درس اخلاق
جلسه 27
82/5/25
نفس واحد
نفس بشر،
اعظم خلقت حضرت حق است. لذا علّت قرب بشر به باری تعالی بهواسطهی نفس اوست. این
نفس در عالم حقیقت جز برای اولیای حق شناخته شده نیست. عزت بشر به درگاه باری
تعالی نسبت به همهی مخلوقاتش و شرافت بشر نسبت به همهی مخلوقاتش بواسطهی نفس
اوست.
نفس بشر
پیچیده شده از خوبیها و بدیهاست. در جلسات قبل اشاره کردیم بعضی نفس را به نفوس
مختلفه مثل نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه تقسیم میکنند و اشاره کردیم به
اینکه حقیقت امر این است که به نظر میرسد تمام این تقسیمات حقیقت نفس هستند و همهی
این انفسی که بیان کردند در حقیقت جمعش یک نفس واحد است. به این معنا که، آن کسی
که نفس مطمئنه دارد و نفس مطمئنه بر او حاکم است این گونه نیست که دیگر نفس امّاره
نداشته باشد، نفس امّاره هم دارد بلکه چون قسم حقیقیاش نفس مطمئنه حاکم و غالب
شده است، نفس امّاره مغلوب اوست و اینجا دیگر قدرت عملکرد را از نفس امّاره میگیرد.
اگر بنا
باشد حتی در وجود حضرات معصومین و اولیاء الهی نفس امّاره نباشد، این سؤال پیش میآید
که آنها تافته جدا بافته از بشر هستند و لذا اینها راه را مثل ملائکه طی میکنند.
در حالی که عرض کردیم در وجود همه بشر نفس امّاره هست منتها اولاً بحث حضرات
معصومین یک بحث استثناء است که به فضل الهی اشاره خواهیم کرد. (حضرات معصومین (علیهم
صلوات المصلین) به عنوان خلفاء هدایت بشر و هادیان الهی هستند لذا استثنائاتی در
وجود آنها هست که برای همه خلق متفاوت است که دلیل تفاوتش بیان خواهد شد.) امّا
اگر بیان بکنیم فلان ولی خدا، حجت خدا، آن کسی که تالی تلو معصوم شده، نفس امّاره
ندارد، در حقیقت ما به هیچ عنوان نمیتوانیم به آنهایی که بر نفس امّارهشان غالب
نمیشوند ایراد و اشکال بگیریم، چرا؟
دلیل
این است آن کسی که نفس امّاره ندارد مسلماً آن وسوسههایی که از نفس امّاره برمیخیزد
نمیتواند او را مغلوب کند، چون نفس امّاره وجود ندارد که بخواهد وساوسی از آن نفس
امّاره به وجود بیاید. پس طبیعی است اگر به مقاماتی برسد خیلی هنر نکرده چون وسوسههای
نفس امّاره در او وجود نداشته، پس راه را بدون هیچ مانعی طی کرده است. امّا اولیای
الهی، تالی تلوهای معصومین (علیهم صلوات المصلین) هم نفس امّاره جزئی از وجودشان
است و وساوس هست، منتهای امر نفس مطمئنه به نفس امّاره غلبه کرده است.
چند
مرتبه این نکته را تکرار کردم اما باز هم برای اهمیت مطلب عرض میکنم و آن این است
که ما اگر واقعاً نفس را شناختیم یک گام بلندی را برداشتیم که باقی راه إن شاءالله
به سهولت پیش میرود. علت اینکه بشر، عقب افتاده است این است که نفس را نمیشناسد.
نفس
امّارهای که در بشر وجود دارد خود دارای اجزائی است. یکی بعد غضب است، غضب نمیتواند
در بشر نباشد. بعضی میگویند، غضب و آن قوایی که ما شمردیم از قبل، درون نفس هستند.
بعضی بیان میکنند بیرون نفس هستند و نفس است که اینها را حرکت میدهد. مثلاً
جایی که در راه خدا و برای دشمن غضب میکنیم نفس مطمئنه است که به انسان میگوید
غضب کن و بدان خطاب باری تعالی این است «إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم»[1]. بدان
اگر جزء حزب خدا شوی « فَإِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ»[2].
لذا
اینجا برای خدا خطاب میکند، نه برای شخص خودت، دست به قبضه شمشیر و سلاح ببر و بر
دشمن خدا حمله کن. این غضب، غضب نیک است، غضب الهی است.
مثل آن
چیزی که در لبنان رخ داد و از آن سید عظیم الشأن سید حسن نصرالله (حفظه الله تعالی
علیه) دیدیم، آن کسی که انصافاً خداوند متعال نصر را برای او قرار داد. چون وقتی
کسی غضب نداشته باشد و آرام بنشیند، طبیعی است دشمن بر او مسلط میشود بعد از تسلط
ظاهری بر زندگی و جان و ناموس او، مسلط بر دینش میشود. طبیعی است دینش را عوض میکند،
زبانش را عوض میکند. نمونههایش را دیدید. وقتی بیدینها، لائیکها بر ترکیه
مسلط شدند خط را عوض کردند خط آنها مثل خط ما فارسی بود لاتین کردند. (گرچه
نتوانستند دین را عوض بکنند.) امّا آنجایی که انسان غضب نکند و در مقابل دشمن خدا
نایستد کم کم دینش عوض میشود. تاریخ بیان میکند اسپانیا یا آندلس سابق، مسلمان
بودند. آنجایی که نتوانستند مقابل دشمن بایستند کم کم آرمانها و تمام مسائلشان
عوض شد، دینشان عوض شد.
«أَشِدَّاءُ
عَلَى الْکُفَّارِ»[3] در
حقیقت خودش رحمت حضرت حق است. لذا یک عده میگویند غضب بیرون نفس است یا نفس
مطمئنه از آن بهرهبری بهینه میکند یا برعکس نفس امّاره از آن بهره برداری بد و
سوء میکند. در جایی که نفس مطمئنه میخواهد از غضب استفاده بکند، استفاده او حسن
استفاده است امّا در جایی که نفس امّاره بخواهد از غضب بهره بری بکند استفاده او
سوء استفاده است.
لذا میگویند
این وساوس هست که به او میگوید این کار را بکن یا نکن. عده دیگر میگویند غضب در
درون هر دو به طور جداگانه وجود دارد، یعنی شیء خارجی نیست که مثلاً نفس امّاره یک
جور به او حکم کند و نفس مطمئنه جور دیگری حکم بکند بلکه در هر کدام از اینها
وجود دارد.
حکومت مطیع ترین
مخلوقات
امّا
اگر آن تقسیم بندی که ما کردیم مدّ نظر مبارکتان باشد این بود که نفس، نفس واحده
است امّا خود حضرت حق نفس را به دو جزء اصلی تقسیم کردهاند یک جزء نفس مطمئنه یک
جزء نفس امّاره و هوا و هوسها، شهوات نفسانی. و قسم های دیگری که وجود دارد از
جمله نفس لوّامه. در حقیقت همه این ها از خود نفس زائیده میشود نه میشود گفت هر
کدام مِن جزئه هست، نه میشود گفت از آنها بیرون است، بلکه درون نفس هستند. یعنی
علمای اخلاق از جمله ملّای نراقی (اعلی الله مقامه الشریف) آن متخلق به اخلاق الله
این ها را به عنوان قوای نفس نامیدند.
یک نکته
ظریفی که باید به آن اشاره کرد این است که بستگی دارد کدام یک از اجزاء حاکم بشود.
و لذا در باب ادعیه، قلب را و بعضاً عقل را به عنوان نفس مطمئنه گرفتهاند. اینکه
بیان میکند «إلهی قَلبی مَحجُوبٌ وَ نَفسی مَعیُوبٌ وَ عَقلی مَغلُوبٌ
وَ هَوائی غالِبٌ»[4] میگویند منظور
از عقل مغلوب نفس مطمئنه است. وقتی میگوییم نفس دارای اجزاء هست نفس مطمئنه و نفس
امّاره و... هر کدام از این ها هم اجزاء و زیر مجموعه دارند. از جمله اینکه یکی از
اجزاء نفس مطمئنه عقل است.
اصلاً
خود عقل (که این همه در روایات راجع به او سخن گفته شده و إن شاءالله هم به مناسبت
بیان خواهیم کرد) مطیعترین افراد به حضرت حق بوده و عرض هم کردیم این اطاعت،
اطاعت کورکورانه نیست، اطاعت توحید شناسی است. مثل اینکه وقتی شما طبیب را به
طبابتش قبول دارید و به هیچ عنوان تا به حال عملی نداشته که در آن خطا باشد و تمام
عملهایش هر کدام به تعبیری بهتر از دیگری است، مسلماً وقتی شناخت نسبت به این
طبیب پیدا بکنی - ما معمولاً شناختمان به شنیدنیهاست. یعنی شنیدیم این پزشک هر چه
عمل انجام داده همه درست و عالی و بدون عیب بوده، هر که از زیر تیغ عمل او بیرون
آمده سلامت خود را بدست آورده. مسلماً بر اساس شنیدنیها، خودمان را در اختیار
طبیب قرار میدهیم. با یک آرامش خاص روی تخت بیمارستان میخوابیم و مابقی آن را به
خدا میسپاریم - اگر این طبیب حاذق بگوید فلان کار را قبل از عمل بکن یا چند ساعت
فلان غذا را نخور میگوییم چشم، فلان دوای تلخ را بخور میگوییم چشم. چرا؟ دلیل
این چَشم ها چیست؟ دلیل این است که انسان شناخت پیدا کرده است.
اگر عقل
نسبت به باری تعالی مطیع ترین مخلوقات بوده، برای اینکه خود عقل از نفخه حضرت حق
است و چون از نفخه حضرت حق هست، خودش بیشتر از همه حضرت حق را میشناسد وحالا که
میشناسد اطاعت محض باری تعالی را میکند، پس اطاعت کورکورانه نیست.
خود این
عقل که این قدر مراتب دارد (که به موقع باید راجع به آن صحبت کرد) جزء نفس مطمئنه
است. لذا وقتی غضب میخواهد برای انسان تعیین تکلیف بکند، اول عقل میسنجد (البته کسانی
که نفس مطمئنه شان غالب باشد نه مغلوب). لذا میگویند اینها عاقل هستند. خود دعا
یک معرفت شناسی است «عَقلی مَغلُوبٌ وَ هَوائی غالِبٌ» اگر عقل
غالب باشد هوا مغلوب است.
بارها و
بارها خواندهایم و شنیدهایم که در جنگ خندق آن ضربه معروف مولی الموالی امیرالمؤمنین
(صلوات الله و سلامه علیه) افضل شد از عبادت جنّ و انس. «لَضَربَةُ عَلِیٌّ
یَومُ الخَندَقِ أَفضَلُ مِن عِبَادَةِ الثَّقَلَینِ»، چرا؟ دلیلش این
است، وقتی مولی الموالی ضربه را برای گردن زدن عمر بن عبدود فرود آوردند موقعی بود
که دیگر میدانستند برای خداست. (امیرالمؤمنین در راه دین خیلی ضربه زد، خیلیها
از جمله ایتام را هم با دست محبتش نوازش کرد و به کول مبارکش اطفال را سوار کرد و
برای بینوایان اشک ریخت و با دست خودش نخلستانهایی را درست کرد و با دست مبارکش
چاههایی را حفر کرد، امّا راجع به آنها بیان نکردند دستی که امیرالمؤمنین آن
یتیم را نوازش کرد و بر روی زانوی خود نشاند و اشک میریخت و یتیم را به اصطلاح
دلداری میداد آن دست افضل از عبادت ثقلین است. چرا یوم الخندق؟ درحالی که همین
دست جنگهای نمایان دیگری هم کرده و دشمنان دین را به هلاکت رسانده. نه عمر بن
عبدود برترین دشمنان بود (که از یک جهاتی قدرتمندترین بود امّا از برترین ها نبود)
و نه اینکه دیگر بعد از او جنگ نبود، امیرالمؤمنین جنگها کرد. جنگ با منافقین
بدترین جنگ است و ثوابش بیشترین ثواب. به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «إِنَّ
المُنَافِقینَ فِی الدَّرکِ الأسفَلِ»[5]
منافقین پست ترین جای جهنم را دارند. لذا هلاکت منافق ثوابش بیشتر از هلاکت کافر
است. امیرالمؤمنین با خوارج که منافق بودند و در حقیقت از راه دین ریشه دین را میخواستند
بکنند، مبارزه کرد امّا بیان نشده آن ضرباتی که مولیالموالی بر گردن آنها، بر
فرق سر آنها فرود میآورد و سرهای آنها را میانداخت افضل است از عبادت جن و انس.)
عمر بن عبدود از خندق عبور کرد، خندقی را که کنده بودند دشمن نیاید. سپاه دشمن
هورا میکشد فریاد شادی سر می دهد. هیچ کسی جرأت نداشت، مولی الموالی جلو میآید. او
به حالت تمسخر میگوید کس دیگری نبود؟ حضرت میفرماید فقط پائین بیا. جنگ کردند، عمر
بن عبدود زمین میافتد حضرت بر سینه او مینشیند سر او را ببرد، دشمن خدو (آب
دهان) بر صورت آقا میاندازد، اهانت میکند. یک موقع دیدند مولی الموالی بلند شد
چرخید یک دوری زد مجدداً نشست سر آن ملعون را برید. وقتی از حضرت سؤال شد این گونه
بیان فرمودند نخواستم ولو به لحظه ای و ذره ای غیر از خدا را در قتل او شریک کنم. معصوم
است امّا با همه عصمتش وحشت این را دارد که نکند آن بریدن سر از روی هوا و هوس
باشد. غالب بودن عقل یعنی غضب هست نه اینکه غضب نباشد امّا این غضب، غضب الهی است
نه غضب برای نفس خودش.
در سفر
اخیر مشهد مقدس برای پای بوسی حضرت با یکی از عزیزان، که سرداران بزرگ سپاه اسلام
هست، همراه بودیم. آخر شب که میخواستیم حرم برویم، گفت من ساکم را برمیدارم تا
از همان جا از شما جدا بشوم برای رفتن به فرودگاه تهران، وقتی میخواستند ساک را
داخل حرم ببرند اجازه نمیدادند، به یک حالت التماسی درخواست کرد که اجازه بدهید
من این را ببرم، یک بار نگفت من کیستم با اینکه یکی از سرداران بزرگ سپاه هست، کسی
است که در حد جانشینی فرمانده سپاه است. این میشود غالب بودن عقل بر هوا و هوس. حالا
اگر کسی به من برسد کوچکترین چیزی بگوید سریع هر کارتی که داشته باشم، حتی کارت
بسیج عادی که داشته باشم در میآورم که من بسیجی هستم به من اهانت میکنید؟ هوا و
هوس این است که انسان نتواند بر غضب بیرونی خودش که به خودش برمیگردد غلبه کند.
اگر
همین الآن یک نفر بیاید اینجا بگوید میخواهم مجلس را به هم بزنم. مثلاً دور از
ساحت قدس شماها به بنده بی سواد بگوید بیا پائین، بی سواد! میایستم جلوش میگویم
بیخود کردی؟ میتوانی، بیا با هم مناظره بکنیم، به من میگویی بی سواد؟ این معلوم
است خودم را دوست دارم این معلوم است میخواهم دفاع از نفس امّارهام بکنم. امّا
اگر کسی خدایی شد الهی شد هیچ چیز نمیگوید.
امام (اعلی
الله مقامه الشریف) را وقتی گرفتند، آن ملعون، رئیس ساواک آمد گفت: تازگیها دستور
ندادی گوش کسی را ببرند؟ (چون امام در صحبتشان فرموده بودند کاری نکنید بگویم
گوشتان را ببرند، گوشتان را بگیرند از ایران بیاندازند بیرون. ) امام غضب نکرد، یک
لحظه آرام فرمود به موقعش خواهد شد. سال شصت و دو عکس مبارک همین امام (اعلی الله
مقامه الشریف) را با عکس ملعون انور سادات در استادیوم بغداد، روز کارگر وسط میدان،
اول روی عکس انور سادات بنزین ریختند و آتش زدند، عکس سوخت. مردم هورا کشیدند. بعد
نوبت به عکس امام شد. بنزین ریختند کبریت زدند نگرفت، دو مرتبه کبریت زدند نگرفت
تا اینکه دست پاچه شدند فرمانده ها آمدند جلو، فندک روشن کردند هر چه کردند نگرفت.
مفتضحانه مجبور شدند عکس را بردارند ببرند. شاید به صورت طبیعی یک منزلی آتش بگیرد
عکس امام هم باشد میسوزد، منعی ندارد. خود قرآن هم ممکن است بسوزد اوراق است. امّا
یک جایی بخواهند او را خرد کنند درحالی که در کشور خودش هم نیست خدا که میداند او
الهی است و هیچ موقع با نفس امّاره کاری نکرده، از او دفاع میکند.
به
تعبیر بعضی از بزرگان و کسانی که سالهای سال مقرّب امام بودند از جمله حضرت آیتالله
حاج عبدالعلی قرهی (حفظه الله تعالی) که بیست سال در نجف و بعد هم اینجا در قم
وجوهات در دستشان بود و الآن هم در دفتر حضرت آیت الله بهجت آن بهجت القلوب هستند،
فرمود: که امام بیان فرمودند من ولو به یک بار چیزی را از روی هوا و هوس نگفتم. این
میشود انسان کامل.
پس نفس
امّاره غضب دارد نفس مطمئنه هم غضب دارد وگرچه اینها درون هم هستند اما فرقش این
است که وقتی کسی عقل یا نفس مطمئنهاش غالب بود میداند فقط و فقط هر شیء را در
راه خودش و برای خدا خرج بکند.
در
دوران حیات حضرت امام هیچ احدی بیان نکرد که امام سفر رفته باشد همیشه در جماران
بودند. امّا به تعبیر خود آقایانی که در دفتر امام بودند یک شب جمعه که امام حال
هم نداشت رفتند کنار تخت امام، دیدند حضرت امام نیست فکر کردند که حتماً حضرت برای
تجدید وضو یا دستشویی تشریف بردند منتظر شدند نیامد نگران شدند، حال امام بد بود
قلبش هم درد میکرد، حتی برای ایشان در دستشویی هم زنگ گذاشته بودند که اگر زمانی
قلب مبارکشان گرفت سریع زنگ را به صدا در بیاورند. دیدند نه، در باز است خبری نبود.
به حاج عیسی گفتند اتاق ها را ببین این طرف آن طرف، تماس گرفتند با خانم امام که
آقا آنجا تشریف آوردند گفتند: نه دیگر ترسیدند نکند خبری شده مثلاً نعوذ بالله به
تعبیر من (آن جا ننوشتند) نکند کسی امام را دزدیده، کسانی که خودشان را نزدیک کردند
امام را دزدیده باشند (میدانید کشمیری هم خودش را خیلی نزدیک کرد و آن بمب گذاری
را در دفتر حزب جمهوری کرد.) حاج سیداحمدآقا را صدا زدند آمد، مجدداً همان اتاق را
که چند مرتبه دیده بودند آمدند دیدند امام روی تخت نشسته، نماز میخواند. بعد از
آن امام خندیدند. شب جمعه کجا رفته؟ با خداست.
یکی از
اعزّه که عقد اخوت با عارف بی بدیل و گمنام، آن گنج مخفی، حضرت آیت الله مولوی
قندهاری (اعلی الله مقامه الشریف) خواندند، یکی از اوتاد الهی، ایشان یکی از فیلمهای
آیت الله مولوی را آورده بودند (از ایشان نوارهای کمی ضبط شده، معمولاً اجازه نمیدادند)
که در آن فرموده بودند حضرت امام را در حرم دیدم و چیز دیگر نگفته بودند. بعد یکی
از آقایان با لهجه اصفهانی سؤال کرده بود چه طور بوده؟ ایشان چیزی نگفته بود منتها
یک مرتبه فرموده بود که با طی الارض. کسی که نفس مطمئنه بشود بر همه چیز غالب است.
اگر واقعاً بفهمیم نفس چیست و کجا باید از آن استفاده بکنیم آن وقت همان آیه قرآن
کریم و مجید الهی می شود «سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الْأرضِ»[6] آن چه
در آسمان و زمین است مسخّر برای بشر میشود.
سریع ترین راه به
معرفت الله
نکتهای
را از کتاب معرفه النفس حضرت مولانا العارف علامه حسن زاده آملی (ادام الله ظله
الوارف) عرض میکنم که اگر توجه بکنیم خیلی از
مطالب برای ما حل میشود. ایشان میفرمایند: اگر کسی بداند که نفس، گوهر عظیم
پروردگار عالم است و هویت او با نفس است نه با جسم. و جسم هم در اختیار نفس است. و
اگر نفس را بشناسد و معرفت به او پیدا بکند طبیعی است به آن اعلی درجه ای که مولی
الموالی فرموده، رسیده است.
مولی
الموالی بیان فرمودند «مَعْرِفَةُ اللهِ سُبْحانَهُ اَعْلَی الْمَعارُف»[7] امّا «مَعرِفَةُ النَفسِ أنفَعُ
المَعارِفِ»[8] با نفعترین معرفتها، معرفت نفس است. دلیل
چیست؟ دلیل این است که اگر کسی نفس را نشناسد نفعی نمیبرد تا بخواهد اعلای معارف،
معرفت الله را بفهمد. به نظر میآید راهی که ما میتوانیم سریعتر برسیم این است
که اول نفس امّاره را بشناسیم، لازم نیست اول نفس مطمئنه را بشناسیم. دلیل این است
که اگر نفس امّاره را شناختیم مبارزه با گناه را یاد میگیریم. چون مولی الموالی امیرالمؤمنین
میفرمایند «اِجْتِنابُ السَّیِئَاتِ أوْلی مِنْ اِکْتِسابِ الْحَسَنَاتِ»[9]
دوری
جستن از بدی ها، پلشتی ها و پستی ها از اکتساب حسنات برتر است (یکی از معانی «اولی»
را لازم گرفته اند و به نظر هم میآید باید همین طور باشد) لازم است از اکتساب
حسنات.
حالا چه
کنیم اجتناب سیئات به وجود بیاید؟ چه کنیم از سیئات دور بشویم؟ این به وجود نمیآید
الّا به اینکه نفس امّاره را بشناسیم. یعنی ما تا نفس امّاره را نشناسیم نمیتوانیم
به حقیقت از سیئات دوری بجوئیم. «اِجْتِنابُ السَّیِئَاتِ أوْلی مِنْ اِکْتِسابِ
الْحَسَنَاتِ» مقدمه این اجتناب السیئات شناخت نفس امّاره است. دلیلش این
است وقتی نفس امّاره را شناختیم دیگر بلدیم چگونه در مقابل تک، پاتک بزنیم. اجازه
حتی تک زدن را هم به آن ندهیم. تک همان وسوسهها است «الوَسْواسِ الْخَنّاس،
اَلَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاس، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النْاس»[10] که در سینه های مردم وجود دارد. گاهی با
دین وسوسه میکند تو خوبی تو بهترینی، گاهی با چیزهای دیگر، اگر کسی شناخت پیدا
کرد، مواظبت میکند و اجازه نفوذ نمیدهد، نمیگذارد او نافذ باشد و وجودش را کم
کم تسخیر کند. آن وقت طبیعی است وقتی اجازه ندهی بدی ها بر تو وارد بشوند، خود به
خود حسنات میآید.
وقتی
شما زبانتان نعوذ بالله و نستجیر بالله به فحش آلوده بشود، به بدیها و زشتیها
آلوده بشود بدانید دیگر ذکر گفتن سخت میشود. خیلی از مواقع انسان میخواهد ذکر
بگوید، مدام هم میشنود مثلاً در این ماه رجب المرجب مستحب است هفتاد بار صحیح
بگوید «استغفرالله و اتوب الیه» (به دقایقی نمیکشد یک دقیقه دو دقیقه)
و بعد از هفتاد بار دستش را بالا بیاورد «اللهم اغفرلی و تب علیّ»[11] بر
صورتش بکشد، هفتاد بار هم شب. گاهی میبیند حتی ذکر به این راحتی را نگفته، خیلی
هم دوست دارد که بگوید تصمیم هم گرفته که واقعاً بگوید امّا موفق نمیشود. چرا؟
دلیل این است تا زبان به سیئه مبتلا هست هیهات و هیهات و هیهات که به حسنه مشغول
بشود. لذا توفیق یک «استغفرالله و اتوب الیه» عادی هم از
انسان گرفته میشود.
معنی «اِجْتِنابُ
السَّیِئَاتِ أوْلی مِنْ اِکْتِسابِ الْحَسَنَاتِ» همین است که اگر
کسی از سیئات دوری جست خود به خود حسنات میآید. بارها تصمیم گرفته قرآن بخواند میگوید
کاری ندارد پنج تا ده دقیقه هم بعد از هر نمازی بخوانم یک جزء قرآن تمام میشود یا
مثلاً ده بیست دقیقه وقت بگذارم. شروع میکند، یک روز دو روز سه روز بعد نمیتواند.
دلیل مبتلا بودن به سیئات است شک نکنید. یعنی خوبی و بدی جمع نمیشود هیهات.
بارها
عرض کردم نمیتوانیم بگوییم اینجا الآن روشن است بلافاصله هم بگوییم تاریک است. یا
ظلمت است یا نور، جمع بین ظلمت و نور محال است. الآن شب است بگوییم روز هم هست
محال است یا شب است یا روز. چرا موفق به عبادات نمیشویم؟ چرا ماه رجب المرجب دارد
کوچ میکند امّا موفق به شستشوی گناهان نشدیم؟ چرا از قبل از ماه رجب المرجب داد
زدیم، که این ماه ماه شستشوی گناهان است، وقتی نگاه میکنیم، میبینیم دیگر آرام
آرام این ماه دارد میرود، عوض اینکه گناهانمان را بشوییم بر گناهانمان افزوده شده
است. چرا؟ دلیل این است که هوا و هوس غالب است. دلیل این است که نفهمیدیم «اِجْتِنابُ
السَّیِئَاتِ أوْلی مِنْ اِکْتِسابِ الْحَسَنَاتِ». گاهی «یا من
ارجوه»[12] را
خواندیم امّا اثر نکرده دلیل چیست؟ دلیل این است نفهمیدیم نمیخواهد «یا من
ارجوه» را بخوانیم، اجتناب السیئات بکنیم. ادعیه مختلف هست، چقدر
هم بیان شده است، استغفارهای متفاوت چقدر بیان شده است، چه سید بن طاووس در کتاب
اقبالش، چه در بحار الانوار چه در مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی (اعلی الله
مقامه الشریف) – که خدای
عزوجل آن ها را با موالی شان محشور بکند - این اعاظم دین که چه زحمت ها کشیدند این
کتب به دست ما برسد راحت از اینها بهره مند بشویم. چرا به این ادعیه موفق نیستیم؟
دلیل همین نکته است.
گاهی هم
میخواهیم، تصمیم هم میگیریم، در مجلس نشستهایم و حالی هم به ما دست میدهد،
مجلس، مجلس روحانی است، مجلس معنوی است، همان لحظه به خودمان میگوییم بیچاره تو
هم بیدار شو، تو هم آدم شو، بس است، خطاب به نفس خودمان میکنیم گاهی هم گریهمان
میگیرد گاهی هم از خودمان بدمان میآید، چه حال بدی داری، حال تو حال گنداب، بد، زشت
امّا حال خوبان حال نور، عطر، حال بهشتی حال الهی، بس است تو هم عوض شو. دلمان هم
میخواهد امّا چرا عوض نمیشویم؟ چرا مجدداً وقتی از مجلس بیرون میرویم (نسبت به
آن حالت درونی هر کس، گاهی بعضی ها یک ساعت خوب هستند بعضی چند ساعت بعضی یک روز
تلو تلو میخورند بعضی...) چطور میشود مجدد مبتلا میشویم؟ دلیل این است نفس
امّاره را نشناختیم. اگر نفس امّاره را بشناسیم و راه مبارزه با نفس امّاره را
بشناسیم خیلی از مسائل برایمان حل میشود. لذا اگر میخواهیم شروع بکنیم از این
راه شروع بکنیم که بتوانیم إن شاءالله موفق باشیم. خدایا خودت توفیق راه شناسی را
به همه ما مرحمت بفرما.
خدایا
ما بندگان ضعیف تو، هیچ هستیم و پوچ، نه راه را از چاه تشخیص میدهیم و نه همت
داریم و نه میتوانیم، خدایا همتش را برای راهیابی حقیقی به همه ما مرحمت بفرما.
ماه رجب
المرجب دارد تمام میشود خوشا به حال آنهایی که دیگر پاک میشوند میخواهند لباس
تقوا و نو در ماه شعبان المعظم بپوشند تا برای ضیافت الله مهمانی خدا در ماه رمضان
المبارک آماده بشوند خوشا به سعادتشان.
ای خدا
ما را از خواب غفلت بیدار بگردان. ای خدا تا این ماه تمام نشده است در این ماه ما
را طاهر و پاک بگردان. توفیق دوری از گناهان، سیئات، ذنوب به همه ما مرحمت بفرما.
[4] بحارالانوار، ج 84، ص 339
[10] سوره ناس، آیات 4 و 5
[11] وسائل الشیعه، ج 10، ص 484