|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
جمعه 7 دی 1403
زهیر کیست ؟
تاریخ طبری نقل می¬کند: ابی¬عبدالله به زهیر گفت: چه شد برگشتی؟ گفتی که من می¬روم فکر کنم.
زهیر گفت: یاد جمله¬ای از جدّتان رسول الله افتادم که فرمودند: هر موقع کسی صدای سیّد شباب اهل الجنه را شنید و به او لبیک گفت، به جنّت نزدیک خواهد شد و هر کس لبیک نگفت خود را در دوزخ ببیند. وقتی من فکر کردم یادم افتاد که پیغمبر امروز را می¬دیده و چون من پیغمبر را قبول دارم، دین را قبول دارم و شما را قبول دارم، می¬خواهم همه¬ی ثروتم، خودم، فرزندم و همسرم فدای شما شویم. در زیارت جامعه می¬گوییم: «بِابی اَنتَم وَ اُمّی وَ نَفسی و اَهلی وَ مالی»، زهیر هم همین¬طور گفت: من، پدر و مادر و همه¬ی زندگیم فدای تو باشد، چرا؟ چون فهمید، با معرفت بود
سلمان بن مضارب پسرعموی زهیر بود، زهیر به او سپرده بود که با کسانی که می¬خواهند برگردند، برگردد. سلمان تا یک جایی که برگشت، پشیمان شد، گفت: زهیر زرنگی کرد، او می¬خواهد پیش حسین فاطمه برود، شهید بشود، به بهشت برود، من را فرستاد برگردم. به همراهانش گفت: شما خودتان بروید، من می¬خواهم پیش زهیر بروم. می¬گویند: سلمان بن مضارب خیلی شجاع و خیلی هم زیبارو بود. غلامش گفت: سلمان! به خداقسم جمال تو را در خون می¬بینم. اجازه بده منِ غلام سیاه هم بیایم خونم را برای حسین بریزم. سلمان بن مضارب یک نگاهی به او کرد، گفت: می¬دانی جنگ است، خون است، کشته شدن است، من تو را آزاد کردم، هر جا که می¬خواهی بروی. جوابی داد که سلمان ماند، گفت: سلمان من هم می¬دانم حسین ولیّ خداست، پسر رسول خداست، او سیّد شباب اهل الجنه است، تو مرا آزاد کردی، ممنونت هستم، امّا من برای تو نمی¬آیم، من به این خاطر می¬آیم که می دانم حسین کیست. سلمان گفت: پس با من بیا و هر دو برگشتند. هر کسی با ابی عبدالله بود و شهید شد، با معرفت و شناخت آمده بود و برای همین هم باوفا بود . ❌ادامه دارد ... بخشی از سخنرانی آیت الله قرهی 87/10/14.
|
|
|