درس اخلاق
جلسه 15
85/2/13
علم
اخلاق، وجوب یا لزوم؟
در جلسهی گذشته بیان شد سه گروه، مباحث اخلاق را از
دیدگاه خودشان مطرح میکنند. یک گروه معتقدند هر آنچه از اخلاقیات است، فطری است.
عدهی دیگر بیان میکنند تمام اخلاقیات بشر اکتسابی است و چیزی به نام مباحث فطری
در بحث اخلاقیات نداریم. گروه سوم بیان میکنند مباحث اخلاق نه فطری علیالاطلاق
است و نه اکتسابی علیالاطلاق بلکه از جهتی فطری و از جهتی هم اکتسابی است.
اولاً این نکته را نباید فراموش کرد که بحث اخلاق همانطور
که بیان کردیم اگر از همین قاعدهی علمی پیش برود، معلوم میشود که واقعاً کدام
یک از مطالب این سه گروه نزدیک به حقیقت است.
حضرت بابالحوائج، موسی بن جعفر (علیه السلام) میفرمایند:
«أَلْزَمُ
الْعِلْمِ لَکَ مَا دَلَّکَ عَلَی صَلاحِ قَلْبِکَ وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسَادَهُ»[1]
«أَلْزَمُ» را اینجا علمای اخلاق و بزرگان دین بهعنوان وجوب گرفتند.
میدانید ما در رابطه با وجوب و لزوم دو بحث مجزا داریم. گاه
برای بشر بعضی چیزها لازم است امّا واجب نیست. مثلاً در احکام شرعی بیان میکنند آن
احکامیرا که انسان به طور روزمره مبتلا به آن است واجب است که یاد بگیرد. اگر
مثلاً در نماز شک کرد سه رکعت خوانده است یا چهار رکعت، کجا باید چه عملی را انجام
بدهد که نماز او باطل نشود، واجب است یاد بگیرد. یا قرائت حمد و سوره را واجب است
یاد بگیرد اینها وجوبی است. امّا بعضی از احکام مثلاً دانستن احکام حج، وجوب
ندارد، الّا در مقطع خاص خودش، آن زمانی که انسان واجب الحج و مستطیع شد و خواست
حج برود. یا زکات برای عدّهی خاصی است اگر بداند بد نیست اما وجوب ندارد.
لذا لازم بودن با واجب بودن دو چیز است. اینجا عنوان «أَلْزَمُ»
را
علمای اخلاق به عنوان وجوب گرفته اند. از جمله بزرگانی که این نکته را بیان کردهاند،
ملا محمد مهدی نراقی (اعلی الله مقامه) ، آن مرد متخلق به اخلاق الله، آن مرد عظیمالشأن
است که «أَلْزَمُ» را برای این روایت شریف عنوان وجوب گرفته
اند.
«أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَکَ مَا دَلَّکَ عَلَی صَلاحِ قَلْبِکَ
وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسَادَهُ» آن علمی به درد انسان میخورد و برای
انسان واجب میشود که انسان را به صلاح قلب برساند و فساد درونش را ظاهر کند. لذا
بعضی از بزرگان بیان کردهاند منظور از این علم همان علم اخلاق است و دانستن اینکه
کدام راه حقیقتاً قلب بشر را اصلاح میکند و کدام راه حقیقتاً فساد درونی بشر را
به او نمایان میکند.
از وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت پیامبر اعظم (صلی الله علیه
و آله و سلم) روایتی وجود دارد که جریربن عبدالله بیان میکند: «قَالَ لِی
رَسُولُ اللهِ، إِنَّکَ امْرُءٌ قَدْ أَحْسَنَ اللهِ خَلَقَکَ فَاحْسِنْ خُلْقَکْ»[2] عزوجل
تو را به بهترین وجه از لحاظ خِلقت خلق کرده است پس خودت هم خُلقت را نیکو کن «فَاحْسِنْ
خُلْقَکْ».
پس نیکو نمودن اخلاق به دست بشر است. اما این نیکو نمودن
از چه طریقی است که انسان بتواند در حقیقت خودش را اصلاح کند؟ وجود مقدس مولیالموالی
در مستدرک الوسائل ج11، ذیل این روایت شریف، روایتی را بیان فرمودند، میفرمایند: «طریق
اینکه کسی بخواهد خُلق خود را نیکو کند همانگونه که عزوجل خِلقت بشر را نیکو
کرده، علم اخلاق است». علم به این معنی که انسان حقیقت مطالب را درک کند و الّا به
اشتباه میافتد.
عبد
حُرّ!
لذا دستهی اول که در جلسهی گذشته اشاره کردیم بیان میکنند
تمام خلقیات ما فطری و مزاجی است «لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ»[3] را هم به
این عنوان بیان کردهاند که هیچ تغییر و تحولی در بشر نیست و مثالهای دیگری را که
از روایات آوردیم.
وجود مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
فرمودند: «النّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ خِیَارُهُمْ
فِی الْجَاهِلِیةِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ»[4] مردم
مثل معادن طلا و نقره هستند که خوبان آنها در دروان جاهلیت خوبان در دوران اسلام
هم هستند. و این را استدلال قرار دادند که اگر کسی خوب بود پس همیشه خوب است چه میخواهد
جاهلیت باشد و چه میخواهد اسلام و اگر کسی بد بود دیگر نمیتواند تغییر و تحولی
ایجاد کند.
به آن روایت شریف استدلال کردند که «إذا سمعتم
بجبل زال عن مکانه فصدّقوا»[5]
اگر
شنیدید که کوه از جای خود حرکت کرده بگویید راست میگویند، امّا موقعی که شنیدید «و إذا
سمعتم برجل زال عن خُلقه فلا تصدّقوا» شخصی از اخلاقیات خودش برگشته
است قبول نکنید «فلا تصدّقوا فإنّه یصبر إلى ما جبل علیه» چون هر
کسی به آن خصوصیت خودش برمیگردد و نتیجه گرفتند که همه چیز فطری است.
جوابی را که انسان به استدلال این بزرگان میدهد این است
که: اولاً در باب اینکه خوبان در دورهی جاهلیت، خوبان در دوران اسلام هستند،
باید بگوییم در زمان جاهلیت اینگونه نبود که همه بد باشند بلکه راه را نمیشناختند
و کسانی که به عنوان هادیان الهی هستند بهواسطهی مرور زمان که بتپرستی رواج
پیدا کرد برای آنها نبود.
امّا در روایت داریم که بعضی از کسانی که جزء صحابه راستین
پیامبر شدند و از جمله میثم تمار و اباذر، در زمان جاهلیت یک بار دهانشان به حرف
بد باز نشد، فحاشی نمیکردند.
مولیالموالی راجع به میثم تمار بیان میفرمایند: میثم آن
کسی است که در زمان جاهلیت هیچگاه به ناموس مردم نگاه بد نکرد و خودش را کنترل
کرد. روایتی را وجود مقدس مولیالموالی بیان میفرمایند و بعد میفرمایند: مصداق
کسیکه در زمان جاهلیت اینگونه نبود میثم بود. چون زمان جاهلیت برهنگیها وجود
داشت، زنان با یک حالت خاصی بیرون میآمدند.
حضرت میفرمایند: «مَمْلُوکُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ
مَمْلُوکُ الرِّقِّ»[6] - دردناک است. خاک بر سر آن انسانی که همهی
وجودش شهوت بشود تا نگاهش به ناموس مردم میافتد با اینکه زن زیبارویی هم در
اختیارش است، امّا تمام وجودش به لرزه میافتد. بندهی شهوت، گرفتار شهوت، بدبخت
آن کسی که مملوک شهوت است - «مَمْلُوکُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ مَمْلُوکُ
الرِّقِّ» بندهتر از آن عبد و غلامیکه خریداری شده کسی است که
غلام شهوت خودش شود. شهوتش را نتواند کنترل کند.
حالا اشاره خواهیم کرد که در بعضی از روایات آمده است خود
شهوت یکی از نعمتهای الهی است منتهای امر کجا انسان از این نعمت بهرهوری کند مهم
است. اصلاً اگر شهوت نبود نسل بشر برچیده شده بود. خود غضب نعمت پروردگار عالم است
اگر غضب نبود دیگر دفاع از ناموس معنا نداشت. دفاع از دین معنا نداشت. لذا خود غضب،
نعمت الهی است. خود شهوت، نعمت الهی است، امّا بدبخت آن کسی است که بخواهد شهوتپرست
بشود نه اینکه شهوت را در راه صحیح خودش استفاده کند. بعضیها خیلی بیچاره هستند
همین که در خلوتی قرار میگیرند کنترل نفس امارهی خود را از دست میدهند، دچار
پستی و رذالت میشوند، آن مقام انسانیت که بالاترین مقام در عالم خلقت است را زیر
پا میگذارند.
خاک بر سر انسانی که نتواند برای چند دقیقه خود را کنترل
کند، بدبخت است، او دیگر بندهی شهوت است. مولیالموالی میفرمایند: او دیگر نمیتواند
ادعا کند من انسان هستم. کسی که نمیتواند شهوت خود را کنترل کند تا به یک همجنس
خود و یا جنس مخالف در خلوت میرسد نعوذ بالله و نستجیر بالله کار خلاف شأن
انسانیت را انجام میدهد دیگر انسان نیست این عبد است، غلام است. انسان باید حر
باشد آزاده باشد، منتها این عبد شیطان است عبد شهوت است.
اگر انسان حر شد میتواند عبدالله باشد. هر کسی که حر شد
بندهی خداست، امّا هر کسی که اسیر نفس، اسیر عناوین شد، گرفتار شهوت شد؛ شهوت
جنسی، شهوت مال، شهوت ریاست، شهوت عنوان، هر گونه شهوتی، این دیگر از هر غلامیغلامتر
است از هر بندهای بندهتر است.
بعد فرمود: بدانید کسی که هیچگاه بر او شهوت نتوانسته
غالب شود میثم تمار است. نفرموده شهوت نیست؛ شهوت در وجود انسانها هست. اگر بنا
باشد شهوت در وجود ماها نباشد ما هم میشویم مَلَک. فرق ما با ملک چیست؟! اما میثم
در مقابل شهوت ایستاد.
چرا
زلیخا به دعای حضرت یوسف جوانتر شد
جواب این بزرگان که بیان میکنند بشر نمیتواند از آن
حالات خودش بیرون بیاید، این است که اولاً انسانهایی که در زمان جاهلیت خوب بودند
الان هم خوب هستند؛ یعنی خودشان را خوب کردند، خودشان را اصلاح کردند. آنها که آن
زمان اصلاح کردند الان هم اصلاح میکنند.
ثانیاً اگر اینگونه باشد که آنها میگویند، ما باید دور
اصلاح کردن، این که کسی میتواند انسانها را صالح کند یک خط قرمز بکشیم و بگوییم
محال است. در حالیکه بعضی از انبیاء عظام در طول تاریخ کسانی را عوض کردند که اینها
قبل اصلاً طور دیگری بودند یک حالات دیگری را داشتند.
شما راجع به یوسف و زلیخا مطالب را شنیدید. زلیخا یک زمانی
عبد و مملوک شهوت خود بود. طوری که اینقدر نشست برنامهریزی کرد که کجا به چه
نحوی چه طور... چون آنقدر یوسف صدیق را امتحان کرده بود که میدانست یوسف نگاه بد
نخواهد کرد. در مستدرک الوسائل جلد2 اینگونه بیان میکند: یکسال تمام نقشه کشید
دستور داد در عرض شش ماه سالنی را درست کردند سقف آن آینه، زمین آن آینهای که
نشکن باشد، روی آن راه بروند اما نشکند، دیوارها آینه. بعد او را در این مکان دعوت
کرد و آنگاه خود را عریان کرد و عرضه داشت. که اگر یوسف صدیق سرش را بالا بیاورد
در آینه ببیند اگر سر را به سمت راست بچرخاند باز ببیند اگر سر را بیندازد بر زمین
باز ببیند به چپ بچرخاند همینطور هرطرف که هست ناچار بشود بدن عریان او را ببیند
آنگاه به اصطلاح، خودش را ببازد و کام به او بدهد. اما یوسف صدیق چه کرد؟ یوسف
صدیق چشم را بست و فرار کرد و زلیخا یقهی او را کشید و آن جریانی که قرآن کریم و
مجید الهی بیان میکند؛ اما همین عمل یوسف صدیق باعث شد زلیخا تغییر کرد.
برای بعضی سؤال است که چرا زلیخا به دعای حضرت یوسف جوانتر
شد و با حضرت یوسف ازدواج کرد؟ برای اینکه زلیخا یک تغییر و تحولی در او ایجاد شد
فهمید که اگر کسی مالک بر نفس خودش بشود، میتواند همهی علوم به دست او بیفتد. پس
این درست نیست که بگوییم تغییر و تحول در انسانها امکان ندارد و کسی نمیتواند
دیگری را اصلاح کند. این روایت این را نمیخواهد بگوید میخواهد بگوید بعضی که در
زمان جاهلیت خوب بودند، در زمان اسلام هم خوب بودند.
رجوع به
فطرت
اما حدیث دوم «فإنّه یصبر إلى ما جبل علیه»
اتفاقاً همین را میخواهد به ما بگوید که اگر کسی خودش را خوب بسازد ولو به اینکه
یک زمانی به سمت بدیها برود مجدداً به خوبی برمیگردد. بشر میتواند به آن فطرتی
که دارد برگردد و میتواند به آن خلق و خویی که درست کرده است برگردد.
این روایت شریف راجع به همین بحث است. جریر بن عبد الله میگوید
سؤال کردم که این روایت شریف چیست، که وجود مقدس خاتم انبیا محمد مصطفی (صلی الله
علیه و آله و سلم) فرمود: «السعید مَنْ سُعِدَ فی بطن امه و الشقی
شقی فی بطن امه»[7]. حضرت
فرمود: پروردگار عالم میداند چه کسی در بطن مادر سعادتمند میشود و چه کسی شقی میشود.
میگوید: باز سؤال کردم یعنی چه؟ اگر اینگونه باشد معلوم
است یک عده شقی هستند و یک عده سعید هستند و این دور از عدالت پروردگار عالم است. حضرت
میفرمایند: بهواسطهی اعمالی که پدر و مادر در زمان انعقاد نطفه انجام دادند.
چون عالم، عالم اثر و مؤثر است. اگر در زمانی قبل از به
اصطلاح انعقاد نطفه، رعایت لقمهی حلال را کردند، مواظبت در دوران بارداری وآن
لحظهی حساس انعقاد نطفه، انجام دادند، این فرزند سعید است ولو به اینکه در یک
مقطع زمانی کارهای زشتی را انجام بدهد امّا با هادیان بیرونی یعنی همان انبیاء و
اولیاء و حضرات معصومین و علمای متخلق به اخلاق الله و خصصین درگاه حضرت حق به اصل
خودش برمیگردد.
اتفاقاً این روایت میخواهد این را بیان کند که امکان
تغییر و تحول در بشر هست به شرط اینکه چه زمانی چگونه؟ «یصبر» یعنی میتواند
برگردد منتهای امر شرطش این است چه زمانی و چگونه رفتار کرده باشد.
اما اگر کسی حالات بدی داشت، امکان دارد یک عنایتی بشود، یک
زمانی یک مقطعی حتی با بعضی خوبان بنشیند، امّا اثر مهمیدر آنها ایجاد نمیشود. دیگر
بالاتر از خورشید نبوت و رسالت خاتم انبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)
نداریم. در کنار حضرت، صحابی خوب و بد بودند. اگر دقت کنید حضرت آنها را هم خیلی
سمت خودش جذب میکرد که خوب بشوند القابی هم داد که خوب بشوند، اما آنهایی که
متأسفانه ریشهی خودشان را با بدی گذاشته بودند و بغض و کینهی مولیالموالی را
براساس آنچه که وجود مقدس خاتم انبیاء فرموده بود: «مُبغِضُک زانیه»
اهل
زنا بودند، هر چه پیامبر خطاب میکرد گویی بر دل آنها نمینشست. فرمایش قرآن کریم
و مجید الهی است «صُمٌ بُکْمٌ عُمْیٌ«[8] آنها
اینگونه بودند. قرآن اشاره میکند میفرماید: از دل سنگ آب میجوشد امّا دل اینها
از سنگ بدتر است - انشاءالله راجع به قلب اشاره خواهیم کرد و اینکه «اشدُ
قَسوة» سخت تر از سنگ چیست را بعضی روایات بیان میفرمایند - اینها قلبشان
سختتر از سنگ است. سنگ هر چه باشد جابجا میشود.
شاید این روایت این را میخواهد بیان کند اگرکوهها جابجا
شدند قبول کنید اما آن کسی که خودش با بدی بنیان خودش را بسازد مسلماً هر چه در
گوشش بخوانند برنمیگردد. نه اینکه خدا بد درست کرده باشد هیهات! پروردگار عالم
تمام مخلوقاتش را دوست دارد. در بعضی از روایات اینگونه تمثیل میزنند میگویند ببینید
پدر و مادر تمام بچههایش را دوست دارد ولو یک بچهای اهل فسق و فجور باشد پدر و
مادر دوستش دارد دعوایش هم میکند حتی نفرینش میکند از خانه بیرون میکند اما ته
دلش دوستش دارد اگر دوستش نداشت دعوایش نمیکرد چرا با بچههای بیرون کاری ندارد، دیگرانی
که بد هستند افسوس میخورد میگوید خدا هدایتشان بکند اما بچهی خودش را تشر میزند
گاهی او را حتی سیلی میزند - نمیخواهم بگویم این کارها درست است یا غلط، بحثم
چیز دیگری است - چون دوستش دارد دلش میسوزد ناراحت است، نمیداند چگونه رفتار کند
که او درست شود، گاهی دست به خشونت میزند برای اینکه او را دوست دارد و میخواهد
اصلاح شود.
در روایات داریم که تمام انسانها مثلشان برای پروردگار
عالم عین فرزندان است. همه را دوست دارد چون همه مخلوق او هستند اصلاً پروردگار عالم
دلش نمیخواهد چیزی به نام جهنم باشد، جهنم خود بشر است. سوره شریفه مسد همین را
بیان میفرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ، مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالَهُ
وَ مَا کَسَبَ، سَیَصْلَی نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ، وَامْرَأَتَهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[9]
زن
ابی لهب هیزم بیار جهنم است، خود بشر جهنمساز است و الّا پروردگار عالم جهنمساز
نیست این را باید بشر بفهمد.
مراقبه
بعد از تغییر و تحول
لذا اگر کسی دقت کند میفهمد این نظریه که بیان میکنند
بشر همه چیزش فطری است پس اگر اخلاقش بد شد دیگر نمیشود تغییر داد اگر اخلاقش خوب
شد دیگر نمیتواند برگردد. خیر، این دست خود بشر است، میتواند اگر بخواهد.
وجود مقدس و منور خاتم انبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و
آله و سلم) میفرمایند: «إِعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ
إِنَّ اللهَ»[10] به آنچه که
حضرت حق بیان فرموده عمل کنید، با همین عمل خودتان هر آنچه که از خلقت برای شما هست
به وجود میآید. خلق شما تغییر پیدا میکند منتها با اعمال.
اگر کسی تمرین کند میتواند منتها یک نکتهای برای بعضیها
هست. بعضیها چون از اول متأسفانه بُعد شهوتی را به عنوان اصول زندگی خودشان قرار
دادهاند اینها باید بیشتر دقت کنند، اینها باید بیشتر رنجش و زحمت برای خودشان
داشته باشند؛ چون اگر یک لحظه غافل شوند دوباره برمیگردند به خانهی اول خودشان.
در بحث اخلاق اشاراتی داشتیم این که در مرحلهی اول تخلیه است،
بعد تحلیه و بعد هم رسیدن به تجلیه. نهایت چیزی که عرفا به عنوان مقدمهی رسیدن به
معرفه الله بیان میکنند و علمای اخلاق به عنوان مطلب حقیقی، این است: مراقبه. مراقبت
یعنی چه؟ یعنی که مواظب باش اگر با تغییر و تحول از راه بد به راه خوب آمدی دیگر
از اینجا به بعد آنچه مهم است مواظبت کردن است. اگر مواظبت کنی پیروزی، اگر
مواظبت نکنی میبازی.
دقت بفرمایید چگونه بعضیها واقعاً متحول میشوند و مواظبت
میکنند. در جنگ یرموک که جنگ طولانی بود هر روز عدهای از سربازان مسلمان به عرصهی
کارزار میرفتند، پس از چند ساعت درگیری و زد و خورد، بعضی سالم و بعضی زخمی به
پایگاههای خودشان برمیگشتند. حذیفة عدوی اینگونه بیان میکند، میگوید در یکی
از روزها پسر عمویم با دیگر سربازان به میدان رفت ولی پس از پایان پیکار برنگشت. ما
نگران شدیم من خودم احساس کردم اینها یا کشته شدند یا به شدت جراحت برداشتهاند
که دیگر نمیتوانند برگردند. ظرف آبی را برداشتم و به آن رزمگاه رفتم گفتم اگر
زنده است به او آب بدهم.
جستجو کردم او را یافتم دیدم یک رمقی در تن دارد و دارد جان
میدهد. کنار بالینش رفتم با او صحبت کردم نمیتوانست حرف بزند با اشاره و اینها،
یک آهی هم میکشید. آمدم آب را به او بدهم کنار او یک مقدار آن طرفتر هشام بن عاص
بود، صدای او بلند شد آهی کشید، پسرعمویم با اشارهی دست گفت آب را ببر به او بده.
من رفتم سراغ هشام بن عاص - عرض میکنم اینها چه کسانی بودند اول داستان را دقت
بفرمایید بعد ببینید اینها که بودند و چه شدند - تا خواستم به او آب بدهم صدای
مجروح دیگری بلند شد که آه کشید هشام هم با دست اشاره کرد که آب را ببرم به سمت او،
تا رفتم نزد سومی و تا رسیدم نفس عمیقی کشید و جان داد. برگشتم سراغ هشام دیدم او
هم جان داده، برگشتم سراغ پسرعمویم دیدم او هم جان داده.[11] در
مقام ایثار به یک مقام والایی رسیدند.
این روایت که اگر کسی در جاهلیت از خوبان بود در اسلام هم میتواند
خوب باشد، به این معنا نیست که اگر کسی در جاهلیت شرور بود در دوران اسلام هم
حتماً شرور است. هشام کسی است که خودش میگوید من در دوران جاهلیت متأسفانه تلکه
بگیر بودم، بعد که اسلام آمد تمام زندگیش را بخشید. حالا اشاره خواهیم کرد باب
رسیدن به خُلق حمیده توبه کردن از اخلاق رذیله است. توبه کردن از اخلاق رذیله یعنی
چه؟ یعنی هر آنچه از اخلاق رذیله است انسان بیرون بریزد. مثلاً اگر کسی احساس کرد
زندگیش حرام است شجاعانه تمام زندگیش را ببخشد و پاک کند. گاهی انسان از آبروی
خودش میترسد، نه نیاز نیست علناً اعلام کند من چنین کردم اما ببخشد. هشام میگوید:
من تلکه بگیر بودم همه را دادم بعد پیامبر به من روزه گرفتن را یاد داد، آنقدر
روزه گرفتم تا آنچه از گوشت و پوست و استخوانم بود پاک شد تا اینکه پیامبر گفت
اینگونه نکن. توبهی حقیقی کرد «تُوبُوا إِلَی اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[12] بعد از
آن میگفت تنها عاملی که توانستم خودم را نگه دارم که بعد وجود مقدس امیر بیان
فرمود و همچنین وجود مقدس امام مجتبی (علیه السلام) بیان فرمود، این بود که دائم
مراقب بود. هر کسی اینگونه باشد به این مقامات میرسد.
لذا این گروه اول که بیان میکنند مطالب فطری است و قابل
تغییر و تحول نیست، باید گفت اتفاقاً قابل تغییر و تحول است و انسان میتواند خودش
را تغییر و تحول بدهد.
دو مطلب
راهگشا در مسیر تحول
منتهای امر دو مطلبی را من به عنوان کد و راهگشا به شما
بیان کنم:
1- کسانی که میخواهند در راه باشند و مراقبه داشته باشند
باید دائم خودشان را تحت نظر یک معلم حقیقی و یک مرشد حقیقی که در اسلام است، نه
آن مرشدی که دراویش میگویند قرار بدهد.
ایام ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی است که مقام زیارتی ایشان
مثل مقام زیارتی حضرت ابی عبدالله است دلیلش هم این است که ایشان خودش را به امام
زمان خود عرضه داشت. او خودش فقیه بود، بزرگوار بود از نسل امام حسن مجتبی (علیه
السلام) بود، اما همیشه مواظب و مراقب بود، چون خودش را به امام خودش سپرده بود.
ما باید خودمان را به امام زمان خودمان بسپاریم و حالا که
زمان غیبت است، خودمان را به علمای بزرگوار و مراجع عظام بسپاریم، به آن عالمی که
متخلق به اخلاقالله باشد راه را از چاه تشخیص بدهد و انسان را از چاله به چاه
نیندازد.
خیلی از مواقع این جوانها، کسانی که دوست دارند به راه
خوب بروند دنبال مراد و مرید بازی میروند. مراد حضرات معصومین هستند. تمام مراجع
عظام و علمای اعلام و بزرگان، مردم را به حضرات معصومین دعوت میکنند. کمااینکه
حضرات معصومین هم مردم را به خدا دعوت میکنند. هیچکدام از اینها مردم را به سوی
خودشان دعوت نمیکنند.
2- دومین مطلب این است که باید برای رسیدن به آن هدف تلاش
کرد. این روایت از وجود مقدس باب الحوائج ابالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) و از
وجود مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که پیامبر اکرم اینگونه
بیان فرمودند: اگر میخواهید از شقاوتها دور شوید باید خودتان را به دامن متخلقین
به اخلاقالله بیندازید و باید جد و کوشش داشته باشید تا آنچه که متخلقین به
اخلاقالله به شما میگویند آن را انجام بدهید آنوقت شما به فلاح و رستگاری
خواهید رسید»[13] «قَدْ أَفْلَحَ
مَنْ زَکّاها»[14] راه
تصفیه کردن و رستگاری این است. اگر کسی واقعاً اینگونه باشد طبیعی است به مقاماتی
میرسد مثل همین هشام و دیگران که در اوج تشنگی ایثار کردند. فکر نکنید ایثار با
دو سه تا کلمه در وجودمان ملکه میشود، خیر اینها راههای بزرگی است که انسان
باید طی کند و در راستای عمل معلوم میشود.
بزرگترین ایثارگر خود وجود مقدس پیامبر اکرم است چرا؟ چون
ما داریم فردای قیامت «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءَ مِنْ أَخیهِ، وَ صَاحِبَتِهِ
وَ بَنِیهِ»[15] آن روز که همه
از هم فرار میکنند، پیامبر و حضرات معصومین دستگیر هستند، پا درون بهشت نمیگذارند
تا دست همه را بگیرند. تازه آن روز قیامت در روایات داریم همه طلب کار میشوند میگوید
من به فلانی آنگونه کمک کردم پس باید اینجا به من بدهد. خدا نکند یک پنج ریالی
از بنده، دست شما و از شما دست من باشد فردای قیامت که آن پنج ریالی را نداریم
بدهیم میگویند هر چه از عمل خوب دارد باید به ما بدهد. اما پیامبر اینگونه نیست.
ایثار فطری است ولی توأم با ساختن اخلاق حسنه در درون انسان است.
انسان باید جد و کوشش داشته باشد تا به این مقامات برسد. و
هرکس باید به امام زمان خودش متمسک شود. آقاجان مرحمت کن ما از غافله عقب نمانیم
ما بندگان بد نباشیم. ما بتوانیم این مطالبی را که عرض میکنیم و مطالبی را که میشنویم
عمل کنیم.
والسلام علی من اتبع الهدی
[1] مستدرک الوسائل، ج 12، ص 166
[2] بحارالانوار، ج68، ص 394
[4] بحارالانوار، ج64 ، ص 121
[6] مستدرک الوسائل، ج11، ص 347
[7] متشابه القرآن، ج1، ص178- الزهد، ص14
[9] سوره مسد، آیات 1 تا 4
[10] بحار الانوار، ج 5، ص 157
[13] بحارالانوار، ج 5، باب سعادت و شقاوت و خیر و شر
[15] سوره عبس، آیات 34 و 36