درس اخلاق
جلسه 16
85/2/20
اخلاق در
سیاست
در جلسهی
گذشته عرض کردیم تمام کسانی که به دنبال مطالب اخلاقی هستند ولو به علوم دیگر مسلط
باشند، نهایتاً همه چیز را در بحث علم اخلاق میبینند، حتی سیاسیون. وقتی «تُرکُت
اُزال»، رئیسجمهور سابق ترکیه از دنیا رفت در وصیتنامهاش یک جملهای را نوشته
بود که هیچموقع عمل نکردند، دلیلش این بود که خودش هم متاسفانه طوری در دوران
حکومتش عمل کرد که آتاترک بیدین و لاییک بیان میکرد، دین را به صورت ظاهر در
غالب تمسخر برای حب دنیا و ریاست گرفته بود.
او در وصیتنامهاش نوشته بود: در تشییع جنازهی من بلند
اللهاکبر بگویید - این عین وصیت نامهی ترکت اُزال است - نکتهای را هم اشاره کرده
بود، گفته بود: اگر بشر به اخلاق انبیا عمل میکرد هیچگاه عالم دچار جنگ و
خونریزی نبود.
میدانید یک زمانی تمام عالم اسلام به دست ترکیهی عثمانی
بود، یعنی از اسپانیا و غرب گرفته تا شرق دور، حتی مرکز اسلام یعنی مدینه و مکه به
دست ترکان عثمانی بود. آنها به صورت ظاهر خلیفهی مسلمین بودند.
گرچه در دین، حکومت ظاهری ملاک نیست. در علم اخلاق اگر کسی
واقعاً متخلق به اخلاقالله شد، خواسته یا ناخواسته، حاکم بر قلوب مردم میشود. شما
فکر نکنید عرفای عظیمالشأن، متخلقین به اخلاقالله دوست دارند که مردم آنها را
بشناسند یا دور آنها را بگیرند، هیهات، اینها متصل به جای دیگری هستند. اینها
از بودن به ظاهر باخلق در رنجند. رهبانیت ظاهری ندارند، همان کاری که پیامبران با
مردم میکردند، با مردم بودند، با مردم مینشستند؛ با مردم بلند میشدند؛ با مردم
تجارت میکردند؛ اما هیچموقع دلشان با مردم نبود؛ دلشان با خدا بود.
یکی از نزدیکان امام (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمود در
قضیهای که برای رئیسجمهور ملعون بنیصدر به وجود آمده بود امام بیان فرموده بود:
اگر همهی کسانی که الان میآیند و درود بر خمینی میگویند، برگردند و مرگ بر من
بگویند من یک لحظه تکان نمیخورم و دست از هدفم برنمیدارم. صددرصد بدانید درود بر
خمینیها روی حضرت امام هیچ اثری نداشت و یک لحظه ایشان را خوشحال نکرد.
لذا بزرگان هیچوقت نمیخواهند شناخته شوند.؛ چون با خدا
شدند، خواسته یا ناخواسته خدا حکومت آنها را بر قلب مؤمنین قرار میدهد. یقین بدانیم
خدا کسی را که خدایی بشود طوری قرار میدهد که حب او در دل دیگران میافتد.
شاگردان امام (اعلی الله مقامه الشریف) آنهایی که در محضر
امام بودند و مباحث اخلاقیشان را درک کرده بودند بیان میکنند که حضرت امام در درس
اخلاقشان بیان میفرمود: شما اگر به ظاهر هم میخواهید حکومت کنید، با خدا باشید. خدا
حب شما را در دل مردم جای میدهد.
ترکتاُزال میگوید: «اگر سیاستمداران ما میدانستند که
باید اخلاقی باشند هیچموقع ترکیهی عثمانی تبدیل به ترکیهی کوچک نمیشد.» شما
هرجا بروید بالاخره اثر زبان ترکیه هم وجود دارد. در آذربایجان خودمان و... حتی در
بعضی جاها مثلاً ترکها با کردها مخلوط شدند زبانهای مخصوصی به وجود آمد، با اینکه
زبان عربی زبان جهان اسلام بود. اما آن چیزی که باعث شد حکومت ظاهری را از دست
بدهند سیاستمدار کهنهکار ترکیه بیان میکند، بی اخلاقی بود.
اخلاق در همه چیز اثر دارد حتی در سیاست، اگر جداً بشر
شرافت علم اخلاق را نسبت به همهی مطالب بداند، مسلماً اول خودش را تزکیه میکند، همانطور
که قرآن مجید و کریم الهی بیان میفرماید «وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[1]. درد
بشر این است که به تعبیری راه را گم کرده است. علمای اخلاق بیان میفرمایند: اگر
بشر میدانست نباید به بیراههها برود مسلماً درک میکرد که فقط باید از راه حقیقی
یعنی اخلاق حرکت کند.
صراط
المتخلقین باخلاقالله
در بحث تفسیر مباحثی را راجع به صراط مستقیم داریم که صراط
مستقیم صراط محمد و آل محمد است. بعضی از بزرگان صراط مستقیم را این طور تفسیر کردند
که چون پیامبر مبعوث به مکارم اخلاق شد فرمود: «انی بعثت
لاُتَمِمَ مکارم الاخلاق»[2]،
صراط
مستقیم یعنی صراط المتخلقین به اخلاقالله؛ یعنی بهترین راه درست در زندگی راهی
است که متخلقین به اخلاقالله پیمودهاند.
اگر ما متخلق به اخلاقالله نباشیم با دو تا عنوان خودمان
را گم میکنیم، اگر به ما بگویند مهندس، دکتر، دانشجو یا بگویند طلبه، حجتالاسلام،
آیتالله و. . . فریب میخوریم آن وقت آرام از راه به بیراهه میرویم. بهترین راه
برای حرکت در صراط مستقیم، صراط متخلقین به اخلاقالله است. نکات دیگری راجع به
شرافت علم اخلاق هست که انشاءالله به موقع عرض میکنم.
پس این مطالبی که عرض کردم نشان میدهد اگر ما بخواهیم به
صراط مستقیم باشیم که صراط متخلقین به اخلاقالله است راهش این است که اول درون و
ظاهرمان را واقعاً به اخلاق الهی مزین کنیم. منتها همانطور که اشاره کردم گاهی
بشر دوست دارد برگردد، یا حتی اگر با آنهایی که به صورت ظاهر از نظر ما و شما بد
هستند، صحبت کنیم دوست دارند آرام آرام برگردند، مگر آنهایی که قسیالقلب شدند که
خدا ما را جزء آنها قرار ندهد. اگر قسیالقلب شویم، آیات الهی، سخنان انبیاء و
سخنان حضرات معصومین بر دل رسوخ نمیکند و قلب بدتر از سنگ میشود. تعبیر قرآن
کریم و مجید الهی این است «صُمٌ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُم لا یَعْقِلُونَ»[3]
«فَهُمْ لایَرْجِعُونَ»[4] ، امّا
اگر اینطور نبود گاهی بشر میخواهد برگردد ولی متأسفانه چون راه را بلد نیست به
بیراهه میرود.
بحث ما راجع به
اخلاق علمی و عملی این است که باید خود تزکیه هم تزکیهی علمی باشد. در جلسات
قبل اشاره داشتیم که از لحاظ علمی گروه اول میگفتند بشر به هیچ عنوان نمیتواند
خودش را در مقام به اصطلاح شناخت و تزکیه قرار بدهد. چون همهی اخلاقها تابع
سرنوشت و مزاج بشر است. جواب دادیم این نکتهای که اینها اشاره میکنند و روایاتی
که آوردند خلاف مطلب است و این مطلب که همهی اخلاق تابع سرنوشت و مزاج است و قابل
تغییر و تبدیل نیست غلط است. دلیل هم این است که اگر بنا باشد خلق و خوی ها تغییر
و تحول نکند، مسلماً کار انبیاء نعوذبالله و نستجیربالله بیهوده بوده وآنها
بیهوده آمدند و نکاتی که اشاره کردیم.
دیدگاه
قائلین به اخلاق اکتسابی
اما قول دیگر این بود که هر خلقی قابل تغییر است و هرچه
تغییرپذیر باشد طبیعی و فطری نیست. گروه دوم اینطور بیان میکنند که اخلاق فطری
نیست و تماماً اکتسابی است. کبرای قضیهای که اینها بیان میکنند این است که هیچ
تغییرپذیری فطری نیست و صغرای قضیه این است که هر خلقی تغییرپذیر است یعنی در حقیقت
همهی خلق و خویها قابل تغییر و تحولند.
مثالی که میزنند این است میگویند ببینید بعضاً عدهای با
کسانی نشستند که بد بودند و بد شدند و عدهای با کسانی نشستند که خوب بودند و خوب
شدند، پس بشر قابل تغییرپذیری است و چیزی به نام فطری نداریم. اصلا بحث فطری بودن
اخلاق بحث غلطی است و تمام اخلاقیات اکتسابی است و بشر میتواند تغییر کند. یک
موقعی به اصطلاح اخلاق حسنه پیدا میکند به خاطر اینکه خانوادهی خوب و رفقای خوب
دارد پس آدم خوبی میشود. یک موقعی بارفیقان بد مینشیند یا نعوذبالله و نستجیربالله
در خانهی بد پرورش پیدا میکند، آدم بدی میشود، پس اخلاقیات اکتسابی است.
مثالهای دیگری هم میآورند از جمله آیهی شریفهی «قَدْ أَفْلَحَ
مَنْ زَکّاها»[5] را بیان میکنند.
میگویند بحث «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها» که پروردگار
عالم میفرماید: هر نفسی که خود را تزکیه کرد، رستگار میشود. «قَدْ أَفْلَحَ»،
«قَدْ» تحقیقی است یعنی بدون هیچ شک و شبههای هرکسی که خودش را تزکیه کند رستگار
است. «أَفْلَحَ» را بعد از «قَدْ» میآورد به
خاطر اینکه بگوید حقیقتاً غیر از این نیست که رستگاری فقط در تزکیه است. پس نشان میدهد
بشر میتواند اکتساب کند و فطری نیست. اگر خودش را تزکیه کرد، «مَن
زکّاها» شد، مسلماً به رستگاری میرسد.
دلیل دیگری که بیان میکنند این است که میگویند پیغمبر
اکرم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حَسِّنُوا اَخْلاقَکُم»[6] اخلاقهای
خودتان را نیکو کنید. اخلاق جمع خلق و خوی است، اخلاق به خودی خود خوب نیست یکی
اخلاق خوب دارد و یکی اخلاق بد، میگویند همین مطلب نشانهی این است که انسان میتواند
اخلاقش را اکتسابی بهدست آورد پس فطری نیست.
فرمایش پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را هم
بیان میکنند که بیان فرمودند «إنّی بُعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق» من
مبعوث شدم که مکارم اخلاق را به اتمام برسانم. من برای تکمیل اخلاق، آن هم اخلاق
نیک مبعوث شدم. میگویند: یعنی اینکه بشر به خاطر نبود پیامبر، پس از مدتهایی که
از زمان حضرت عیسی بن مریم (علی نبینا آله و علیه صلوه والسلام) گذشته به اخلاق بد
دچار شده و پیامبر آمده است که اخلاق خوب را برگرداند و تکمیل کند «إنّی
بُعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق». پس این روایت شریف هم به انسان میگوید
اخلاق فطری نیست.
پاسخ به
قائلین به اخلاق اکتسابی
جوابی که میدهیم
این است: اگر بیان کنیم هر خلق و خویی قابل تغییر است و هرچه تغییرپذیر است پس
طبیعی و فطری نیست، صغرای دلیل کلیت ندارد و قابل قبول نیست. برای اینکه ما
مشاهده میکنیم بعضی از افراد را که قابل تغییر نیستند. ما دیگر کسی را بالاتر از
خورشید رسالت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالم خلقت نداریم اگر
بنا بود بگوییم خلقیات فطری نیست و همه اکتسابی است، پیامبر آمد و یک عده هم کنار
پیامبر بودند، اتفاقاً پیامبر را با اعمالش میدیدند اما اصلاً تغییر نکردند. خصوصیات
حضرات معصومین از جمله گل سرسبدشان پیامبر اکرم این است که مردم را به اخلاق
خودشان، با اخلاق عملی دعوت میکردند. ما را هم در روایات به همین موضوع توصیه
کردهاند که اگر میخواهید مردم را به سوی خدا دعوت کنید با غیر لسانتان دعوت کنید
«بِغَیْرِ
أَلْسِنَتِکُم»[7] .
اینگونه نبود که پیامبر اکرم نعوذ بالله و نستجیر بالله
مطالبی را بیان بفرمایند و خودشان انجام ندهند. مولی الموالی در نهجالبلاغه میفرمایند:
مردم بدانید ما قبل از اینکه چیزی را به شما بیان کنیم و امر کنیم و شما را به
سوی آن دعوت کنیم خودمان انجام میدهیم و قبل از اینکه شما را از چیزی نهی کنیم و
بر حذر بداریم خودمان آن کار را انجام نمیدادیم.
به تعبیر امروزیها در حاشیه بیان کنم که آمرین به معروف و
ناهیان از منکری پیروزند و موفقند که قبل از اینکه آمر لِسانی باشند، آمر عملیاند.
قبل از اینکه ناهی لِسانی باشند، به لسانشان مردم را نهی کنند که این کار بد را
انجام ندهید خودشان عملاً انجام نمیدهند.
در داستانهای راستان که داستانهای حقیقی است شنیدید
برخوردی که حضرات معصومین با مردم داشتند بعضاً آنها را جذب میکرد. این نکته را
بارها شنیدید که مردی از شام آمد به ساحت قدس امام مجتبی (علیه صلوه والسلام)
جسارت کرد، اهانت و فحاشی کرد اما وقتی نزدیکان خواستند حمله کنند حضرت فرمود خیر.
با صبر و حلم و اخلاق عملیش آن مرد شامی را مغلوب کرد. مدینه بود، شهر خود حضرت
بود، میتوانست با یک ضربه شمشیری که یکی از یارانش میزد او را نابود کند اما
چنان در قلب او رسوخ کرد که گفت تا به حال تو و پدرت منفورترین افراد نزد من بودید
و معاویه و فرزندش محبوبترین افراد نزد من، اما از این به بعد تو و پدرت محبوبترین
افراد نزد من و معاویه و یزیدبنمعاویه منفورترین افراد نزد من هستند؛ اخلاق عملی
انسانها را جذب میکند.
این پیامبر خودش دریای اخلاق عملی بود و قرآن به صراحت
اشاره میکند «إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ»[8]
تو
برخلق نیکو و عظیم هستی. اشارات دیگری هم در قرآن کریم و مجید الهی است و به ما
نشان میدهد که پیامبر رحمتللعالمین است. کسی که دریای رحمت است میخواهد حتی مثل
خلیفه اول و دوم و امثالهم هم برگردند. اگر بعضی سؤال میکنند چرا پیامبر اینها
را رسوا نکرد؟ جواب این است که او آنقدر غرق دریای رحمت بود که میخواست اینها
برگردند. ولو به یک لحظه پیامبر احساس میکرد اینها برگردند، خوب میشوند با اینکه
میدانست اینها پیچیده در بدیها هستند. اما امکان اینکه یک لحظه برگردند برای
پیامبر ارزشمند بود. گذشت میکرد، عفو میکرد بخشش داشت «وَالْکاظِمینَ
الْغَیْظَ وَالْعَافینَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»[9].
اما
دیدیم در تاریخ که عدهای با دیدن خورشید رسالت و نبوت برنگشتند که برنگشتند. ابوسفیان
(لعنت الله علیه) پیر شد کور شد گفت پیامبر دروغ گفته به لات و عزی قسم دروغ گفته.
پس اگر بناست اخلاق قابل تغییر و تحول باشد و فقط بگوییم
اکتسابی است دیگر بالاتر از پیامبر کسی را نداریم که با اخلاق عملی خودش همهی
مردم را جذب میکرد، قبل از بعثتش مردم او را به عنوان امین میشناختند، در گرفتاریهایشان
پیش پیامبر میآمدند، هنوز پیغمبر صورت ظاهر پیغمبر نبود، مردم مشکلاتشان را به
پیغمبر میگفتند، دریای رحمت الهی و اخلاق مجسم، اما یک عده را نتوانست تغییر بدهد.
پس نظریهی دیگری که میگویند اخلاق اکتسابی است و فطری نیست
و دلیل میآورند که پیامبر فرمود: «حَسِّنوا اَخلاقَکم»
اخلاقتان را نیک کنید. «إنّی بُعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق»، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ
زَکّاها» و امثال اینها که میگویند اگر کسی با خوبها نشست خوب میشود،
با بدها نشست بد میشود پس معلوم میشود اخلاق فطری نیست. جواب این است: این مطلب
هم غلط است. چون اگر بنا بود با خوبها بنشیند خوب شود، چرا بعضیها با خوبترین
خوبان عالم، پیامبر نشستند اما ولو یک لحظه در آنها اثر مثبت نگذاشت؟
مطلب دیگری که ادله میآورند این است که میگویند اگر بنا
باشد اخلاق اکتسابی نباشد کار انبیاء بیهوده است. انبیا آمدند اخلاقهای بد را خوب
کنند، تغییر و تحول در عالم ایجاد کنند، اگر اینطور نباشد کارشان بیهوده است.
حتی بعضی به این آیهی شریفه استناد میکنند که عزوجل بیان
فرمود: «إنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِم»[10] پس
معلوم میشود همهی حرکات به دست خود بشر است و اگر انبیا آمدند به خاطر همین است.
جواب این مطلب این است که اتفاقاً انبیا آمدند مردم را به
چیزی که فطرت آنهاست دعوت کنند. اگر بناست بیان کنیم که همهی مطالب بشر اکتسابی
و قابل تغییر و تحول است و در صورت تغییرناپذیری، اخلاق لازم نیست و اصلاً علم
اخلاق بیمعنی میشود و آمدن انبیا و بعثتشان بیهوده میشود. جواب این است که مگر
ما اطبایی را نداریم که کار میکنند ولی بعضی مواقع بعضیها مزاجشان به هیچ عنوان
تغییرپذیر نیست. پس نمیتوانیم علم طب را زیر سؤال ببریم. بعضی از مریضیها قابل
حل شدن نیست.
از چاله
به چاه
لذا عدهای میگویند اخلاق فطری است، دلایل آنها را بیان
کردیم و با ادله اشاره کردیم که به نظر میرسد آنها بیراهه رفتند. و کسانی هم که
با این آیات و روایات بیان کردند اخلاق تماماً اکتسابی است دلیل آوردیم که قول اینها
هم قول صحیحی نیست. پس مجبوریم به قول سوم بپردازیم این که اخلاق نه فطری علیالاطلاق
است و نه اکتسابی علیالاطلاق و در نهایت ببینیم واقعاً قول سوم درست است یا درست
نیست؟
پس با مقدمهای که اول عرض کردیم و شرافت علم اخلاق نسبت
به علوم دیگر بیان شد، به این نتیجه رسیدیم که حالا که بشر دلش میخواهد به اخلاق
برگردد، باید این اخلاق را از طریق علمی جلو برود و الّا باز از چاله به چاه میافتد.
شما فکر میکنید چرا یک عده به دنبال مثلاً دراویش و فرقههای
دیگر میروند؟ باور کنید اینها دوست دارند این گمشدهی درون خودشان یعنی اخلاقیات
را پیدا کنند. بشر خودش به جایی میرسد که میفهمد اگر پزشک شد اگر مهندس شد اگر
سرتیپ و سردار و آیت الله و... شد، باز اینها او را مستغنی نمیکنند.
لذا ببینید خیلی مواقع اینهایی که به دنبال دراویش میروند
حتی کسانی هستند که باسوادند به صورت ظاهر تحصیل کردهاند، پس چرا دنبال اینها میروند؟
برای اینکه احساس میکنند یک چیزی در وجودشان کم است، دنبال این کمبود میروند. آن
کمبود اصلی علم اخلاق است، متخلق شدن به اخلاق الله. منتها چون بلد نیستند خودشان
را از چاله به چاه میاندازند. شیطان ملعون هم بی کار ننشسته، قسم خورده که من همه
را به اغوا میکشم، نگفته اگر کسی پزشک شد و مهندس شد آیت الله شد و سردار شد و از
درجات علمی بالا رفت فیلسوف چنین شد و چنان شد با او دیگر کاری ندارم «فَبِعِزَّتِکَ
لَأُغَوِّیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[11]
بندگان
مخلَص نه مخلِص، چون مخلِصین هم در خطر عظیم هستند. مخلَصین که خالص شدههای حقیقی
هستند در صدر آنها معصومین (علیهم صلوات المصلین) و بعضی از اولیای الهی بیان
کردند تالیتلوهای معصوم هم از مخلَصین هستند. دیگر شیطان آنها را نمیتواند و الّا
سراغ مخلِصین هم میرود.
بشر چون احساس کمبود میکند سمت مطالبی میرود و شیطان میفهمد
راهش را اشتباه سمت دیگری میبرد از چاله به چاه میافتد. لذا برای همین در تمام
جلسات تأکید دارم که اگر اخلاق را از طریق علمی حقیقی، علم دین، نشناسیم به
بیراهه میرویم. اگر ندانیم تزکیهی حقیقی چیست، گاهی به عنوان زهد، خلاف زهد
حقیقی دین را انجام میدهیم. گاهی به عنوان مثلاً ترحم باعث خدای ناکرده گداپروری میشویم.
گاهی به عنوان اینکه دریای رحمت الهی بشویم باعث اوج گرفتن ظلم ظالم میشویم.
لذا باید بدانیم کجا و چگونه و به چه طریقی عمل کنیم، علم
اخلاق این را به ما یاد میدهد. و الّا گاهی به صورت ظاهر احساس میکنید بعضی آدمهای
اخلاقی هستند اما اخلاق اینها برای دین پشیزی ارزش ندارد.
این دو قول را نگاه کنید اگر یک عده فطری مطلق بودند، بیچاره
میشوند و همه چیز را به دست فطرت میسپارند. اگر یک عده هم اکتسابی حقیقی بشوند
اصلاً پشت پا به فطرت میزنند. پس آیا گروه سوم درست میگویند یا نه را در جلسهی
بعد بررسی میکنیم. اگر فرض را بر این بگیریم که گروه سوم درست میگویند، اینکه
کدامیک از مسائل فطری است را گاه اینجا هم بشر اشتباه میکند.
لذا عزیزان ناچاریم همهی اعمالمان را با دین تطبیق بدهیم
چون امکان دارد اشتباه کنیم. امکان دارد چیزی که فطری نیست فطری پنداریم و چیزی را
که اکتسابی نیست اکتسابی پنداریم. یعنی باز هم چارهای نداریم جز این که سراغ دین
و علمای دین برویم. قرآن کریم و مجید الهی مثالهای بسیار زیبا و عالی راجع به این
موضوعات میزند که انشاءالله به موقع بحث میکنیم.
والسلام علی من اتبع الهدی
[1] سوره آل عمران، آیه 164–
سوره جمعه، آیه 2
[2] إرشاد القلوب، ترجمه مسترحمى ،ج: 1 ، ص: 174
[6] ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج: 3 ، ص: 589
[9] سوره آل عمران، آیه 134
[11] سوره ص، آیات 82 و 83