درس اخلاق
جلسه 28 85/6/8
رزق و روزی حقیقی
هر چه
راجع به شناخت نفس تلاش کنیم، کم است. مرحله نخست برای تعالی بشر این است که خود
را بشناسد. وقتی به کتب بزرگان و فرمایشاتی که عرفای عظیم الشأن و علمای اخلاق
بیان میکنند، مراجعه میکنیم این را درک میکنیم که همه سفارششان این است: اگر
کسی بخواهد متخلق به اخلاق الله بشود در مرحله نخست باید نفس خود را بشناسد.
برای نمونه مطالبی را از اعاظم از
جمله حضرت مولانا العارف علامه حسن زاده آملی (ادام الله ظله الوارف) عرض میکنم
در رابطه با کتاب شریف صد کلمه، آن حضرت در بحث کلمه پنجم این گونه بیان میفرمایند:
آن که میپندارد کاری برتر از خود شناسی و خداشناسی است، آن چیست؟ در حقیقت حالت
سؤالی است؛ یعنی اگر کسی تصور میکند برتر از خود شناسی و معرفت نفس چیزی هست آن
را بیان بکند. یا در فرمایش دیگری در پانزدهمین کلمه بیان میفرمایند: «آن که حق
معرفت به نفس روزی اش شده است» معلوم میشود معرفت نفس یکی از آن رزق و
روزی های الهی است.
بارها
عرض کردم ما وقتی از عزوجل طلب روزی میکنیم، رزق و روزی دو نوع است یک رزق و روزی
مادی، دیگری رزق و روزی معنوی. مثلاً ماه مبارک رمضان که در پیش داریم در دعایی که
سفارش کردند بعد از هر نماز بخوانید اولین مطلبش این است «اللّهُمَّ ارزُقنِی
حَجَّ بَیتِکَ الحَرامِ فِی عامِی هَذا وَ فِی کُلِّ عَام»
خدایا
حج بیت الله الحرام را رزق و روزی من کن. وقتی بحث رزق و روزی میشود مع الاسف در
بعضی از اذهان فقط رزق و روزی های مادی به نظر میآید. تصور میکنند وقتی میگوییم
رزق و روزی را خدا زیاد کند، یعنی مثلاً نانمان زیاد شود، برنجمان زیاد شود،
پولمان زیاد شود، در حالی که رزق و روزی اصلی رزق و روزی معنوی است. «اللّهُمَّ
ارزُقنِی حَجَّ بَیتِکَ الحَرامِ» معلوم میشود ارزاق الهی فقط مادی نیست
بلکه وقتی بشر تأمل کند متوجه میشود طلب رزق و روزی ها معمولاً طلب رزق و روزی
معنوی است.
در بحث تفسیر عرض کردیم رزق و روزی های مادی را
پروردگار عالم بر خود فرض کرده است. همان طور که در احادیث القدسیه شیخ حر عاملی (اعلی
الله مقامه الشریف) آمده است که به آن مورچه سیاهی که در ظلمات شب در بیابان و در
زیر سنگ است، عزوجل به او هم رزق و روزی اش را میدهد. تعبیر دیگری که بارها اشاره
کردم که در تمثیل ها و ضرب المثل های ما هست اینکه هر آن کس که دندان دهد نان دهد.
طبیعی است عزوجل به هرکس رزق و روزی را مرحمت کرده است اما اینکه رزق و روزی های
مادی کم یا زیاد عللش چیست؟ بحث جدایی است. آیا عزوجل این گونه خواسته؟ یا بحث
عدالت اجتماعی خود بشر است که یک عده مسلط بر اموال مردم میشوند؟ این بحث دیگری
است که در این بحث نمیگنجد. اما بحث اصلی ما این است که رزق و روزی معنوی زیاد
داریم.
یکی از رزق و روزی های معنوی را حضرت مولانا
العارف میفرمایند: این است که معرفت به نفس روزی انسان شود، انسان خود را بشناسد.
چون یک عدّه هستند به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی از چهار پا بدترند، اصلاً نمیفهمند
برای چه آمدند، چه هستند و نهایت چه میشوند؟ فقط آنچه که میبینند بحث خورد و
خوراک و جمعآوری مال و داشتن مسکن و مرکب و نهایت، گذاشتن اینها و رفتن است؛ یعنی
در حقیقت حمِالی که در پی جستجوی اموال دنیا برای دنیا است. چون این اموال دنیا
فقط در دنیا است، گاه در دست دیگری است و یک روزی با تلاش خودمان ولو حلالش را به
دست میگیریم ولی نهایتاً باز چون مربوط به دنیاست در دنیا میگذاریم. هیچ احدی در
عالم نبوده که درون قبر با او فرشش را، خانهاش را، مرکبش را، وسیلهی نقلیهاش را
دفن کنند. در حقیقت اموال دنیا متعلّق به دنیاست، متعلّق به دیگری نیست. اصلاً در
یک روایت شریف داریم (نمیخواهیم از اصل بحث دور شویم لذا خلص کلام را بیان میکنیم)
گاهی دنیا به بشر میخندد میگوید شما در پی جستجوی مطالبی هستید که مربوط به همین
دنیاست و در همین دنیا بوده، شما کاری نکردید، صورت ظاهر، مال دیگری بوده، به شما
نقل و انتقال شده فعلاً به صورت ظاهر برای شما است، اما نه مال او بوده نه مال شما.
شیء مال کسی میشود که تملک حقیقی داشته باشد.
در بحث تفسیر «مَالِکِ یَومِ
الدَّینِ» عرض
کردیم ما حتّی اگر یک خانه شش دانگ هم داشته باشیم فقط مالک آنجاییم که نشستیم
مابقیاش را ناظریم، چون تحت تصرّف نیست. ملک حقیقی باید تحت تصرّف و همیشه در
اختیار باشد مابقی اش حالت نظارت است. الان که اینجا نشستم فعلاً مالک این صندلیام
تازه آن هم مالک نیستم تصرّف دارم، همین که بلند شدم معلوم میشود که مالک نیستم
چرا؟ چون جای دیگر نشستم اگر ملک، ملک حقیقی بود باید دائم در اختیار من باشد. پس
معلوم میشود بشر اصلاً چیزی در دنیا به عنوان ملک ندارد. همان مطالبی که در بحث
تمثیل ها میآید «در حقیقت مالک اصلی خداست/ این امانت چند روزی دست ماست» این
اشعار و بسیاری از این تمثیلها اُسّ و اساس روایی دارد. ما مالک نیستیم چند صباحی
در دست ماست. چون ملک آن موقعی ملک میشود که انسان بتواند با خودش ببرد.
بشر اینگونه
است درک معانی رزق و روزی را نمیکند، فکر میکند رزق و روزی همین ظواهر دنیاست. بیان
کردند: دنیا میخندد، میگوید دنبال چه چیزی بودی؟ آن چیزی که متعلّق به تو نبود؟ مال
من بود و تو مدام در این دنیا جا به جایش میکردی. یک مثال بزنم به اذهان قریب شود،
مثل اینکه کسی خانهی شخص دیگری برود بعد در منزل او، اشیاء آن شخص را مدام جا به
جا کند. مالک آن خانه نیست، مالک آن اشیاء نیست فقط آن جا دارد اشیاء را جابه جا میکند.
ما در دنیا مالک دنیا نیستیم، داریم در ملک عزوجل، اشیاء را جا به جا میکنیم. حکایت
ما حکایت آن مستأجری است که چند صباحی در خانهای سکنی دارد و چند صباحی در جای
دیگر. رزق و روزی حقیقی، حقّ معرفت نفس است، این است که انسان واقعاً نفس خود را
بشناسد. این را اگر کسی مثل من بیسواد بیان میکرد شاید ایراد و اشکالی درآن بود
اما حضرت مولانا العارف بیان میکنند، میفرمایند آن که حق معرفت به نفس روزیاش
شده است.
دشمن شناسی
بیان
شده است: معرفت به نفس امُ الحکمه است. یعنی تمام حکمت ها در معرفت نفس جمع شده
است. مثل اینکه میگویند تمام قرآن در سوره حمد است لذا به آن اُم السور یا اُم
الکتاب میگویند. اُم میگویند چون اصل و ریشه است و در او پرورش مییابد. تمام
حکمت در این است که انسان نفس خودش را بشناسد. پس معرفت به نفس هم از دیدگاه عرفا
و هم از دیدگاه حکما، هم از دیدگاه فلاسفه افضل است و روایاتی هم راجع به معرفت نفس
اشاره کردیم که فرمودند «اعلی المعارف» است، بالاترین معارف است.
بیان شد
نفس را به سه قسم بیان کرده اند: نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه. یا گفتند
یک نفس است و این ها شقوق آن نفس هستند، که اشاره کردیم به نظر میرسد طبق آنچه
با ادله گفته شده مطلب دوم درست است. حال ابتدا کدام یک را برای شناخت شروع کنیم
بهتر است؟ نفس مطمئنّه یا نفس امّاره؟
عرض
کردیم طبق فرمایش مولیالموالی امیرالمؤمنین حضرت اسدالله الغالب علیبن ابیطالب (صلوات
الله و سلامه علیه) که فرمودند «اِجْتِنابُ السَّیِئَاتِ أوْلی مِنْ اِکْتِسابِ
الْحَسَنَاتِ» معلوم میشود
سیئه شناسی، گناه شناسی، ذنب شناسی برتر است. بر اساس این استدلال اگر انسان نفس
امّاره که امر به سیئه میکند را بشناسد و بفهمد عیوب کجاست برتر است. اگر عیوب را
رفع کنیم بدانید خود به خود وحتماً حسنات برای انسان پیش میآید. چرا مولیالموالی
فرمودند دوری از سیئات برتر از اکتساب حسنات است؟ برای اینکه آنکسی که سیئات را
کنار گذاشت و دیگر گناه نکرد یک راه بیشتر نمانده، خود به خود داخل حسنات است. بارها
عرض کردیم یا ظلمت است یا نور، اگر انسان در نور بود در ظلمت نیست، اگر در ظلمت
بود در نور نیست. اگر واقعاً سعی و تلاش کرد که گناه نکند صد در صد بدانید طبیعتاً
دنبال حسنات میرود. اصلاً خود به خود خودش را درون حسنات میبیند، بالاترین حسنات
دوری جستن از گناهان است.
برای شناخت نفس که فرمودند: معرفت نفس رزق و
روزی الهی است، بالاترین مطلب این است که بفهمیم نفس امّاره یعنی چه و این نفس
اماره زیر مجموعه اش چه چیزهایی است؟ این ها را که شناختیم در حقیقت میتوانیم
بگوییم، دشمن شناسی کرده ایم. چون دشمن نفس بشر، همان نفس امّاره اش هست. «إِنَّ
النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّی»
اگر
کسی واقعاً فهمید نفس امّاره چیست، شقوقش را، زیر مجموعهاش را، چه چیزهایی به
عنوان نفس امّاره است، در حقیقت هر موقع یکی از آن عوامل پیش بیاید مواظبت میکند.
مثل اینکه کسی بفهمد مثلاً فلان قارچ، قارچ سمی است خوراکی نیست. طبیعی است اگر
در بحث تغذیه قارچ شناس شد، مواظبت میکند. شاخصه قارچ سمی با قارچ خوراکی را
وقتی تشخیص داد طبیعی است دیگر تا میبیند حذر میکند، پرهیز میکند از اینکه نکند
دچار سم شود و خود را به هلاکت بیاندازد. آیا بشر صرف اینکه قارچ خوراکی است میخورد؟
نه، میگوید باید این قارچ را بشناسم سمی نباشد. مثلاً وقتی بحث یک مریضی به نام
جنون گاوی پیش میآید تمام مطالبی را که احتمال میدهند آنها به این مریضی دچار
شده اند را منهدم میکنند و در کوره میسوزانند. وقتی بحث بیماری های دیگری از
پرندگان، مرغها پیش میآید همه را از بین میبرند، از جوجه کوچک گرفته تا مرغهای
مادر همه را از بین میبرند. چون بشر جان خودش را دوست دارد نمیخواهد مریض بشود.
بشر
وقتی گناه شناس شد آنهایی را که بفهمد به نفسش هجمه میآورند بیرون میاندازد. یک
مثال بزنم که این را در بحث روایی داریم حتی در بحث احکام و فقه هم این را داریم و
گاهاً فقهای عظیمالشّأن در دروس خارج هم از آن استفاده میکنند. بحث «قِف عندَ
الشّبهه» ؛ یعنی آنجایی که شبهه برایت پیش میآید توقّف کن. میدانید
چرا؟ چون شبهه خود عامل بروز مسائل دیگر یعنی حرامهای دیگر است. مثالش مثال همین
مطلب است که عرض کردم دوتا مرغ را تا احساس کردند آنفولانزا دارند سریع توقّف میکنند،
دیگر شبهه برای خودشان نمیاندازند همه را از بین میبرند. چرا؟ چون مبتلای به
مریضی نشوند. بشری که این قدر جسمش را دوست دارد درحالی که میداند جسمش اگر هم
سالم باشد و هیچ مریضی نگیرد فوقش چقدر میخواهد عمر کند؟ صد سال! تعارفاتی که با
هم میکنیم صد و بیست ساله باشی! میداند در نهایت از بین خواهد رفت. عاقبت خاک گل
کوزه گران خواهیم شد الّا آنها که متّقی هستند که ابدانشان هم سالم میماند. خوب
این بشر برای ده سال، بیست سال بیشتر زنده ماندن چقدر تحقیقات پزشکی انجام میدهد
که بتواند میکروب شناسی کند و بتواند جلوی بعضی از امراض را بگیرد. چرا؟ برای
اینکه یک چند صباحی بیشتر زنده بماند. آن وقت این ارزش ندارد که انسان برای نفس
خودش که دائم و همیشگی است سرمایه گذاری کند؟ جدی ارزش ندارد؟ بیخود نیست که میفرمایند:
اگر کسی معرفت شناس شود این رزق و روزی الهی است. چون متأسفانه گاهی بشر خواب است.
دیدید عکس هایی را انسان از خودش، خانواده اش میاندازد. چون کنار هم هستند رشد و نمو
را احساس نمیکند اما بعد از یک مدّت عکس را که نگاه میکند تعجب میکند خاطرات
تازه میشود. عجب بشر در غفلت است عمر دارد میگذرد.
حالا
برای اینکه بتوانیم نفس خود را درمان کنیم اول باید آن را بشناسیم. اگر نمیدانستند
آنفولانزای مرغی چیست، اگر مریضی تشخیص داده نشود مسلّماً بشر بیخود و بیجهت
اموال خود را از بین نمیبرد. پس اول مریضی را میشناسد بعد مرغهای دیگر را منهدم
میکند. به نظر میرسد برای نفس هم اول باید نفس امّاره را بشناسیم؛ یعنی در حقیقت
میتوانیم اینگونه بگوییم، خالص کلام این است: اول مریضیهای نفس را بشناسیم. چون
اگر مریضیهای نفس را نشناسیم مثلش، مثل سرطان است. دیدید کسی که سرطان دارد یک مدّتی
حواسش نیست، بعد یک دفعه عود میکند، وقتی دکتر میرود، دکتر میگوید دیر متوجه
شدید دیگر کار از کار گذشته است نهایتاً دو ماه، شش ماه دیگر زنده است. سرطان در
کل مولکولهای خونش نفوذ کرده و سلولها را منهدم کرده است. اگر بشر امراض نفس را
نشناسد یک موقعی بلند میشود میبیند دیگر دیر شده است، دیگر تمام وجودش را گناه
گرفته هر چه میخواهد تلاش کند نمیتواند. جداً بعضی ها این گونه اند هرچه میخواهند
تلاش کنند به سمت خوبی بروند لحظه ای است. چرا؟ برای اینکه در مرحله نخست نفس امّاره،
گناهان و امراض را نشناختند. شما میدانید قبل از دوران نقاهت اول درمان است. اگر
کسی بدنش را چرک گرفته باشد آمپول های چرک خشککن قوی برای او میزنند حتی اگر
عضوی باعث پیشروی مریضی بشود عضو را قطع میکنند، دست را قطع میکنند، پا را قطع میکنند.
گاهاً در سرطان اینطور است برای اینکه بیماری پیشرفت نکند. در نفس امّاره هم انشاءالله
اگر به فضل الهی زنده بودیم اشاره خواهیم کرد، بعضی از مطالب دقیقاً تمثیلش تمثیل
امراض بدنی است.
به ما میگویند فلان مطلب را قطع کن حتی میگویند
بلدت را قطع کن عنوان «وَ هَاجَرُوا»
هجرت
را میگویند. اگر دیدی جایی مرکز گناه برای توست یا رفیقی عامل گناه برای تو است
رفاقتت را بِبُر، بلدت را قطع کن، برای اینکه به گناه دچار نشوی ولو به اینکه برای
انسان سخت است. چه کسی دوست دارد دستش قطع شود؟ چه کسی دوست دارد یکی از اعضا و
جوارحش را قطع کنند و از او جدا کنند؟ هیچ احدی. امّا وقتی ضرورت ایجاب میکند
جراح تیغ به دست میگیرد و با ارّه های طبی پای او را، دستش را قطع میکند. تازه
اینجا به آن پزشک نمیگویی شما جلّاد هستید. نه اتفاقاً پزشک را تکریم میکنید. عضو
شما را قطع کرده امّا تکریمش میکنید! چون جلوی پیشرفت بیماری را گرفته، گاه میشود
آن جایی که انسان از آن متولد میشود، مرکز رحمت و پرورش، رحم را برمیدارند. این
عین رحمت است تا فساد به جاهای دیگر کشیده نشود. در رابطه با شناخت نفس اماره و
زیر مجموعه آن گاهی حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) به ما میفرمایند: باید
فلان جا را قطع کنید، این عین صحت برای شما است. لذا باید اول نفس امّاره را
بشناسیم.
چرا نفس
امّاره را این گونه نامیده اند؟ اولاً میگویند نفس امّاره چون امر میکند. چرا آن
نفس را نفس مطمئنّه نامیدند؟ نفس مطمئنّه عبد پروردگار عالم است. عبد در مقام
عبودیت، مطیع محض است. اما نفس امّاره چون احساس میکند خودش باید برای مطالب امر
ونهی بکند از مقام عبودیت خارج شده، دائم به بدیها امر میکند. گفته نشده نفس
اماره دو تاست «أَمّارَةٌ بِالسُّوءِ أو أَمّارَةٌ بِالخَیرِ» حضرت
یوسف (علی نبینا و آله و علیه الصلوه والسلام) میگوید «إِنَّ النَّفْسَ
لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ». چرا «لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ» بیان میکند؟
چون لام، لام تعلقیّه است؛ یعنی فقط به امر سوء تعلّق دارد. امّاره کارش امر به
بدیهاست، ما امّاره به خوبیها نداریم. چون نفس مطمئنّه در مقابل حضرت حق مطیع
است و کسی که به مقام اطمینان رسید مطیع محض میشود. چرا عقل مطیع ترین مخلوق
پروردگار عالم به حضرت حق بود (طبق آن روایت شریف اصول کافی که پروردگار عالم به
عقل گفت برو رفت، بیا آمد و... که ان شاء الله برایتان خواهم خواند) چون عقل از
نفخه حضرت حق است و حضرت حق را میشناسد. مثالی که من بارها زدم مثل این است که
شما کسی را نمیشناسید دورادور یک مطلبی را میشنوید. یک محبتی در دلتان به وجود میآید
ولی بعد از یک مدت حشر و نشری که با او دارید متوجه میشوید این همانی است که میگفتند
بلکه بیشتر از آن است، دیگر از اینجا به بعد مطیع محض میشوید. این اطاعت بر اساس
معرفت است. اگر عقل مطیع محض پروردگار عالم است بر اساس معرفتی است که نسبت به
حضرت حق دارد. اگر نفس مطمئنّه، اسمش مطمئنّه است، یعنی اطمینان دارد هر آنچه از
طرف باریتعالی بر انسان میآید همهاش خیر است. چون عزوجل «عَلیمٌ حَکیمٌ» است
هرچه بیان میکند روی علم و حکمت است.
در رابطه با حضرت ابراهیم خلیل (علی نبینا و آله
و علیه الصلوه والسلام) که میدانید او باید به این مقام میرسید که بتواند جدّ
بزرگ پیامبر باشد. (اصالت پیامبر ما عبری است، عرب نیست از نسل حضرت ابراهیم است و
برای این حضرت ابراهیم خلیل به این مقام رسید که بتواند پیامبر از نسل او باشد.) حالا
چه مقامی دارد؟ مقام اطاعت محض. صورت ظاهر اگر کسی بیاید در همین مجلس به من و
شما بگوید سر بچهات را همین الان بِبُر، جز این است که به او بگوییم تو دیوانهای!
آن وقت عزوجل که علیم و حکیم است، عقل محض است به ابراهیم خلیل آن هم در خواب
(معمولاً میگوییم خواب حجت نیست) سه شب پیاپی بیان بکند اسماعیلت را ذبح کن. اسماعیلی
که دوازده ساله شده، اسماعیلی که اصلاً هجرت حضرت ابراهیم خلیل از بیت المقدس به
مکه به خاطر او بود. چون ساره خانم نسبت به هاجر حسودی کرد و حضرت ابراهیم مجبور
شدند هاجر و اسماعیل را به آن بیابان بدون زرع و بدون آب بیاورد و آن طور اسماعیل
پایش را بر زمین بزند، زمزم و همه آن قضایایی که میدانید، حالا که بزرگ شده بیان
بکنند ذبحش کن. آن هم نه اینکه بفرستش جبهه و جنگ و... آنجا به شهادت برسد، نه. خودت
با دست خودت سرش را از تن جدا کن. هرکسی باشد میگوید اصلاً این خدا، خدا نیست. خدایی
که امر بکند پسرت را با دست خودت سر ببر، مگر میشود خدا باشد. اما ابراهیم خلیل
چون خداشناس محض است میداند حضرت حق همه چیز را از روی حکمت بیان میکند. البته
ناگفته نماند بعضی فکر میکنند حضرت ابراهیم میدانست نهایت قوچی برای او میآید. نه،
حتی روایات بیان میکنند حضرت ابراهیم به قوه مخیلهاش هم نمیرسید که قوچی خواهد
آمد. لذا به خاطر همین شیطان میآمد وسوسه میکرد چه فایده ای دارد، کدام خدا و...
(رمی جمرات که در منی است به خاطر همین است). حب پدری است فکر نکنید بچه اش را
دوست نداشت. خود اسماعیل گفت باباجان چشم های من را ببند موقعی که میخواهی ذبح
کنی چشمت به چشم من نیفتد منصرف بشوی. حب فرزندی خیلی مهم است. معما چو حل گشت
آسان شود. شما خودتان را آن موقع جای ابراهیم خلیل بگذارید نه اینکه حالا دیگر
قضیه حل شده. همین الان بیانش هم تن انسان را میلرزاند. در آن لحظه میخواهد ذبح
کند میبیند نمیبُرد. ناراحت میشود به سنگ میزند میبیند سنگ دو نیم میشود. مجدداً،
چرا امر خدا را انجام نمیدهی. چون میداند هر چه پروردگار عالم بیان کند از روی
حکمت و علم است یعنی یک لحظه به قوه مخیّله حضرت ابراهیم نیامد که کار، کار عبثی
است. چون خداشناس بود. برای همین به سنگ که زد دید دو نیم شد ناراحت میشود میگوید
چرا امر خدا را انجام نمیدهی؟ بعد خطاب میرسد، قوچ میآید و... این را میگویند
نفس مطمئنه.
حالا ان
شاء الله در جلسات بعد راجع به نفس اماره و شقوق آن مطالبی را بیان خواهیم کرد.