درس
اخلاق
جلسه 19 85/3/10
مجلس مغضوب شیطان
در روایات بیان کردند لقمان حکیم به فرزندش فرمود: فرزندم! مجالس علم و مجالس
انس با خدا، محل رحمت پروردگار عالم است و غضب شیطان بر این مجالس بیشتر از هر عمل
و عبادت فردی است.
در کتاب احادیث القدسیهی شیخ حر عاملی(اعلی الله مقامه الشریف) در باب عبادات
آمده است: آن عبادتی عبادت است که توأم با جماعت باشد و آن عبادتی عبادت میشود که
همراه با معرفت باشد.
طبعاً برای شیطان، مباحث اخلاقی و اجتماع مؤمنین بدترین مجلس است و غضبناکترین
غضبش را به این مجالس دارد. چرا؟ چون در مجالسی که نام و یاد خدا باشد، صیقل روحی
برای انسان باشد، آن مجلس برای شیطان درحقیقت مجلسی است که به قول ملّای نراقی (اعلی
الله مقامه) تمام بافتههای شیطان را از بین میبرد.
امکان این هست که انسان از مجلس عبادت، مجلس اخلاق که روحش را صیقل داده بیرون
برود، بعد از یک روز دو روز بعضیها که تا نزدیکیهای آخر هفته به حمدلله تا هفتهی
دیگر خودشان را نگه دارند، بعضیها هم مثل من امکان دارد همان ساعت که بیرون رفت
عوامل گناه برای او فراهم بشود و به گناه بیفتد، یعنی در حقیقت در دام شیطان، امّا
یکی از خصوصیات مجالس تزکیه برای انسان این است که هرچقدر هم آلوده باشد، وقتی
وارد این مجالس میشود، یک صیقل روحی برای او هست، کم کم او را به آرامش میرساند
و شاید باعث شود او از گناه بیرون بیاید.
اگر انسان اصرار بر گناه صغیره کند، خودش گناه کبیره است و به قول بعضی از
بزرگان بدتر از گناه کبیره است. چرا؟ دلیلش این است وقتی انسان اصرار بر گناه
داشته باشد کم کم مریض میشود، عادت میشود، مثل معتاد؛ یعنی گاهی هم دلش میخواهد
برگردد، خودش هم از گناه متنفر است، متأثر است که چرا من بدم، گاهی در خلوت مسألهای
پیش میآید، دلش میشکند، میگوید همه خوبند، خوبان، خوبند من هم انسانم چرا من
مثل آنها نیستم؟ اما چون عادت به گناه کرده، متأسفانه خروج از گناه برایش سخت است
و گاهی برای بعضیها محال است.
اما خصوصیت این مباحث و خصوصیت شرکت کردن در مجالسی که انسان را تزکیه میکند،
این است که اقل قضیه گاهی به انسان یک تلنگری میخورد، بالاخره گوشش به آواز حدیث
مأنوس میشود، روایتی را میشنود یک حالاتی از حالات بزرگان، داستانی از داستان
عرفا به گوشش میخورد از خودش بدش میآید و همین عامل برگشت میشود.
امام راحل (اعلی الله مقامه الشریف) که قبل از سال 42 به فرمایش بعضی از
بزرگان درس اخلاق میدادند، به بعضی از کسانی که در درس اخلاق ایشان شرکت میکردند،
میفرمودند: توصیهی من این است تا میتوانید به جوانها بگویید در این مجالس
بیایند. برای اینکه اگر خدایی نکرده جوان بسوی گناه برود اگر رها بشود میرود تا
آنجایی که قعر جهنم آنجاست و دیگر نمیتوان او را نجات داد امّا اگر در این مجالس
شرکت کند ولو به اینکه خدایی نکرده نعوذبالله و نستجیربالله دست به گناه هم بزند
امّا بواسطهی شرکت در این مجالس وقتی میخواهد گناهان روی هم بیاید، یک صیقلی میخورد
و اجازه نمیدهد گناه روی گناه بیاید.
حتی بعد از انقلاب ایشان فرمودند: در حوزههای علمیه درس اخلاق کم است تا میتوانید
درس اخلاق باشد.
لذا یک توصیهای بعضی از بزرگان میکردند، چه در مباحث علوم جدیده و چه در
مباحث علوم قدیمه و میگفتند: آن شبهایی که شب امتحانی شما است، اتفاقاً اگر میخواهید
آرامش روحی داشته باشید و فردا به راحتی بدون اضطراب و بدون دلهره امتحان بدهید،
در یک جایی که مباحث اخلاقی است بروید یک مقدار روح خودتان را سبک کنید آرامش روحی
بگیرید تا برای امتحان آماده بشوید.
میدانید از لحاظ جامعه شناسی و روانشناسی هم میگویند: اگر کسی بخواهد همهی
درسها را بگذارد، شب امتحان درس بخواند موفق نیست بلکه حتی آنهایی که درسخوان
هستند اگر شب امتحان اضطراب و دلهره داشته باشند موفق نیستند، لذا بیان میکنند:
شب امتحان، شب آرامش روحی است شبی است که باید بدون اضطراب بگذرد.
من خودم این را در قدیم الایام امتحان کردم، شب امتحان اصلاً نگاه به کتب نمیکردم
بلکه قبلش حتی تا بعد از ظهر یک نگاهی، مروری و بعد دیگر آرامش، ادعیه و مطالب دیگر
میخواندم. برای اینکه انسان اضطراب نداشته باشد شب را باید زود بخوابد آن هم
خوابی که توأم با آرامش باشد نه اضطراب و دلهره. اگر بناست تا دو نصف شب بنشیند
درسهایش را مرور کند و بعد هم موقعی که میخواهد بخوابد با یک اضطراب خاص، بیدار
شدنش توأم با اضطراب و بعد بخواهد فرض مثال ساعت 8 در جلسه امتحان باشد طبیعی است
این موفق نمیشود.
لذا میگویند: اگر خواستید هرچیزی را به دست بیاورید، با اخلاق، با شرکت کردن
در مجالس تزکیه است. مجالس تزکیهی نفس، هم برای دنیای انسان خوب است، هم برای
آخرت انسان. اگر خدای نکرده جوان به واسطهی یک لحظه هوی و هوس یک لحظه غلبه شهوت
بر او، نعوذ بالله دست به گناه بزند آن چیزی که میتواند او را آرامش بدهد که گناه
روی گناه نیاید همین شرکت در این مجالس است.
لذا لقمان حکیم توصیه میکند که فرزندم گاه شیطان برای اینکه تو را پشیمان کند
گناه تو را به رخت جلوه میکند. یعنی میگوید تو که گناه کردی دیگر این مجالس مال
آدمهای خوب است. نماز نخوان، نماز مال آدمهای خوب است. تو گناه کردی نعوذبالله،
نستجیربالله، پناه به ذات حضرت حق تا یک ساعت پیش در بستر حرام بودی، الان ایستادن
در نماز، در مقابل پروردگار عالم و گفتن الله اکبر خجالت دارد نماز نخوان. یعنی
شیطان به راه خودش وارد میشود نمیآید به انسان بگوید نماز بد است، بلکه گناه
انسان را به خود انسان جلوه میدهد و میگوید تو حالت حال خوشی نیست عبادت مال
کسانی است که حال خوشی دارند مطالب خوشی دارند. این گونه بیان میکند و از این
حالت معنوی انسان را رد میکند تا بتواند بر انسان فائق شود. لذا شرکت در این
مجالس شرف اخلاق را به انسان میرساند.
شرف علم اخلاق
در جلسهی قبل وقتی تأثیر تربیت را در اخلاق بشر فهمیدیم، بیان کردم شرافت علم
اخلاق آنقدر بالا است که اگر کسی شرافت علم اخلاق را نداند مسلماً به بیراهه میافتد،
به گناه میافتد و مطالب را درک نمیکند.
لذا بزرگان، آنهایی که به طب معروفند، به ریاضی معروفند و... به تبعیت از
انبیاء و حضرات معصومین بیان میکردند آن چیزی که ما را آرامش داد و توانست ما را
در حالت آرامش به تفکر وا بدارد تا بتوانیم با طمأنینهی خاص به مسائل علمی فائق
بشویم، اخلاق است.
بوعلی سینا، شیخ الرئیس (اعلی الله مقامه الشریف) آن بشری که جداً اعجوبهای
بود، استثناء در مقطع زمانی خودش غیر از معصومین (علیهم صلوات المصلین)، کسی که
بعضاً نقل میکنند نهایتاً تا هفت روز استاد میدید و بعد از آن دیگر خودش استاد میشد،
جداً در هر علمی استثنای در دوران خودش بود. آنهایی که برخی مباحث او را زیر
سؤال بردند و مطالبی را بیان کردند و إنقلت آوردند، میگویند وقتی بحث نموت
عرفانیش میشود (چون اشارات او نمت، نمت هست نمت اول، نمت دوم و این نموت را بیان میکند)
میگویند: اشارات او کمال اعلای مطالب عرفانی است. مع الاسف شیخ الرئیس را ما فقط
به عنوان طبیب میشناسیم یا بعضی فقط بحث فلسفهاش را میشناسند، درحالی که مباحث
عرفانی او عمیقترین مباحث عرفانی است که راجع به این مباحث بعضیها قلم زدند و شرحها
دادند که این از نکات بسیار مهمی است.
ایشان یک بحثی را در اشارات به نام مباحث اخلاق و عرفان دارد که بیان میکند: شرافت
علم اخلاق است که باعث میشود همه در مقابل این علم زانو بزنند، هرچند در علوم
دیگر به اصطلاح متبحر باشند.
علم اخلاق علم کمی نیست، همانگونه که علم تفسیر علم بسیار باعظمتی است. لذا
معالاسف آنهایی که نمیدانند مثل من دست میزنند به مباحثی مثل تفسیر و اخلاق که
اینها جایگاه عظیمیدارد. والله اگر بزرگان و اعاظمی ورود به این قضیه پیدا کنند
و مطالب را بیان کنند، امثال بنده فقط و فقط کارمان این است که زانوی ادب و تلمذ
بزنیم و مباحث را گوش بدهیم و ان شاءالله عمل کنیم. خیال نکنیم بحث اخلاق بحثی است
که همین طوری میشود رد شد.
این قضیهای که عرض کردم تزکیه باید تزکیهی علمی باشد، وقتی شما جامع
السعادات ملّای نراقی (اعلی الله مقامه الشریف) را میبینی، تقسیم بندیهایی که میکند
(که به نظر بنده همهی آن تقسیم بندیها هنوز خوب تبیین نشده، گرچه حتی ترجمه هم
شده است اما تبیین اینکه ایشان چه میگویند بیان نشده، و با توجه به فرمایشات بعضی
از بزرگان، بنده این مطالب را بدست آوردم و اعتقاد شخصی خودم هم همین است که اصلاً
کتاب جامع السعادات کتابی نبوده که ایشان قلمش حرکت کند مگر اینکه همهی آن عنایات
و مطالبی است که بر او وارد شده است. یعنی به نظر میآید که تمام مطالب بر ایشان
الهام شده، یک نوع الهام الهی است.) در اینجا ایشان هم قائل به این هست و بعد از
ایشان هم همینطور بیان میکنند که تزکیه باید علمی باشد. منتهای امر ایشان به یک
سبک و سیاق دیگری میگوید لفظ تزکیهی علمی را نمیآورد امّا طریقهاش، سیر و
سلوک نوشتاری او و آنچه که بیان فرمودند معلوم میشود که باید علمی باشد. چرا؟
چون شرف علم اخلاق نسبت به همهی علوم همین است. اگر تزکیه، تزکیهی علمی نباشد
مسلماً انسان به بیراهه میرود.
لذا این روایت شریف را در کتاب منیه المرید راجع به علم (که اگر کسی به اصطلاح
از طریق علمی جلو نرود به چه حالتی برخورد میکند) ببینید بعد آن را با فرمایش ملّای
نراقی در جامع السعادات مقایسه کنید. ایشان در مقدمه، صفحه 122 بیان میفرمایند که
«الیس المریض اذا منع عنه الطعام والشراب والدواء یموت، کذا
القلب اذا منع عنه العلم والفکر والحکمة یموت»[1] مگر نه اینکه اگر مریض را از طعام، خوراک، آب و دوا منع
کنند میمیرد. «کذا القلب اذا منع عنه العلم
والفکر والحکمه یموت» قلب هم اگر از او علم و فکر و
حکمت منع شود میمیرد. قلبی که در او علم نباشد، قلبی که در او حکمت نباشد، قلبی
که در عالم خودش و عالم خلقت تفکر نکند، آن قلب، قلب مرده است؛ صورت ظاهر زنده است
اما مرده است.
مرحوم نراقی (اعلی الله مقامه الشریف) هم همین را در جامع السعادات بیان میکند،
میفرماید: همان طور که اگر به بدن بیمار غذا نرسد میمیرد و یا کسی که مرض قند
دارد و نباید به اصطلاح شیرینی جات بخورد هرچه غذایش بیشتر بشود فساد و شرش در بدن
زیاد میشود، همین طور اگر نفس انسان از اخلاق بد و مذموم پاک نشده باشد آموختن
علم هرچه بیشتر باشد او را تباه میکند.
اگر کسی مریض باشد و او را از چربیجات و سرخ شدنی منع کرده باشند بعد او یک
غذای چرب به اصطلاح سرخ شدهی چنین و چنان بخورد، باعث هلاکت خودش شده است؛ اگر
کسی تزکیهی علمی نشود هرچه علوم او زیاد بشود در حقیقت با هر علمی خودش را
بیشتر به منجلاب هلاکت نزدیک کرده است.
قدیم این طور بود مکتب خانه که میرفتند اول با قرآن و عم جزء شروع میکردند
بعد اخلاق ناصری و اخلاقیات دیگر و جزوههایی را که داشتند، میخواندند بعد آرام
آرام کنار آن ها مشغول به ادبیات عرب هم میشدند. ما هنوز چه علوم به اصطلاح حوزوی
و چه علوم غیر حوزوی نرفتیم، اول راجع به ادبیات شروع میکنیم. در حالی که قدیم اول
به طالب علم و دانشجوی علم (چون قدیم همهی علوم یکی بود بعدها این علوم تغییر و
تحول پیدا کرد) مباحث قرآن، تزکیه و اخلاق را بیان میکردند.
لذا اول چیزی که بیان میکنند شیخ الرئیس بوعلی سینا (اعلی الله مقامه الشریف)
داشته، این بود که حافظ قرآن بود. در تنبیهات و همچنین در قانونش بیان میکند: هرموقع
من به مشکلی برخورد میکردم بخصوص مباحث فلسفی، اول دو رکعت نماز مستحبی میخواندم
بعد مینشستم برای من مشکل حل میشد. شرافت علم اخلاق این است که اصلاً زمینه میشود
برای آوردن علوم دیگر. لذا آن کسی که شرافت علم اخلاق را درک نکند متوجه نیست که
خودش را در گرفتاری قرار داده است.
عرض کردیم اسلام بلاهت را منع میکند. آن قدر در اسلام راجع به علم روایت و
آیات داریم که بیان میکند «هَل یَستَوِی الَّذینَ
یَعلَمُونَ وَالَّذینَ لا یَعلَمُونَ»[2]، «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إلّا هُوَ وَالمَلائِکَةُ
وَ أُولُوالعِلمِ قائِماً بِالقِسطِ»[3] مباحث علم را در یک جایگاه خاص میآورد، اولوالعلم را در
یک جایگاه بالا میآورد. در کنز العمال و همچنین در شرح المهذب والفقیه و رفتاح
الدار السعاده بیان میکنند «إِذَا جَاءَ المَوتُ
طَالِبَ العِلمِ وَ هُوَ عَلَی هَذِهِ الحَالِ مَاتَ شَهِیداً»[4] اگر مرگ طالب علم فرا رسید و او
در همان حال طلب علم بود شهید مرده است.
ولی با این حال پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند:
«البلاهه ادنی الی الخلاص من فطانه بتراء»[5] کسی که کودن است به نجات و
رستگاری نزدیکتر است تا آن تیز هوشی که تیز هوشیش بی حاصل است. دلیل چیست؟ دلیل
این است که اگر کسی علم اخلاق نداشت خودش را بیچاره میکند. آن قدر او را غرور علمی
میگیرد که فکر میکند خودش هست و در عالم کسی مثل او نیست، بدبخت میشود.
ذیل آیهی شریفه «وَأتُو البُیُوتَ مِن أبوابِهَا»[6] که بیان میکند به خانهها از
در آنها وارد شوید، در روایت آمده است منظور از «وَأتُو البُیُوتَ مِن أبوابِهَا» یعنی اگر
به علوم هم میخواهید وارد بشوید از دربش وارد بشوید و درب همهی علوم، علم اخلاق
است. طور دیگری هم بیان کردند که منظور از «وَأتُو البُیُوتَ
مِن أبوابِهَا» چون تمام علوم در نبی هست فرمود «أنَا مَدینَةُ العِلمِ وَ عَلیٌّ بَابُهَا»[7] دربش خود مولی الموالی و اهل
بیتند. چون «مِن أبوابِهَا» است، میشود کل اهل بیت، لذا این شرافت علم اخلاق است.
ضرورت شناخت نفس
حالا که شرافت علم اخلاق را متوجه شدیم، که اخلاق جمع خلق و خوی هست و یعنی
تمام روش های بشر، ببینیم اولین گامیکه باید برداریم چیست؟ در مقدمهای که عرض
کردیم گفتیم بعضی میگویند تمام خلقیات بشر فطری است ادلهای که آوردند چه از
روایات و چه از آیات، جواب دادیم. بعضی میگویند اکتسابی محض است و ما چیزی به نام
فطری نداریم آن هم بر اساس آیات و روایات استدلال آوردند، جواب هم دادیم. گفتیم
قول سوم به نظر میآید صحیح تر است و آن این که نه فطری علی الاطلاق هست و نه اکتسابی علی الاطلاق.
منتها اشاره کردیم نکتهی ظریف این است که انسان باید بداند کدامیک فطری است و
کدامیک اکتسابی، و الّا به اشتباه میافتد و از چاله در میآید و در چاه میافتد.
والّا گاهی زهدهای بیجا، خشکه مقدسی های بیجا او را بیچاره و بدبخت میکند.
لذا چه کنیم که تشخیص بدهیم کدامیک فطریست کدامیک اکتسابی است و واقعاً راه
حقیقی را پیدا کنیم؟ عرض کردم شاید این بحث «وَأتُو البُیُوتَ مِن أبوابِهَا» حضرات معصومین
باشند. لذا ما باید به درب خانهی حضرات معصومین برویم و اولین شاخصه این است که
نفس خودمان را بشناسیم.
آن عارف عظیمالشأن، ملّای بزرگوار، آقا شیخ جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله
مقامه الشریف) گفته بود: بعضی از روایات از بچگی در دهان همه میافتد ولو به اینکه
بعد که بعضیها بزرگ میشوند اصلاً فاسق میشوند، فاجر میشوند راهشان راه دیگری میشود.
بچه که هستند انسان اینها را نگاه میکند کیف میکند، حظ میکند، خوشش میآید
بعداً که میآیند در مدرسه هم یک مدت خوبند بعد در جوانی آرام آرام نگاه میکنی یک
حالات دیگر، بعد خدای نکرده از خانههای فساد سر در میآورند، قیافهها، قیافههای
فساد انگیز، اصلاً دین را مسخره میکنند، علمای دین را مسخره میکنند، مؤمنین را
مسخره میکنند، مسجد و محراب را مسخره میکنند، مباحث اخلاقی و هیأت را به باد
مسخره میگیرند، میگویند اینها بیکارند دور هم جمع میشوند چه میخواهند؟ چه میگویند؟
یک مشت آدم بیکار. همه چیز را به تمسخر میگیرند حتی انسانیت انسان را. اما به قول
آشیخ جواد آقای ملکی تبریزی بعضی از احادیث را انسان در بچگی، همان ابتدای زندگی
یاد میگیرد. مثل اینکه بعضی از سور را ما بچگی یاد میگیریم غیر از حمد و سوره که
بلدیم سوره های معوذتین را هم در بچگی حفظ میشویم «قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ»[8] و «قُل أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ»[9]. میفرمودند: یکی از احادیثی که
اکثر مردم در همان طفولیت حفظ میکنند و به گوششان میخورد همین حدیثی است که
پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم) بیان فرمودند «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»[10] خیلی کوتاه اما پر از محتوا. هرکس نفس خود را شناخت پس
محقق است بر او که خدا را میشناسد. در جلسه تفسیر عرض کردیم که فاء بر سر قد
بیاید در حقیقت یعنی تحقیق علی الاطلاق به تحقیق است، تأکید بر تحقیق. لذا باید
اول نفس را بشناسیم تا بعد بتوانیم آن چیزهایی که فطری است و اکتسابی است را درک
کنیم.
ادبا از جمله ملّای نراقی (اعلی الله مقامه الشریف) بیان کردند نفس و قوای آن
چهار قسم است. آنچه که در مرحلهی اول راجع به تجرد نفس هست، تجرد ذاتی است نه
تجرد از لحاظ فعل. تجرد ذاتی یعنی آن چیزی که نیاز به ابزار نداشته باشد ولی تجرد
فعلی یعنی اینکه افعالی باید باشد اما او ندارد. دو نفس برای انسان هست و هر نفسی
هم قوای خاص خودش را دارد. یک نفس، نفس تجرد ذاتی است و یک نفس هم نفسی است که فعل
دارد. مثلاً خود نگاه کردن از فکر بشر است، بر او میآید که نگاه کن، نگاه میکند
اما با ابزار، ابزار چیست؟ چشم.
در رابطه با عبادت، «إِیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعینَ»[11] عرض کردیم درحقیقت اعضا و جوارح بشر همیشه در حال عبادت
هستند. چرا؟ چون آنها دارند کار خودشان را انجام میدهند؛ یعنی تمام اعضا و جوارح
چشممان، دستمان، پایمان، زبانمان هرآنچه که هست در اختیار من و شما هستند. لذا
برای همین قرآن کریم و مجید الهی بیان میکند فردای قیامت اینها شهادت میدهند؛ خود
دست شهادت میدهد، خود پا شهادت میدهد که این از من استفاده کرد در مجلس گناه رفت
یا در مجلس عبادت رفت. لذا اینها ابزارند چون در حال اطاعت هستند و مطیعند پس در
حال عبادتند ولو به اینکه به محل گناه بروند، یعنی ولو به اینکه به جای گناه بروند
اما چون اطاعت کردند رفتند پس آن ها مطیعند و در حال عبادتند.
مثلاً فرمان مغز به چشم این است که نگاه کن؛ ولو به اینکه ناموس مردم را نعوذ
بالله و نستجیر بالله نگاه کند و به دید شهوت باشد، او در حال عبادت است چون فرمان
را اطاعت میکند. اما گناه هم میکند چرا؟ چون به نامحرم نگاه کرد. لذا مولی
الموالی فرمود: زنای چشم نگاه بد است.
پس ما باید قوا را خوب بشناسیم. خیلی شیرین است خیلی زیبا است خیلی عالی است. آرام
آرام داریم ورود پیدا میکنیم به آن مطالبی که حلاوتش را انسان جدی با روحش میچشد.
حتی آن قدر شیرینی دارد که گاهی بر جسم بشر هم فائق میآید. چطور بر جسم بشر فائق میآید؟
خود انسان از گناه بدش میآید. اقلاً در خلوت دو رکعت نماز میخواند میگوید حیف
است من باید این باشم.
نکتهای را حضرت سلطان آبادی بزرگ سلطان العارفین بیان فرمودند، که بسیار
زیباست. فرمودند: درد بشر این است که همه در عالم خلقت او را میشناسند جز خودش که
خودش را نمیشناسد. اگر بشر بداند واقعاً کیست و به قوای درونی خودش شناخت پیدا کند
و بفهمد بی دلیل نیست که پروردگار عالم بیان فرموده «فَتَبَارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقینَ»[12] دیگر دست به گناه نخواهد زد.
بیان کردند یک روز آقا سید علی آقای قاضی آن میرزای عظیم الشأن آن عارف
بزرگوار و بی بدیل گریه میکرد و به بعضی از شاگردانش میگفت: ای کاش از همان بچگی
به ما یاد میدادند، یک درس اخلاقی از همان طفولیت میگذاشتند به ما میگفتند که
شما کیستید. اگر همان موقع میفهمیدیم که چه کسی هستیم دیگر سراغ گناه نمیرفتیم.
بالای مدارس مینویسند تعلیم و تربیت، در حالی که غلط است باید تربیت و تعلیم
باشد. درد بشر این است که نمیداند کیست اگر به گناه دچار میشود دلیلش این است که
نمیداند گناه چیست، قدر خودش را نمیداند ولی گاهی آن قدر در لجنزار گناه میافتد
و آلوده میشود که اگر هم یک موقعی بفهمد ناراحت است از این کثافات روحی خودش در
رنج است اما آن قدر معتاد شده است که به نظر میآید دیگر ترک گناه محال است. یک
مقداری که انسان درون خودش برود میفهمد چه خبر است.
علامه حلی (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمایند به نظر میآید قبل از یادگیری
احکام واجب است انسان احکام نفس خودش را بفهمد و بشناسد. اگر فهمید کیست آن موقعی که
به او بگویند فلان مطلب واجب است فلان مطلب حرام است فلان مطلب مستحب است فلان
مطلب مکروه است فلان مطلب مباح است عمل میکند و تمام احکام را بدون چون و چرا و
ان قلت میپذیرد.
یک موقعی بشر حتی در مقابل افعال عبادی سر فرود نمیآورد برای اینکه احکام نفس
خودش را نشناخته. گاهی بعضیها میگویند ما در خلوت که میرویم نمازمان شل است،
امکان دارد در جماعت که باشیم نماز خوب و باحالی هم بخوانیم اما در خلوت و تنهایی
نه، که نعوذ بالله و نستجیر بالله پناه به ذات حضرت حق گفتند این خودش نشانهی
نفاق است، در حالی که بزرگان، برعکس وقتی در خلوتشان میرفتند غوغایی بود، اگر کسی
خلوت آنها را میدید گاهی به حال آنها گریه میکرد و میگفت اینها چه چیزی را
گم کردهاند، چه گناه عظیمی را انجام دادند که این گونه دارند با خودشان رفتار میکنند،
ناله میکنند، فغان میکنند.
حضرت امام (اعلی الله مقامه الشریف) حتی در همین اواخر عمر شریف خودشان، آنهایی
که پشت درب برای مواظبت از حضرت امام میخوابیدند میگفتند نیمه شب صدای ناله امام
بلند بود مثل مادر بچه از دست داده فغان میکرد، داد میزد، جیغ میزد، گریه میکرد،
ناله میکرد. امامیکه کسی ندید حتی برای از دست دادن کسی که ذخیرهی اسلام و
مسلمین بود یعنی حاج آقا مصطفی گریه نکرد، (نه تنها به خاطر فرزند بودنش، واقعاً
ذخیره اسلام بود. حاج آقا مصطفی از لحاظ علمی عرفانی و همه مطالب یک نابغه دهر
بود. حاج آقا مصطفی شناخته نشد. کتاب هایی که از ایشان هست اگر کسانی مطالعه کنند
عمق مطالب علمی ایشان را درک میکنند.) وقتی خبر شهادت حاج آقا مصطفی را امام شنید
فقط فرمود «إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»[13]. دشمن اشک چشم امام را ندید،
فقط موقعی که روضه میخواندند حضرت امام گریه میکرد در مواقع غیر آن گریه نکرد.
یک بار دیگر هم به حالت گریه افتاد اما خودش را کنترل کرد آن موقعی که شهادت شهید
بهشتی بود، که فرمود: شهید بهشتی برای من یک ملت بود. آن شهید مظلوم آن کسی که
واقعاً استثنا بود. اما امام در خلوت، نالهها فغان ها وگریه هایی داشت که آن وقار
امام را اگر کسی ندیده بود این حالت را میدید میگفت این کیست که گریه میکند. عرفا
در خلوتشان و در آن حالات ناله و فغان میکنند.
لذا این ها یکی از مطالبی را که دارند این است که خودشان را میشناسند، به
قوای نفس ورود پیدا کردند. اگر حلاوت و شیرینی مطالب را ما هم بدانیم در خلوت
خودمان به نماز میایستیم، اصلاً گریه میکنیم که چرا تا به حال خودمان را نشناخته
بودیم. لذا به نظر میآید وقتی نفس را بشناسیم بیشتر متوجه می شویم که چرا گفتند
علم اخلاق نسبت به همه علوم برتری دارد. آن موقع انسان احساس میکند عمرم را از
دست دادم، هدر دادم و نفهمیدم که من کیستم. ای کاش از اول یکی پیدا میشد من را به
من میشناخت.
به والله، تالله، بالله همهی آنهایی که در صورت ظاهر ما آنها را فاسق میپنداریم
اگر از روز نخست از همان شش سالگی، هفت سالگی، از همان هشت، نه سالگی آرام آرام به
زبان خودشان به آنها میشناساندند این طور نمیشدند. به نظر من که بارها هم عرض
کردم یک بحث که در مباحث مدارس خالی است و مع الاسف هنوز هم پر نشده است این است
که از همان دبستان باید مباحث اخلاقی را بگذارند منتها به زبان کودکی. از همان
موقع اگر بشر مباحث اخلاقی را بشناسد و واقعاً خودش را بشناسد دیگر مسلم بدانید
غیبت نمیکند، تهمت نمیزند، دیگر اصلاً دنبال هوا و هوس نیست، دنبال منیّتها
نیست، خدای نکرده دست به دزدی و قتل و جنایت و فساد اخلاقی نمیزند، آن وقت به
مقامات میرسد.
پس مهمترین چیز این است که قوای نفس را بشناسیم که ان شاءالله در جلسه بعد
شروع کنیم راجع به قوای نفس، تجرد و مطالب دیگر را آرام آرام بشکافیم که مباحث
بسیار شیرینی است.
[3] سوره آل عمران، آیه 118
[4] بحارالانوار، ج 1- کنز العمال- شرح المهذب و الفقیه و رفتارالدار
السعاده
[5] شرح اصول کافی، ج: 1، ص: 229
[7] وسائل الشیعه، ج 27- بحارالانوار، ج 10