|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
شنبه 3 آذر 1403
درس اخلاق جلسه یازدهم 85/1/16
بشر بناست تا زمانی که مبتلای به گناه نشود همان اشرف مخلوقات باشد.
درس اخلاق جلسه 11 16/1/85معنای عید
ضمن تبریک به همه¬ی شما عزیزان به مناسبت ایام خجسته¬ی ربیع الاول و سال نو، مقدمتاً نکته¬ای در رابطه با عید عرض کنم و بعد به بحثمان بپردازیم. عید از یک بعد به معنای بازگشت است. مولی¬الموالی بیان فرمودند: در حقیقت عید آن روزیست که بشر مبتلای به گناه نشود. یعنی چه؟ به این معنا که انسان به فطرت الهی خودش بازگشت پیدا می¬کند؛ چون آن کسی که گناه نکند، در حقیقت به اصل خودش، به اصل انسانیت برگشته است «فِطْرَتَ اللهَ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ» . گناه در حقیقت بشر را از مقام اصلی خودش که مقام انسانیت است ساقط می¬کند. لذا اگر امیرالمؤمنین بیان فرمود: آن روز برای انسان عید است که در آن گناه نکند، یک معنایش عیدیست که ما مد نظر داریم، یعنی جشن و سرور؛ یعنی آن چیزی که به¬عنوان فرح و شادمانی می¬دانیم.
امّا یک معنی ظریفی که بعضی از علمای اخلاق و عرفای عظیم¬الشّأن به آن اشاره می¬کنند، به معنی لغت عید است؛ یعنی بازگشت. روز هم در حقیقت به معنی آن روز بازگشت است، آن روزی که بشر به اصل خودش برگردد. بشر بناست تا زمانی که مبتلای به گناه نشود همان اشرف مخلوقات باشد. اگر کسی توبه کرد، توبه¬ی حقیقی، در روایات بیان می¬کنند مثل آن روز است که از مادر متولد شده، در حقیقت همان بازگشت به فطرت خودش است. به جای شادی گریه کنیم!! یک بحث دیگر این است که بشر در عید متنبه می¬شود. در بحارالانوار داریم که حضرت صادق القول و الفعل هم بر عید نوروز صحه گذاشتند و با لفظ نی¬روز اشاره¬ای فرمودند که حالا نمی¬خواهیم وارد این بحث شویم. امّا بعضی از اعاظم هم مثل همه¬ی مردم آمدن بهار را به صورت ظاهر جشن می¬گیرند. وقتی به محضر این اعاظم می¬آمدند و تبریک می¬گفتند، آن¬ها ضمن این که از مهمانان خودشان مثل همه با شیرینی¬جات و مسائل دیگر پذیرایی می¬کردند، به بعضی از کسانی که جنبه¬¬ی مطلب را داشتند، به خصیصین خودشان نکته¬ای را می¬گفتند که هم خود گریه می¬کردند و هم دیگران را به گریه می¬انداختند و آن نکته این بود که می¬فرمودند: عید آمده ولی اگر کسی بخواهد معنی عید را درک کند، این است که یک سال از عمر ما گذشته، به جای شادی باید گریه کنیم حزن داشته باشیم عمری که رفت دیگر برگشتی در آن نیست. مقلب القلوب ما دائم در هر سال اشاره می¬کنیم «یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال» ای کسی که مقلب القلوب تویی اگر بناست قلوب تغییر کند آن کسی که می¬تواند تغییر بدهد، باری¬تعالی است. اگر قلبی به سمت گناه میل دارد به سمت بدی¬ها سوق دارد، آن کسی که می¬تواند این قلب را به سمت خوبی¬ها، به سمت نیکی¬ها و به سمت شادی¬های حقیقی و به فرح ذاتی برگرداند، باری تعالی است. مقلب القلوب، حضرت حق است، گرچه اگر مقلب القلوب اذن بدهد، یعنی به اذن الله تبارک و تعالی، هر کس هر چیزی را می¬تواند انجام بدهد.
از جمله انبیاء و گل سر سبد آن¬ها، رأس همه¬ی انبیاء و مخلوقات، حضرت خاتم رسل، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) و بعد از آن¬ها عرفای عظیم¬الشأن، آن کسانی که متخلق به اخلاق الله شدند، آن¬ها هم به اذن الله تبارک و تعالی مقلب القلوب می¬شوند. گاهی با یک نگاه، افراد مذنب را عوض می¬کنند و این به خاطر الهی شدن قلب آن¬هاست. ان¬شاءالله در جلساتی که به بحث قلب و اعضا و جوارح برسیم که هر کدام در مباحث اخلاق چه خصوصیاتی دارند و چه باید کرد، بیان خواهد شد که منشأ همه چیز قلب انسان است. وقتی این قلب الهی شد، تمام اعضاء و جوارح الهی می¬شود، طوری که چشم او هم الهی می¬شود و وقتی به دیگران، به آن¬هایی که بد هستند ولی زمینه¬ی خوب دارند نگاه می¬کند، آن¬ها را برمی¬گرداند. شرطش زمینه¬ی خوب داشتن است، آن¬هایی که هنوز «صُم ٌ بُکْمٌ عُمْیٌ» نشدند، در رذائل رفتند در کثافات گناه و سیئات ورود پیدا کردند، امّا آن¬قدر غرق نشدند که نشود دیگر آن¬ها را نجات داد. سیدالعارفین، حضرت امام (اعلی الله مقامه الشریف) در مباحث اخلاقی¬شان این¬گونه بیان فرموده بودند: طوری نشوند که خودشان شیطان مجسم شوند - چون قرآن اشاره دارد «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» شیطان انس، شیطان مجسم است - اگر آن شیطان نشوند راه برگشت هست. با یک نگاه، مقلب¬القلوب این¬ها را برمی¬گرداند، آن کسی که تدبیر لیل و نهار در دست اوست. احسن الحال می¬دانیم در عالم هستی دو چیز برای بقای اولوهیت برای حضرت حق هست که خودش بر خودش فرض کرده است: یکی تدبیر و دیگری مدیریت، که اتفاقاً این را به صورت صغری، نازله برای بشر هم قرار داده. ما می¬گوییم آن کسانی در اداره کردن یک جامعه، در اداره کردن خانه که جامعه¬ی کوچک است، یک مملکت، دنیا موفق¬اند، که دو خصلت داشته باشند مدیر باشند و مدبر. حالا خود تدبیر چیست بحثش جداست. «یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال» ای کسی که همه¬ی حالات را می¬توانی تحویل دهی. محول تویی، اگر انسان به حال بد است به حال گناه است، یکباره با نگاه کسی که مقلب القلوب است، می¬توانی حال او را از حال بد به حال خوب برگردانی. عرفا می¬گویند اتفاقاً بالاترین عید، بهار است. همان چیزی که ایرانی¬ها می¬گویند. چرا؟ چون می¬خواهند بگویند وقتی درختان به صورت ظاهر مرده¬اند، تمام برگ¬های آن¬ها ریخته شده و شاخه¬ها خشک شده¬اند، حضرت محول الحول، باری تعالی تحولی ایجاد می¬کند و مرده را زنده می¬کند «یُحْیی وَ یُمیتُ وَ یُمیتُ وَ یُحّیی وَ هُوَ حَیٌّ لا یَمُوتُ» . همه¬ی این مطالب را بیان کردیم برای این مطلب «حول حالنا» یک حالی هم به ما بده، این حال ما را تحویل بده، به چه چیزی؟ «الی احسن الحال » کسی که بیدار باشد، هوشیار باشد، اهل نظر باشد، می¬داند اگر به سراغ مطلبی رفت همیشه باید احسنش را بخواهد، نه حسن را، نه نیکویش را، لذا «الی احسن الحال» می¬گویند. از جمله کسانی که خیلی این نکته را تأکید می¬کرد و وقتی پیش ایشان می¬آمدند به حالت گریه بیان می¬کرد، آیت حق، آقا سید جمال¬الدین گلپایگانی (اعلی الله مقامه الشریف) بود. ایشان می¬فرمود: ما هر سال می¬گوییم: «یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال» امّا وقتی نگاه می¬کنیم، می¬بینیم یک سال از عمرمان گذشت، نه تنها به احسن الحال نرسیدیم، به بهترین حال نرسیدیم، بلکه وقتی نگاه می¬کنیم، می¬بینیم این سالی که گذشت و دیگر هم برنمی¬گردد، این سال برای ما پر از گناه بوده. چرا گریه نکنم؟ چرا با آمدن بهار، دیگران که می-خندند و شادند و عید می¬گیرند - عید به معنی عوام الناس یعنی فرح و شادی گرفتن، نه عیدی که به معنی حقیقی بازگشت است - شاد هستند، من شاد باشم؟ در حالی که می¬دانم بازگشت به حقیقت خودم یعنی انسانیت پیدا نکردم. و محول الحول به واسطه¬ی اعمال خودم یا به واسطه¬ی این که آنقدر حجب وارد شده، کَاَنَّ صدای من را نمی¬شنود. گاهی این¬طور هست، گرچه حضرت حق می¬فرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» ما از رگ گردن به شما نزدیک¬تریم. که یک تفسیر این آیه این است که یعنی آن چه درون شما هست را ما می¬دانیم کما آن که بیان فرموده: «یَعْلَمُ ما فِی الصُّدُورِ» آن چه که در سینه¬ها هست را حضرت حق می¬داند. امّا گاهی می¬رسد که بنده به واسطه¬ی حجبی که خودش برای خودش درست کرده، هر چه باری تعالی را صدا می¬زند، حضرت حق نمی¬شنود و صدای او بالا نمی¬رود. در ادعیه و در روایات هم بیان می¬شود گاهی زمینه¬ی اجابت دعا به دست خود بشر است و بشر کاری می¬کند که دعا بالا نرود. به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «من از رگ گردن به شما نزدیک¬تر هستم» اگر باری-تعالی همه جا هست که همه جا هست، پس معنای اجابت دعا و بالا رفتن دعا یعنی چه؟ گاهی در حقیقت این¬طور است که دیگر پروردگار عالم صدای انسان را نمی¬شنود، به واسطه¬ی این که از یک طرف صورت ظاهر لق¬لقه¬ی زبان، خدا را می¬خواند، امّا از طرف دیگر با افعال و کردار خودش خلاف مطلبی که بیان می¬کند کار می¬کند و در حقیقت به تعبیر روایات، پروردگارعالم را به تمسخر گرفته و گاهی در روایات بیان می¬کنند حرف خودش را به تمسخر گرفته، در عالم سخن، طور دیگری صحبت می¬کند و در عمل طوری دیگر. لذا خدای متعال به صورت ظاهر صحبت او را نمی شنود. «یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال» اولیای الهی گریه می¬کردند که برای ما عید حقیقی به معنای بازگشت به فطرت نیست. خدا کند برای ما یک عیدی بیاید که عید حقیقی باشد. آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی که ازعرفای زمان خود بود و توقیع از وجود مقدس آقا و مولا و سید و صاحب و سالارمان حضرت حجت بن الحسن المهدی (صلوات الله و سلامه علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد، در زمان آیت الله العظمی آقا سید علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. هر دو در یک زمان بودند. ایشان نکته¬ای را اشاره کردند، فرمودند: از طرف من به سید قاضی سلام برسانید و این را بگویید که بازگشتی که برای بشر در عید هست برای ما آن زمانیست که از همه¬ی گناهان دست بکشیم. سید در جواب این سید بزرگوار بیان فرموده بودند: آن زمانیست که ما این بازگشت را به عینه ملموساً ببینیم - تعبیر را دقت بفرمایید - اگر یک زمان احساس کنم ولو روز عاشورا اول عید نوروز باشد و آن سال واقعاً من یک حال عجیبی پیدا کرده باشم، محول الحول و الاحوال من را به احسن الحال رسانده باشد و بازگشت به فطرت خودم پیدا کرده باشم، من آن روز را عید می¬گیرم و ولو به این که عاشورا باشد، جشن و سرور می¬گیرم - گرچه باید انسان حرمت محرم و صفر را نگه دارد، محرم و صفر گذشت، آن¬هایی که به صورت ظاهر این چند سال را به حرمت ابی عبدالله عید نگرفتند، به خودشان احترام گذاشتند. اما ایشان بیان فرموده بود عزاداری¬های ما بیشتر به خاطر این است که چرا بازگشت به حقیقت خودمان پیدا نکردیم – «یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال». فقط و فقط زمینه¬ی این¬ها با یک مطلب درست می¬شود این که انسان بفهمد حقیقتاً کیست تا به طرف گناه نرود و اگر رفت بداند راه را چگونه برگردد. خلق و خوی یکسان الهی یکی از مطالبی که بیان می¬شود این است که مزاج بشر در خلقیات، در اخلاق متغیر است.
اخلاق، جمع خلق و خوست. هر کسی یک خلق و خویی دارد، یک روشی دارد، امّا طبق آیات شریفه¬ی قرآن کریم و مجید الهی - که آیات و روایات را ان¬شاءالله بررسی خواهیم کرد - اتفاقاً بشر نباید خلق و خوهای متفاوت داشته باشد. صورت ظاهر بعضی از کسانی که جامعه شناس هستند و حتی بعضی از کسانی که راجع به اخلاق مطالبی را بیان کرد¬ه¬اند، می¬گویند مزاج بشر راجع به اخلاق متفاوت است و منعی هم ندارد. در بیان علت می¬گویند همان طوری که زبان بشر با هم متفاوت است، قد بشر با هم متفاوت است، رنگ و روی انسان¬ها با هم متفاوت است، اختلاف لون و السنی که قرآن کریم بیان فرموده با هم متفاوت است و حتّی دروناً یکی گرم مزاج است و یکی سرد مزاج است. یکی از ترشی خوشش می¬آید، یکی برعکس از شیرینی¬جات خوشش می¬آید و همان¬طور که در رنگ¬ها سلیقه¬ی بشر متفاوت است، یکی از تیره خوشش می¬آید و یکی رنگ روشن و هر کس به یک سوی می¬رود، خلق و خوها هم با هم متفاوت است و اشکالی در آن نیست. اولین آیه¬ی شریفه¬ای که بیان می¬کند فطرت همه یک چیز هست؛ چون همه¬ی ما از باری تعالی هستیم، همین آیه¬ی شریفه است که بارها و بارها تلاوت شده که فطرت بشر فطرت الهی است. علمای اخلاق، بالاخص علمای عرفان نکات دیگری را هم اشاره می¬کنند که یکی دو تا از نکاتشان را بیان می¬کنم امّا به مطالبی که عرفا در مباحث عرفانی در سطح بالا بیان کرده¬اند ورود پیدا نمی¬کنم. نکاتی که اشاره می¬کنند این است: چون حضرت حق احد است، همه¬ی خصوصیات باری تعالی هم احد است – نکته¬ی بسیار زیبایی است - و از آن جایی که بشر به عنوان روح حضرت حق هست «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» که راجع به هیچ چیز دیگری نفرموده «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» نه تنها در قرآن کریم و مجید الهی که افضل کتب هست از باب این که اصلاً تحریف نشده و کلام، کلام حضرت حق است و مستقیم از لسان الله است، بلکه در کتب انبیاء دیگر هم نیست. می¬دانید تورات¬ها و انجیل¬هایی که هست، از لسان باری تعالی نیست، این¬ها را حواریون بیان کردند، گفتند عیسی بن مریم (علی نبینا و آله و علیه الصلوه و السلام) این¬گونه فرموده و ما نوشتیم؛ یعنی از لسان الله نیست. مثل کتب روایی ما محسوب می¬شود. در عالم هستی، کتب الهی به حقیقت نداریم، مگر در خزانه¬ی حضرت حق و به دست مولا و آقا و سید و سالارمان حضرت حجة بن الحسن المهدی (صلوات الله و سلامه علیه). فقط تنها کتاب به جا مانده از کتب الهی قرآن کریم و مجید الهی است. شما وقتی قرآن را ورق بزنید و آیات را ببینید، هیچ جا راجع به هیچ یک از مخلوقات نداریم «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» مگر راجع به بشر. یک جا هم حضرت حق بیان می¬فرماید: «یَسْئُلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» از تو راجع به روح سؤال می¬کنند «قُلِ الرُّوحِ مِنْ أَمْرِ رَبْی» روح از امر پروردگار عالم است یعنی هیچ کس نمی¬داند چیست. پس چون روح پروردگار عالم در بشر دمیده شده، همه¬ی صفات بشر هم باید احدیت باشد - این نکته، بسیار زیبا و لطیف است، لطافت خاصی دارد که باید انسان دقت کند - چون حضرت حق احد است و هر آن چه از احد زاده می¬گردد - زاده نه از آن باب زاده که ما بیان می¬کنیم، او «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» است، یعنی آن چه که به اذن الله تبارک و تعالی به وجود می¬آید، کن فیکون می¬شود – باید احدیت باشد؛ یعنی صفات باری تعالی صفات احدیت است. همان طور که ذاتش احد است، صفاتش هم صفات احدیت است. و چون بشر از روح باری تعالی است باید این روح، احد باشد؛ یعنی همه¬ی بشر دارای یک صفات باشند و آن همان مطلب است که بارها عرض کردیم «فِطْرَتَ اللهَ الَّتی فَطَرَ النّاسَ». نفرموده: فطر المؤمن، نفرموده: فطر المسلم «فِطْرَتَ اللهَ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ» شاید یک معنا که اصلاً نباید بشر مزاج اخلاقیش با هم متفاوت باشد در همین«لا تَبْدیلَ » است. چرا با اینکه نفخه رو ح باری تعالی هستیم، گناه می¬کنیم؟ تأمل کنید و تفاسیر را ببینید. یک مقدار که بشر دقیق می¬شود، احساس می¬کند همه¬ی بشر باید از لحاظ خلق و خو یک جور باشند. منتها چیست که بشر تغییر و تحول پیدا می¬کند؟ پس چرا حتی علمای اخلاق بیان می¬کنند هر کسی با دیگران خلق و خویش متفاوت است. برای این که به حقیقت بشر روح الله نشده که اگر بخواهد روح الله شود باید از مقام عبدالله بودن شروع کند. اگر واقعاً بشر بنده¬ی خدا شد، دیگر هیچ موقع سراغ گناه نمی¬رود. چرا؟ چون می¬داند گناه در حقیقت او را از این مقام می¬اندازد. اگر ما از نفخه¬ی روح حضرت حق هستیم «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» باید همان روح الله بمانیم. کی روح الله می¬مانیم؟ آن زمانی که عبدالله باشیم، بنده¬ی گناه نباشیم بنده¬ی نفس نباشیم. اتفاقاً جالب همین است که اگر بنا بود فقط «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» باشد، مسلماً هیچ احدی گناه نمی¬کرد، این را صد در صد بدانید. امّا با توجه به این که «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» دمیده شده از روح باری تعالی هستیم، به تعبیر خیلی عامیانه - این تعبیر را چون اعاظم دین بیان کردند انسان جرأت می¬کند بیان کند - پروردگار عالم یک معجونی درست کرده که بعد از این معجون درست کردن خودش به خودش گفته «فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» . اگر از من و شما سؤال کنند آیا باری تعالی به خاطر «نفخت فیه من روحی» گفته «فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»؟ جواب خیر است. «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» از این جهت که برای کسان دیگر ندارد بله، اما به تنهایی این نیست. چون عجیب این است که در این «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» آن نفس لوامه، آن نفس اماره که اشاره خواهیم کرد هر کدام چگونه هست وجود دارد. می¬دانید اصل قضیه این است که اجتماع ضدین محال است. دو چیزی که ضد هم هستند یک جا جمع نمی¬شوند. نمی¬توانی بگویی این جا هم روشن است هم تاریک. امّا باری تعالی با اعجاز خودش در این جسم مادی کاری کرده است که هم روح خودش در آن باشد، هم نفس اماره. نفس اماره نابود شدنی نیست البته همیشه در ذهنتان باشد نفس اماره از بین رفتنی نیست، حتی برای اولیای الهی، بلکه نفس الهی بر نفس اماره غالب می شود. امّا اگر بشر غافل شود، نفس اماره مجدداً شروع به رشد و نمو می¬کند. این که اولیای الهی می¬گویند مراقبه مراقبه، یعنی به من و شما دارند می¬گویند بدانید نفس اماره این¬گونه نیست که برود و تمام شود و به درک واصل شود، خیر اشتباه نکن، هست. منتهای امر تا آن زمانی که تو خواستی الهی باشی، او مغلوب توست، امّا اگر یک روزی غافل شدی بیدار می¬شود، او حواسش جمع است یک زمانی می¬بینی ناخودآگاه غالب می¬شود. لذا حضرت سلطان العارفین، سلطان آبادی بزرگ (اعلی الله مقامه الشریف) یکی از معناهای عاقبت به¬خیر شدن را این طور فرموده که عاقبت به¬خیر شدن یعنی این که تا لحظه¬ی آخر بشر بداند نفس اماره¬ای درون وجود او هست که اگر غافل شود، این نفس اماره حاکم می¬گردد و اگر او بیدار باشد، هشیار باشد و مراقبه داشته باشد، این نفس اماره حاکم و غالب نمی¬شود امّا وجود دارد.
لذا اشاره کردیم گاهی تا لحظه¬ی مرگ منتظر است. یک دفعه ملک الموت می¬آید بشر هنوز سن 40 سال، 45 سال، 50 سال هنوز بچه¬هایش ازدواج نکردند، یک لحظه غفلت، یک لحظه حواسش به دور و بر خودش است، نفس اماره به جنب و جوش می¬افتد برمی¬گردد به او می¬گوید دیدی خدا نعوذ بالله و نستجیر بالله ظالم است. تازه بچه¬هایت بزرگ شدند، می¬خواهی کجا بروی؟ بعد از تو چه به سر بچه¬هایت می¬آید؟ دنیایی که دنیای دریدگی است، دنیای وحشی¬گریست بعد از تو چشم¬هایی به ناموست، بعد از تو چنین و چنان، آن¬قدر وسوسه می¬کند که نعوذ بالله انسان با کفر از دنیا می¬رود. لذا نفس اماره نابود شدنی نیست، در وجود ما هست. علت تفاوت خلقیات بشر پس اگر گفتند چرا اخلاق¬ها متفاوت است؟ مزاج اخلاقی متفاوت است؟ برای این که بشر به فطرت الهی خودش خوب جواب نداده. لذا هر کسی یک جوری می¬شود یکی تند خو است یکی نعوذبالله به یک بعد دیگر نفس اماره یعنی شهوت جنسی جواب می¬دهد، رب الشهوه است. یکی در مال، شهوت مالی «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ، حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» ، یکی فخر می¬فروشد، یکی حب ریاست، حب جاه، حب مقام این¬ها در او زنده می¬شود، متفاوت است. گاهی بعضی دو تا از این¬ها را دارند و گاهی بعضی معجون همه¬ی بدی¬ها می¬شوند که پناه بر ذات حضرت حق از این که انسان مبتلا شود. حالا اشاره خواهیم کرد بزرگان می¬گویند که اگر انسان به یکی مبتلا شد، روزنه¬ای برای یک کدام از این¬ها باز شد، راه بسیار وسیعی برای همه¬ی آن زمینه¬ها خواهد شد. چون گاهی می¬شود برای رسیدن به ریاست، انسان پدر خودش را بکشد و قاتل هم بشود. مأمون (لعنت الله علیه) گفته بود: من شیعه¬گری را از پدرم یاد گرفتم، به تعبیر بعضی از بزرگان از جمله علامه مطهری (اعلی الله مقامه الشریف) مأمون، شیعه¬ی امام کُش بود. شیعه بود، منتها شیعه¬ی امام کُش. محبت داشت، حقایق را می¬دانست ولی امام را کشت. مأمون گفت: بعد از این که پدرم هارون الرشید، موسی بن جعفر (علیه الصلوه و السلام) را بدرقه کرد، سؤال کردم: این آقایی که شما این¬گونه به او احترام کردید، کیست؟ جواب داد: صاحب این تخت این¬ها هستند. گفتم: پس چطور این جایگاه را به او نمی¬دهی؟ گفت: «الْمُلْکَ عَقِیمٌ» ملک عقیم است اگر توهم که فرزند من هستی ببینم نگاه بد به جایگاه من کنی، چشمانت را در می¬آورم. بنابراین اگر یک روزنه¬ی بد بیاید، راه¬های وسیعی را برای بدی¬های بعد به وجود می¬آورد. حالا تأثیر مزاج در اخلاق را با آیات دیگری ان شاءالله اشاره خواهیم کرد. این که آیا صفات رذیله و راه¬هایی که بشر دچار این صفات رذیله می¬شوند در بحث فطرت است؟ آیا منظور از فطرت این¬ها هم هست یا نه؟ مباحث علمی این مطالب را در جلسات بعد اشاره خواهیم کرد.
|
|
|