدت با نفس کند، راهش همین است که خود را به اخلاق حسن متخلق
کند تا بتواند در مقابل بدیها بایستد و مجاهدت با نفس کند. بعضی به صورت ظاهر نماز
شب هم میخوانند، ذکر هم میگویند، به زیارت و مسائل دیگر هم مشغولند، امّا از حسن
خلق برخوردار نیستند. در حقیقت باید بیان کرد آنها راه مجاهدت را بلد نیستند، راه
مبارزه با نفس را بلد نیستند و نمیدانند.
بدون استاد نمیشود
این
که در مباحث مقدماتی بیان شد تزکیه باید علمی باشد، برای همین است. آن چیزی که
اعاظم بیان فرمودند و بنده از فرمایشات آنها درک کردم این است که اگر کسی بدون
تعلیم، بدون تلمذ بخواهد بعضی مسائل اخلاقی را شروع کند و جلو برود، میبازد. صورت
ظاهر زیباست، فطرت بشر هم به سمت خوبیها گرایش دارد و اصلاً یکی از معانی فطرت هم
یعنی اخلاق (خلق و خوی حسن) امّا اگر انسان بخواهد تنها و بدون استاد جلو برود، نمیداند
چه کار کند.
لذا
اولین استاد برای بشر، انبیاء و اولیاء الهی هستند. حضرات معصومین که
استادالاساتید هستند. اینها راه را به ما نشان دادند و در مرحلهی بعد علمای عامل
و اهل معنا که فرمایشات آن حضرات را برای ما تبیین و تشریح میکنند و الّا مثل
بنده حتّی در معنی ظاهری حسن خلق هم میمانیم و تصور میکنیم خوش خلق بودن یعنی
لبخند بر لب داشتن، در حالی که فقط این نیست.
این
که حضرت صادق القول و الفعل میفرمایند: پروردگار عالم در مقابل حسن خلق، پاداشی
مانند مجاهد فی سبیلالله میدهد، فقط برای لبخند بر لب داشتن نیست. حسن یعنی نیکو،
یعنی بفهمیم کدام اخلاق، نیک است و اخلاق سیئه کدام است؟
روایات
و داستانهایی را در جلسات بعد بیان خواهیم کرد که گاهی بعضی آمدند محضر حضرات معصومین
(علیهم صلوات المصلین) و ادّعا کردند ما این
عمل را انجام دادیم به عنوان عمل نیکو، امّا حضرات آن عمل را طرد کردند و فرمودند:
این عمل شما عمل نیک نیست، خلق نیکو نیست، یعنی گاهی بشر میخواهد کاری را انجام
بدهد، امّا چون راه را بلد نیست و معلمی مثل حضرات معصومین را ندارد، به بیراهه میرود.
اعمال نمیخواهند،
اخلاق میخواهند
آنقدر
این علم اخلاق اهمیت دارد که وجود مقدس حضرت صادق القول والفعل میفرمایند: «إِنْ اُجِلْتَ فی عُمرِکَ یَومَینَ فَاجْعَلْ
اَحَدَهُمَا لِاَدَبِکَ لِتَستَعینَ بِهِ عَلَی یَوْمِ مَوتِکَ»[7] اگر به تو اعلام شود
که اجلت رسیده و بیش از دو روز از عمرت باقی نمانده، روز اول را به اخلاق و ادب
خودت اختصاص بده تا برای روز مرگت از آن کمک بگیری.
از
این روایت شریف معلوم میشود آن چه که فردای قیامت به درد بشر میخورد، همان اخلاق
کریمه است. اعمال نمیخواهند، اخلاق میخواهند. اصلاً به نظر میرسد خود اعمال برگرفته
شده از ایمان است؛ چون «الّا
الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات»[8] هرکس مؤمن بود خودبخود عملش صالح است، در حقیقت هر
کس اخلاق داشت، عمل صالح زائیدهی اخلاق است.
این
روایت، واقعاً روایت عجیبی است که راه روشن را به ما یاد میدهد، نفرمودند: اگر دو
روز از عمرت باقی مانده، یک روزش را برای اعمالت قرار بده استغفار کن، فرمود: یک
روز را برای اخلاقت قرار بده، اخلاق خودت را بررسی کن؛ چون اعمال زائیدهی حسن
خلق است. اگر اعمال زائیدهی ایمان است، در رأس ایمان اخلاق است که فرمایش مولیالموالی
است.
لذا
اخلاق مغز الرأس است و عمل صالح زائیدهی اخلاق است. خیلی نکتهی زیبایی است، این
که من اصرار دارم اخلاق را باید از لسان معصومین یاد بگیریم، برای همین است که
حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) راه را رفتهاند و میدانند،
آنها هادیان الهی و مربی بشر هستند، امور به دست آنها است و بشر را به سوی
پروردگار عالم هدایت میکنند.
به
نظر نمیآید دیگر روایتی بالاتر از این راجع به ضرورت اخلاق داشته باشیم که اگر دو
روز از عمرت باقی مانده، یک روز را به تأدیب خودت اختصاص بده. جدی کسی که مثلاً پنجاه
سال، شصت سال عمر کرده، بعد عقبهی خود را نگاه میکند، میبیند لحظه، لحظهی عمرش
را قبلاً به ریا بوده یا اعمالی که انجام داده اصلاً صحیح نبوده، حتّی نمازش را
اشتباه میخوانده، مسلماً هیچ عملی ندارد. حالا به او خبر میدهند که فقط دو روز
دیگر زندهای، چه کند؟ حضرت صادق القول و الفعل میفرماید: خودت را تأدیب کن، اخلاق
اینقدر مهم است.
اصل در علمآموزی
وجود
مقدّس حضرت بابالحوائج، موسیبنجعفر (صلوات الله
و سلامه علیه)
بیان میفرماید: «أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَکَ مَا دَلَّکَ عَلَی صَلاحِ قَلْبِکَ
وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسَادَهُ»[9] اگر شما طلبه هستید، دانشجوی
علوم دینی یا علوم دیگر، پزشکی، مهندسی و غیره هر کس در هر علمی اگر فکر میکنید
علوم، بشر را بالا میبرد، اشتباه کردهاید. گاهی خود علم، حجاب میشود و گاهی
پرداختن به فروع باعث میشود انسان پیلهای به دور خود میپیچد که کم کم فراموش میکند.
خود علم وسیلهای است برای رسیدن به معرفت، امّا کم کم اصل فراموش میشود.
اصل
در علمآموزی چیست؟ آن که قلب تو را اصلاح کند و مهمترین چیزی که قلب ما را اصلاح
میکند، چیست؟ ذیل این روایت، روایتی از حضرت ثامن الحجج هست که خود ایشان این
روایت را تفسیر کردهاند، فرمودهاند: «ان
صلاح قلبک اخلاق الکریمه» اخلاق کریمه اصلاح قلب است.
اگر
کسی بخواهد قلبش را اصلاح کند، راهش همان کسب اخلاق است. با توجه به این فرمایشات
حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) به نظر میرسد کسب
اخلاق برای انسان، والله از نان شب واجبتر است.
یکی
از اعاظم دین میفرمودند: زمانی که علامه شعرانی (اعلی الله مقامه الشریف) در تهران درس اخلاق داشتند، یک بار برف سنگینی آمده بود و من هم فقط یک
ریال بیشتر نداشتم که برای ارتزاق یک هفتهی من بود، از طرفی در آن برف سنگین و آن
هم در تهران سابق که وسیله نقلیه محدود بود، من در شمیرانات مانده بودم و هیچ
وسیلهای هم نبود.
بعد
از مدتی یک تاکسی قدیمی نگه داشت و گفت: شیخ! من تو را میبرم، امّا دو ریال میگیرم،
گفتم بیانصاف دو ریال خیلی زیاد است، من هم یک ریال بیشتر ندارم، امّا حاضرم
همین یک ریال را بدهم من را ببر. گفت: نمیشود، پیش خودم گفتم: میروم آنجا از
خود علامه شعرانی یک ریال قرض میگیرم و به او میدهم، قبول کرد و سوار شدم.
وقتی
رسیدیم به او گفتم: منتظر باش تا من یک ریال دبگر برایت بیاورم، گفت: باید عبایت
را گرو بگذاری، گذاشتم و رفتم، وقتی حضرت علامه من را دید تعجب کرد، گفت: امروز
هیچ کس برای درس نیامده، با این برف سنگین شما چطور آمدی؟! گفتم: آقا من به عشق
درس اخلاق آمدم، حالا چه کار کنیم؟ فرمود: اشکال ندارد من برای تو درس را میگویم.
بعد
ماجرا را تعریف کردم و یک ریال از ایشان قرض گرفتم و رفتم به راننده تاکسی بدهم،
دیدم هنوز معطل من است، وقتی من را دید نه تنها یک ریال را از من نگرفت، پنج ریال
هم به من داد و گفت: آفرین! من فقط یک خواهش از تو دارم برو از این آقا بخواه که
من هم در درس اخلاق ایشان شرکت کنم، رفتم ماجرا را گفتم، ایشان گفت، بگو بیاید و
آن روز چنان مطالب عرفانی خاصی بیان کرد که ما هر دو فریاد میزدیم.
بعدها
فهمیدم که آن راننده خودش یک عارف عجیبی است و بعدها به من گفت: من اصلاً آن روز
مأمور بودم بیایم تو را ببرم، ایشان میگفت: من رزاقیت پروردگار عالم را آنجا به
عینه دیدم.
آن
کسانی که تصور میکنند مثلاً علم مرکز رزق است، گاهی وحشت دارند از این که به علوم
حوزوی وارد شوند چون میگویند در آمدی در آن نیست، حتّی دخترانشان را به طلبه نمیدهند
اینها باری تعالی را رزاق نمیدانند و کسی که اینطور است مسلماً دین ندارد.
لذا
میفرمایند: آن علمی برای تو خوب است که قلب تو را اصلاح کند و فساد را بر تو
آشکار کند. البته آنهایی که در علوم حوزوی هستند باید مراقب باشند که بر نفس خود غره
نشوند که این یک اخلاق رذیلهای است که انسان را بیچاره میکند.
عطیهی الهی
تعبیر
دیگری را هم مولیالموالی، امیرالمؤمنین (علیه الصلوه والسلام) بیان فرمودهاند که خلص کلام راجع به حسن خلق است. فرمودند: «حُسْنُ الْخُلقِ لِلنَّفْسِ وَ حُسْنُ الخَلقِ
لِلْبَدَنِ»[10] خُلق نیکو برای جان
بشر است و خَلق نیکو برای بدن است.
اصلاً
این بدن مرکب جان است. به تعبیر بزرگان فرمایش مولیالموالی را میتوان به گونهی
دیگری بیان کرد و آن این که «النفس
حیاته فی حسن الخُلق» حیات نفس در حسن خُلق است و الّا ما بقی مرگ است (مانند کسی که در حالت
کماست، حتی رویش مو هم دارد، حیات دارد، صورت ظاهر زنده است، امّا حقیقتاً در این
دنیا نیست) البته این خَلق نیکو با جمال متفاوت است؛ یعنی بدنی که همهی اعضا و
جوارحش به موقع کار خودشان را انجام میدهند.
وجود
مقدس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) بیان میفرماید: اصلاً حسن خُلق عطای الهی است.
نکتهای
راجع به عطای الهی باید اشاره کنم و آن این که عطا بر حضرت حق فرض نیست، عطیه یعنی
بخشش و باریتعالی به هر کس بخواهد عطا میکند، امّا بعضی مطالب را حضرت حق بر
خودش فرض کرده مثل رزق و روزی، هر کسی را که خلق کند روزیش را میدهد و این فرض بر
باریتعالی است کما این که به پیامبر خودش خطاب فرمود: نگاه کن! پیامبر در دل شب،
در تاریکی و ظلمت روی یک سنگ سیاه، مورچهای را دیدند که دانهای به دهان گرفته
است. باری تعالی هرکس را که خلق کند رزق و روزیاش را میدهد.
همچنین
باریتعالی بر خود فرض کرده که برای نوع بشر هادی بفرستد، چون طبق آیهی شریفه
بیان فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمْا یَأتِیَنَّکُمْ
مِنّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»[11] میفرماید من از طرف
خودم هادی میفرستم و هرکس تبعیت کند ترس و حزنی ندارد. این برای همهی بشر است،
چه آنها که در آسیا هستند یا در آفریقا یا در اروپا، هر کس هر کجا باشد عزّوجلّ برایش
هادی میفرستد، چرا؟ چون حجّت بر بشر تمام شود و فردای قیامت ادعا نکند من هادی
نداشتم.
امّا
عطیه، فرض بر خدا نیست. خدای متعال بی بی دو عالم را به پیامبر اکرم عطا کرد، به
این دلیل که پیامبر حبیب او بود. آنقدر پیامبر نزد باریتعالی مقام دارد که به او
بی بی دو عالم را عطا کرد، «إِنّا
أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر»[12] که هیچ کس را در خلقت
مثل ایشان نداریم، آن حضرت که عنصر شجرهی طیبهی خلقت، ثریای عالم وجود بشریت، عصمتالله
الکبری، حجت علی حجج الله، فاطمه الزهرا (صلوات الله و سلامه علیها)، مبدأ و مرکز و مأخذ خلقت بشر و ام الخلقه است. حالا آن نیره الله چگونه
به عالم جسمیه آمده، از مسایل عرفانی است که گاهی حتّی در ذهن ما نمیگنجد.
یکی
از اسماء مقدس آن حضرت لیله القدر است و باری تعالی به پیامبر اکرم میفرماید: «وَ ما أَدْریکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ»[13] تو هم درک نمیکنی که
لیله القدر چیست. و باری تعالی این عطیه را به پیامبرش میدهد و عطیه را خداوند به
هر کس بخواهد میدهد.
البته
این خواستن پروردگار عالم عین عدالت اوست و مایه و ریشهی اصلی آن خود بشر است. اگر
بشر خود را به مقاماتی برساند، عطیه برای او خواهد بود. مانند کسی که در مدرسه
تلاش میکند و نمرات بالایی کسب میکند، با این که او برای خودش کار کرده، امّا
نهایتاً جایزه میگیرد و این عطاست، فرض نیست.
اکتساب خلق نیکو
وجود
مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند: «إِنَّ الْخُلُقَ مَنیحَهٌ
یَمنَحُهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ خَلقَهُ فَمِنهُ سَجِیَّهٌ وَ مِنهُ نَّیَةٌ فَقُلتُ
فَاَیَّتُهُما اَفضَلُ فَقالَ صاحِبُ السَّجِیَّةِ هُوَ مَجْبُولٌ لا یَستَطیعُ غَیرَهُ
وَ صاحِبُ النِّیَّةى یَصبِرُ عَلَی الطّاعَةِ تَصَبُّراً فَهُوَ اَفْضَلُهُما»[14] خلق خوب عطیهی الهی
است. منیحه یعنی آن عطیهی مخفی که خداوند به بندگان خودش عطا فرموده - چون پارهای
از صفات برای بعضی جنبهی فطری دارد؛ یعنی به طور طبیعی واجد آن هستند و برخی هم
اکتسابی است که انسان باید قصد کند و آن را تحصیل کند.
راوی
میگوید: سؤال کردم کدامیک از این دو برتر هستند؟ حضرت در جواب نکتهی خوبی را
بیان فرمودند، این که کسی که خلق خوب با سرشت او آمیخته باشد ناچار است بر طبق آن
عمل کند و طبعش به غیر آن گرایش ندارد ولی صاحب خلق اکتسابی برای نیل به فضائل
اخلاقی باید مشکلات را تحمل کند و سختیهای طاعت الهی را بپذیرد. - همان چیزی که
حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز (روحی له
الفداء و سلام الله علیه)، اول مرجع، اخ السدید آقا و مولایمان انجام داد و به آن مقام رسید - لذا میفرمایند این افضل و برتر است.
امّا
با توجه به این روایت شریف که میفرمایند اکتساب خلق نیکو افضل است، ما چگونه باید
شروع کنیم؟ آن کسی که تا به حال اخلاق بدی داشته و میخواهد از این به بعد به
اکتساب خلق نیکو بپردازد؛ یعنی با آن بدیها مبارزه کند. مرحلهی اول تخلیه است. امّا
نکتهای که در مورد تخلیه مهم است این که باید بعد از هر نقطهی تخلیه، بلافاصله
کنارش تحلیه باشد والّا اگر مرحلهی اول تخلیه باشد، ایجاد خلأ میشود و اگر این
خلأ پر نشود، مجدداً بشر به همان روز اول خودش برمیگردد.
لذا
جایگزین هر بدی باید خوبی باشد. به عنوان مثال اگر بخواهیم از نگاه به جمال ظاهری
دست برداریم، باید جمالی را به عنوان همسر انتخاب کنیم یا اگر بخواهیم از مال حرام
دست بکشیم باید تلاش کنیم تا از طریق حلال اموالی را کسب کنیم تا جلوات ظاهری دنیا
و تجملات زندگی، قلب ما را تسخیر نکند و مجبور نشویم نعوذبالله از راه حرام
بخواهیم به آن برسیم، تا زمانی که آرام آرام برسیم به جایی که بتوانیم حتّی از
حلال هم دست بکشیم، البته برای خودمان والّا همسر و فرزندان را نمیتوانی تحت فشار
بگذاری.
نکتهی
آخر این که ما اگر هیچ نداشته باشیم، حب آل الله را داریم، از همین حب باید
استفاده کنیم از وجود مقدس آقا بخواهیم راه را به ما نشان بدهند.
[1] و عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص: 263
[5]
اصول کافی، ج 2، ص 101
[7]
اصول کافی، ج 8، ص 150
[9]
مستردک الوسائل، ج 12، ص166
[14]
اصول کافی، ج 2، ص 101