درس اخلاق
جلسه
21 85/3/24
بدترین عذاب
گرفتاری بشر همه از روی جهل است. اگر جهل در بشر از بین برود طبعاً انسان به
مقامات بالا میرسد. آنقدر که اسلام راجع به علم و مباحث علمی سخن گفته است در
هیچ یک از ادیان و مکاتب دیگر صحبت به میان نیامده است. اگر بشر در مرحلهی نخست
خودش را بشناسد و علم به وجود خودش پیدا بکند همهی مشکلات او حل خواهد شد.
در جلسات قبل به فضیلت علم اخلاق و اینکه اخلاق باید از راه علمی باشد و بشر
اگر بخواهد علم اخلاق را داشته باشد ناچار است معرفت به نفس خودش پیدا کند اشاره
کردیم. همچنین بیان شد باید بداند کدام خلقیات اکتسابی است و کدام یک فطری است و
این ها برای بشر محقق نمیشود مگر اینکه در مرحلهی نخست به نفس خودش شناخت پیدا
کند. اگر کسی واقعاً نفس خودش را بشناسد مشکلات برایش حل میشود و در دنیای وانفسا
به چه کنم چه کنم گرفتار نمیشود.
عمده مطلب این است که بشر نسبت به نفس خودش آگاهی و شناخت ندارد که کیست و
حقیقت وجود او چیست. اگر به حقیقت خودش را بشناسد مسلماً خودش را مبتلای به گناه نمیکند.
دلیلش چیست؟ وقتی انسان به مقام خودش شناخت پیداکرد آن زمان احساس میکند که
گناهان او را از مقام اصلی خودش پایین میآورد.
ما فرض را بر این میگیریم اصلاً عِقاب برای بشر نباشد. بالاترین عقاب برای
بشر همین که او از مقام اصلی خودش بواسطهی گناه پایین کشیده شود، اگر بشر بفهمد
معنای اشرف مخلوقات یعنی چه، معنای خلیفه الله یعنی چه، معنای احسن الخالقین یعنی
چه، چرا پروردگار عالم در مقام خلقت نسبت به هیچ یک از مخلوقاتش به خودش تبارک
الله نگفت الا در مقام خلقت بشر، اگر این را درک بکند مسلماً از گناه فراری است.
مسلماً میداند گناه بدترین عقابش این است که او را از مقام اصلی خودش بیرون آورده
و به پائین کشیده است.
علمای اخلاق و عرفای عظیم الشأن، رسیدگان به وصال حضرت حق میگویند: بدترین
درجه عذاب برای شیطان همان رانده شدن از مقام درگاه حضرت احدیت است. فرض بر این
بگیریم که شیطان اصلاً عذاب نشود بدترین عذاب برای شیطان همین بس که به مقامات
والا رسیده بود، حتی از همهی ملائک گوی سبقت را ربوده بود و جلو رفته بود حالا او
از این مقام عظمای خود پایین کشیده شد، این بدترین درد و بدترین عذاب است.
برای اولیای الهی بدترین عذاب این است که پروردگار عالم دیگر به آن ها نگاه
نکند ولو اینکه بصورت ظاهر در نعم باشند. لذا عرفای عظیم الشأن میگویند معنای «أمهِلهُم رُوَیداً»[1] که قرآن بیان میفرماید «این ها
را به حال خودشان وا گذاشتیم» این است که امکان دارد به صورت ظاهر برای آن ها
دردسری پیش نیاید و گرفتار نشوند.
بعضی مواقع اگر ما کار خلافی را انجام بدهیم، همان روز یا روز بعدش یا هفته
بعد یا بالاخره ماه، سال در همین دنیا دچار گرفتاری میشویم دچار بدبختی میشویم. صورت
ظاهر گرفتاری و بدبختی است اما عین رحمت پروردگار عالم است، چرا؟ چون حضرت حق بندهاش
را دوست دارد میخواهد او را گوشمالی بدهد، او را به حال خودش وانگذاشته که هرچه
دلش میخواهد بکند. لذا خود این عذاب عین رحمت است اما درعوض آنهایی را که به حال
خودشان رها میکنند دیگر گرفتار به بلیه نمیکنند دچار مصیبت نمیکنند این ها در
حقیقت دور شدگان از رحمت پروردگار عالم هستند.
بالاترین عذاب برای بشر همین است که از مقام خودش پایین بیاید. لذا عرض کردیم
مهمترین چیز برا ی ما شناخت قوای نفس است که خودمان را بشناسیم که ما کیستیم.
رستگاری بزرگ
یک روایت شریف از امیر المؤمنین (صلوات الله) است که میفرمایند: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»[2] آن کسی که به معرفت نفس خودش دست یافته به رستگاری رسیده
است. فوز اکبر یعنی چه؟ رستگاری بزرگ چیست؟ در حقیقت آن کسی به رستگاری بزرگ رسیده
که «ظفر بمعرفة النفس» در شناخت نفس پیروز بشود. پیروز ترین افراد کسی است که به نفس خودش شناخت
پیدا کند و کسی که پیروز شد رستگار ترین افراد است، اکبر رستگاران میشود. اگر نفس
خودش را بشناسد مسلماً به همهی مشکلات خودش فائق میآید.
مولیالموالی، امیرالمؤمنین بیان میفرمایند: «معرفة الله سبحانه اعلی المعارف معرفة النفس انفع المعارف»[3] معرفت و شناخت پروردگار عالم در حقیقت اعلای معارف است. منتها
این معرفت پروردگار عالم چه زمانی برای بشر بوجود میآید و محقق میشود؟ آن موقعی
که نفس خود را بشناسد. لذا میفرمایند «معرفة النفس
انفع المعارف» نافعترین شناختها برای بشر شناخت به
نفس خودش هست، یعنی چه؟ یعنی درست است که اگر انسان بخواهد به بالاترین معارف
دستیابی پیدا بکند آن معرفت پروردگار عالم است اما کسی به این معرفت دست پیدا میکند
که اول به معرفت نفس خودش رسیده باشد. در حقیقت این یک نوع ترجمان «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»[4] است. اگر کسی خودش را بشناسد
مسلماً خدا را هم میشناسد و به آن درجات بالای اعلی المعارف هم میرسد.
منتها نفع معرفت برای بشر در مرحلهی اول، نفع معرفت نفس خودش است «معرفة النفس انفع المعارف» نافعترین شناختها برای بشر شناخت نفس خودش است. تا درنیابد که کیست، صددرصد
بداند هرچه تلاش کند تا بداند خدا کیست نمیتواند. اول باید بفهمد خودش کیست و نفس
خودش را بشناسد.
جداً بشر اگر بخواهد به گناه هم مبتلا نشود همین طور است. وقتی فهمید که کیست
مبارزه با گناه برای او آسان میشود و مبتلای به گناه نخواهد شد. بشر زمانی گرفتار
میشود که خودش را نمیشناسد. تمام گرفتاریهای بشر برای این است که خودش را نمیشناسد.
پس بافضیلتترین راه برای شناخت اخلاق (خلق و خو ها) و این که بدانیم کدام خلق و
خو، خلق و خوی اکتسابی است و کدام خلق و خوی، خلق و خوی فطری است این است که خودمان
را بشناسیم.
نفس چیست؟
حالا این شناخت از کجا باید شروع شود؟ از نفس. نفس چیست؟ ابتدا مقدمهای را
برای این موضوع بیان میکنم. در عالم خلقت همه چیز برای بشر وجود است. یعنی هرچه
را بشر مشاهده میکند آن را وجود میگویند و غیر از او میشود عدم، یعنی نیست. ما
در این عالم دیوار را میبینیم، همدیگر را میبینیم، چهرهی خودمان را در آینه میبینیم،
حیوانات را میبینیم، پرندگان، چرندگان، نباتات، درختان هرآنچه که هست میبینیم،
به اینها وجود میگویند. اگر صحبت از نفس میکنیم باید برای انسان مشهود باشد
یعنی هرآنچه که شهود دارد برای انسان وجود دارد.
پس اگر میخواهیم راجع به چیزی صحبت کنیم آن چیز در مرحلهی نخست باید وجود
داشته باشد، اگر وجود نداشته باشد نمیشود اصلاً راجع به آن سخن گفت. اگر میگوییم
نفس، باید نفسی وجود داشته باشد که راجع به آن صحبت کنیم. در عالم وجود میگویند هرآنچه
که انسان نظاره میکند آن وجود است. هرچه که بصورت ظاهر نظاره نمیکند وجود ندارد.
(حتی در باب خدا شناسی، آن ها که منکر پروردگار عالم هستند میگویند در عالم هرچه
که هست برای بشر مشهود است. کجا پروردگار عالم برای بشر مشهود است؟ صورت ظاهر سؤال،
سؤال خوبی است. گرچه این بحث باید در مباحث اعتقادی بحث شود اما گذرا ان شاءالله
راجع به این آن زمانی که درک کردیم معرفت نفس چیست صحبت خواهیم کرد.)
ما راجع به چیزی که میخواهیم صحبت کنیم حتماً باید برای ما شناخته شده باشد، البته
اصلاً چیزی به نام عدم نداریم چون عدم را نمیشود دید. اگر بحثی راجع به عدم در
عالم خلقت میشود، عدم به طفیل وجود است. یعنی هرچه که وجود دارد در مقابلش آنچه
که وجود ندارد عدم است، پس اگر نیست، نیست.
یک بحثی در فلسفه است راجع به عدم که میگویند عدم در حقیقت «موجود لا موجود» است، اصلاً
وجود ندارد. در مقابل موجود ما چیزی به نام عدم میگوییم و الا خود عدم حقیقت
خارجی ندارد. هر بودی در مقابلش نبودی است. به طفیل وجود، عدم هست و الّا عدم برای
خودش در عالم معنا به خودی خود استقلال ندارد.
در جامع السعادات، ملای نراقی (اعلی الله مقامه
الشریف) در این رابطه مطلبی را بیان میکند به
نام نفس و نامها و قوای چهارگانهی او. اصلاً خود نفس آیا نامهای دیگری هم دارد؟
وقتی راجع به نفس صحبت میشود، میگوییم نفس تجرد دارد. تجردی که راجع به نفس
قائلیم تجرد ذاتی است نه تجرد فعلی. ما دو تا نفس داریم: یک نفس مجرد که راجع به
اصل نفس است. یعنی نفس مجرد بعد از اینکه از بدن جدا شد، دائم وجود دارد. اما راجع
به نفس عمل بیان میشود آن اعمالی که افعال بدن یعنی دست ما، پای ما، چشم ما زبان
ما همه بواسطهی اوست که آن کارها را انجام میدهند. یعنی این چشم ما برای فعل خیر
و فعل شر از خودش قدرتی ندارد.
ما در نماز میگوییم «إیّاَک نَعبُدُ»[5]
ما تو را عبادت میکنیم. تنها هم که میایستیم نمیگوییم «إیّاَک
أَعبُدُ» من تو را عبادت میکنم. چرا؟ چون
اعضا و جوارح بشر همه در حال عبادت هستند. چون اعضا و جوارح در اختیار ما هستند آنها
هرچه ما بگوییم انجام میدهند. اگر نعوذ بالله نستجیر بالله پناه به ذات حضرت حق
با این دست دزدی کردیم این در حال عبادت است. یعنی هرچه ما به او فرمان دادیم گوش میدهد،
مطیع است، کارش را انجام میدهد. خدای تعالی دست را برای برداشتن اشیا، برای نوشتن
مطالب پروردگار عالم، برداشتن طعام بسوی دهان و. . . خلق کرده. لذا دست این کارها
را دارد انجام میدهد یعنی در حال انجام اعمالی است که بر او تکلیف شده است و عبد
هم گفتیم آن کسی است که هر آن چه که به او تکلیف میشود آن اعمال را انجام میدهد،
لذا دست تخطی نمیکند. منتها یک نفر با این دست یک مطلبی را مینویسد، جهان را
بسوی سعادت بسوی خیر میبرد و یکی هم با یک قلم زدن خدای نکرده حقی را ناحق میکند.
مثلاً در مقام قضا کسی خدای نکرده حقی را به باطل تبدیل کند یا همان کس در مقام قضا
با دستش حقی را به صاحب حقش استرداد میکند. یکی با این دست، لقمهی حلال به سمت
دهان میبرد یکی لقمه حرام، یکی نوشیدنیهای حلال و یکی با همین دست نعوذ بالله و
نستجیر بالله مشروب الکلی را بالا میبرد. دست، کار خودش را انجام میدهد و در
مقام عبادت است، تخطی نمیکند.
«اختیار بشر از نفس است» وقتی میتوانیم بگوییم چیزی به نام اختیار در بشر
نیست که اگر شما بخواهد دستتان به راه بد برود، بلافاصله دست شما لمس شود یا خود
بخود به عقب برگردد، اما در خیر وقتی بخواهی دستت را بکار ببری دستت خود بخود جلو
برود حرکت بکند. آن وقت دیگر اختیاری برای شما نیست و در عالم همه کار خوب میکنند
و کسی کار بد نخواهد کرد.
کلید معمای خوبیها
و بدیها
بیان شد بشر معجونی است از خوبیها و بدیها. بشر پیچیده شده در خوبیها و بدیها
است. هنر بشر این است که در عین اینکه بدیها درون اوست بر این بدیها غالب شود. و
بیان شد تا الی الابد هم نابود نمیشود به اصطلاح نفوس مطمئنه بر نفس اماره غالب میشوند
نه اینکه او را نابود کنند.
لذا میگویند از اینجا به بعد دیگر مراقبه است. «لَا تَکِلنَا إِلَی أنفُسِنَا بطرفة عین ابداً» دلیل چیست؟ دلیل این است کسی که بیست سال، سی سال، چهل سال است مراقبه دارد
اما یک لحظه غافل شود و فکر کند چیزی شده همان لحظه، لحظهی سقوط اوست، شیطان میآید.
به ما گفتهاند دو چیز را از شیطان یاد بگیرید. یکی خستگی ناپذیر بودن شیطان، فکر
نکنید شیطان دیگر حالا سراغ مثلاً بنده یا شما که در جلسهی اخلاق هستید، نمیآید.
خیر، شیطان مراقب است تا آن لحظهی مرگ هم مرتب میآید میرود که بتواند آن لحظهی
آخر لااقل انسان این «أَشهَدُ أن لَاإِلَهَ إِلَّا
اللهُ»[6] را نگوید بتواند توحیدش را آن موقع بگیرد. شیطان خسته نمیشود
نمیگوید من ده سال است دارم این را تعقیب میکنم بیست سال است دارم تعقیب میکنم،
این دائم در نماز است، دائم در عبادت است، دائم در کار خیر است، مواظب خودش است یک
فعل زشتی از او سر نزند، خیر، منتظر است، لحظهای غافل بشویم، میآید. پس شیطان
خستگی ناپذیر است. به ما گفتهاند عین شیطان باشید، خسته نشوید. نگویید چهل سال
است مواظبت کردیم دیگر شیطان سراغ ما نمیآید، خیر، هر چه بار مسئولیت بیشتر میشود
برای بشر مراقبه و مواظبتش بیشتر است.
اولیای الهی هرچه به مقامات میرسند اشکشان بیشتر میشود چرا؟ میترسند، میترسند
نکند این مقام را از دست بدهند. ببینید آن کسی که مثلاً به نام اول مرد در وزنه
برداری جهان شد از آن به بعد در هراس است، میترسد که نکند کسی بیاید این مقام را
از او بگیرد، لذا همیشه مراقبتش بیشتر است، بیشتر تمرین میکند، وزنههای بیشتری
را میزند ولو به اینکه به اصطلاح گِرم به گِرم بر وزنهای که قبلاً زده بود اضافه
بکند. چون میترسد میگوید نکند یک رقیبی بیاید مثلاً در این دوره یک کیلو بیشتر
بزند دیگر او مقام را از دست من بگیرد. اتفاقاً کسب عنوان قهرمانی سنگین است اما
مهمتر حفظ آن مقام است.
اولیای الهی گریهشان برای این است نکند یک لحظه غافل بشوند تمام بشود. مثل آن
کسی که رفته بالا بالا بالا داخل هواپیما نشسته باشد بعد یک لحظه غفلت، هواپیما
سقوط کند. یا کوه رفته با زحمت آن قلهی کوه را به اصطلاح فتح کرده از آنجا زمین بیفتد.
دردناک است تکه تکه میشود نسبت به آن کسی که دو قدم رفته بالا طبیعی است درد او
بیشتر است او پاره پاره میشود، تکه تکه میشود. لذا توجه داشته باشید شناخت نفس
برای همین است که این مطالب را انسان درک بکند.
دست، کار خودش را خوب انجام میدهد ولی آن چه که برای شناخت هست این است که چرا
این اعمال از دست سر میزند؟ باید به تعبیری چیز دیگری پشت پرده باشد و آن نفس است.
تمام افعالی که از بشر سر میزند از نفس بشر است. زبان میچرخد، اصوات میآید حروف
میآید تبدیل به کلمه میشود و انسان صحبت میکند. منتها گاهی این کلمات، کلمات
الهی است قلبها را به تسخیر آیات و روایات در میآورد و گاهی نعوذبالله و نستجیربالله،
همین کلمات حرفهای مستهجن، حرفهای زشت و دور از اخلاق بشری است، بشر خودش را و
دوستانش را به کثافت کاری و به لجنزار میکشاند.
پس این حروف همان حروف است تغییری نکرده، آن که میتواند این حروف را به خوبی
بچرخاند و یا به بدی، نفس بشر است. و الا این جور نیست که حروف کلمات خوب با حروفی
که برای کلمات زشت و قبیح است متفاوت باشد. گاهی یک مطلبی را میگویی طرف تازه درک
میکند کیست، از گذشتهی خودش از افعال زشت خودش پشیمان میشود. میگوید مقام من
این است؟ انسانیت من این است؟ چرا من به لجنزار گناه کشیده شدم؟ چرا من از آن مقام
اعلی به مقام ادنی آمدم؟ ناراحت میشود حزین میشود، قلبش رنجور میشود از این که
چرا این کارها را کرده رو به سوی توبه میآورد. اما گاهی بعضیها نکاتی را میگویند
طرف را به لجنزار گناه میبرند از فیلم مبتذل حرف میزند مطالبی را بیان میکند از
فلان انسان زشت به ظاهر زیبا صحبت میکند رفیقش را میکشاند به مجلس گناه، یک
موقعی چشم باز میکند میبیند در مجلس گناه است. نعوذ بالله نستجیر بالله پناه به
ذات حضرت حق در بستر گناه است، همهی اینها زبان است. از این زبان هم میتواند
کلمات خوب صادر بشود هم بد، ولی حروف همان حروف است. یک موقعی انسان را به معارج و
مدارج عالی میبرند یک موقعی به اسفل میبرند «لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فی أحسَنِ التَقویم ثُمَ رَدَّدناهُ أَسفَلِ السافِلینَ»[7] از آن اعلی به اسفل. این نفس
بشر هست. حالا باید راجع به این موضوع که نفس چیست ان شاءالله بیشتر صحبت کنیم. اگر
شناخت پیدا کنیم جداً خیلی از مشکلات حل میشود. این را به عنوان یک کد بنویسید
ولو در ذهنتان: کلید معمای خوبیها و بدیها نفس بشر است.