درس اخلاق
جلسه 29 85/6/15
طریق
معرفت حق
در جلسه قبل اشاره شد که طریقه شناخت نفس، در ابتدا شناخت
نفس امّاره است نه مطمئنّه. امشب اهمیّت شناخت نفس را از باب روایت و آن هم قول
شریف حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) بشنویم،
حضرت نکته بسیار زیبایی را بیان فرمودند. شخصی بنام مشاجع بر پیغمبر اکرم(صلی
الله علیه و آله و سلم) وارد شد خطاب کرد «فَقَالَ یَا رَسُولَ
اللهِ کَیفَ الطَّرِیقُ إلَی المَعرِفَةِ الحَقِّ» (این
روایت بسیار شیرین و زیبا است و معلوم است شخص سؤال کننده اهل حال بوده و مطلب را
درک میکرده و سؤال را هم خیلی زیبا شروع میکند) یا رسولالله طریقه معرفت حق
چگونه است؟ چگونه و از چه راهی انسان معرفت حضرت حق را پیدا کند؟ اگر انسان حق
شناس بشود طبعاً همه مسائل حل میشود. (طبیعی است همان طور که عرض کردیم در مقابل
نفس مطمئنه نفس امّاره است و در مقابل حق، باطل است.) حضرت میفرماید: اگر نسبت به
نفس شناخت پیدا کردیم حق را میشناسیم. اگر فهمیدیم نفس چه پیچیدگیهایی دارد و اگر
خودشناس شدیم، طبیعی است با این خودشناسی خداشناس هم میشویم. (اینجا معلوم میشود
منظور از نفس که پیامبر اکرم فرمودهاند همان نفس امّاره است، یعنی نفس امّاره
خودش باطل است و اگر کسی جواب مثبت به نفس خودش داد، بداند به باطل افتاده.)
ذیل این مطلب
روایت شریفی وجود دارد از وجود مقدس حضرت علیبنالحسین (صلوات الله علیهما)
که ایشان از قول پدر بزرگوارشان بیان کردهاند و این روایت وصیت و سفارش مولیالموالی
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندشان است در لحظه ای که ضربت بر فرق
مبارکشان وارد شده بود و در حال مریضی شدید در بستر بودند. وصیت خیلی بزرگ و
طولانی است، قسمی از آن را که مربوط به بحثمان است را بیان میکنم. میفرماید «اللهَ
اللهَ فِی الجِهَادِ لِلأنفُسِ» خدا، خدا
را مد نظر بگیرید برای جهاد در راه نفس «فَهِیَ أَعدَی العَدُوِّ لَکُم»
بالاترین دشمن شما همان نفس است که باید با او جنگ کنید. «إِنَّهُ تَبَارَکَ
وَ تَعَالَی قَالَ إِنَّ النَّفسَ لَأمَارَةٌ بِالسُّوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبّی» مگر
نیست که پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی از قول حضرت یوسف صدیق (علی
نبینا و آله علیهوعلیهم السلام) این گونه بیان فرموده است: «إِنَّ
النَّفسَ لَأمَارَةٌ بِالسُّوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبّی» بعد میفرماید میدانید
اولین گناه چیست؟ «وَ إنَّ أَوَّلَ المَعَاصِی تَصدِیقُ النَّفسِ» اینکه
انسان نفس خودش را تصدیق کند. «وَ الرُّکُونُ إِلَی الهَوی» چون
انسان را به هوی و هوس میکشاند. معلوم میشود اینجا منظور از نفس، نفس باطل است، نفس
امّاره.
لذا اینجا هم وقتی
سوال میکند «یَا رَسُولَ اللهِ کَیفَ الطَّرِیقُ إلَی المَعرِفَةِ الحَقِّ» میفرماید:
«مَعرِفَةُ
النَّفسِ»؛ یعنی نفست را بشناسی و شناخت پیدا کنی که او دشمن تو است
و تو را به بدیها دعوت میکند. «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ
إلَی مُوافِقَةِ الحَقِّ» راه اینکه همیشه حق پذیر باشیم چیست؟ موافقه
الحق یعنی هر چه حق بگوید موافق آن باشیم. «قَالَ علیه الصلوة و السلام مُخَالِفَةُ
النَّفسِ» فرمودند: مخالفت با نفس. معلوم میشود اینجا منظور همان
نفس امّاره است. اگر کسی بخواهد موافقت با حضرت حق داشته باشد و هر چه حضرت حق گفت
بپذیرد باید اول از همه مخالف نفس باشد.
از همین فرمایش
حضرت میفهمیم راه، واقعاً همین است که اول باید نفس امّاره را بشناسیم و مبارزه
با نفس امّاره کنیم. حضرت راجع به موافقه الحق، نمیگوید انسان فلان اعمال را
انجام بدهد، حق را اینگونه گوش بدهد. اگر حق به تو چنین و چنان گفت بپذیر آنجا
که حق گفت سکوت کن، سکوت کن. آنجا که گفت حرف بزن، حرف بزن. آنجا که گفت قیام کن،
قیام کن. آنجا که گفت بنشین، بنشین. اینها را حضرت نمیفرماید بلکه برعکس میفرماید
مخالفه النفس؛ یعنی اگر کسی مخالفت نفس را بکند در حقیقت خودش یک نوع موافقت با
حضرت حق است.
اگر ما با نفس امّاره مبارزه کردیم با حضرت حق موافقت
کردیم، در حقیقت راه را برای پذیرش فرامین حضرت حق باز کردیم. مجدداً سؤال میکند «یَا رَسُولَ
اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی رِضَاءِ الحَقِّ» راه اینکه انسان
بفهمد چه چیزی حضرت حق را خشنود میکند چیست؟ نماز بخوانیم راه خشنودی حضرت حق است؟
روزه بگیریم راه خشنودی حضرت حق است؟. فلان عمل خیر را انجام بدهیم راه خشنودی
حضرت حق است؟ اینها هست اما اصل نیست. حضرت میفرماید «قَالَ سَخَطُ
النَّفسِ» رضای حضرت حق این است که هر چه نفس گفت آن طرف بیندازیم. سخط
یعنی مخالفت کردن. با آنچه که نفس امّارهتان گفت مخالفت کنید.
در آستانه ولادت آن منجی عالم هستیم. آن کسی که انبیاء و
اولیاء، حضرات معصومین و ملائکه و حتی به تعبیر بزرگان و عرفا خود خدا منتظر او
است. عرض کردم ما اگر یک موقع هم وجود مقدس آقا را صدا بزنیم، برای نفس خودمان است.
اگر وجود مقدسش ظهور کند و به بنده یا شما یا هر کسی، بنده نوعی بیان کند شما از
منزل مسکونیات بلند شو، اینجا مال من است برو بیرون، یک اتاق به تو میدهیم یا
اصلاً نمیدهیم چادر بزن، دست زن و بچهات را بگیر ببر همه وسائل اینجا متعلق به
ما است، از امروز به بعد تو هیچ چیز نداری. اعتراض میکنیم میگوییم ما امام زمانی
را میشناختیم که عادل بود، بعد عدالت را خودمان معنی میکنیم میگوییم ما گفتیم
جهان به انتظار عدالت و عدالت به انتظار وجود آقاست. نعوذبالله و نستجیر بالله شما
عادل نیستید، من این همه زحمت کشیدم و زندگی فراهم کردم، بیان کردند وقتی شما میآیید
تازه خوبیها میآید، خوشیها میآید، سلامتی ها میآید، رزق و روزیها فراوان میشود
و همه بدیها و زشتی ها از بین میرود حالا برعکس شده، شما آمدید به من میگویید
برو بیرون!! نعوذ بالله و نستجیر بالله من شما را به عنوان امام قبول ندارم. چرا؟
چون آنچه که بیان میکنیم برای نفس خودمان است.
اگر رضای حضرت حق را خواستیم حضرت نمیفرماید نماز بخوان، دست
کسی را بگیر، که این ها خودش رضایت حضرت حق را جلب میکند اما عمده این است که میفرماید
با نفس امّارهات مبارزه کن. اگر کسی تصور کند مثلاً خانه خدا، درمانگاه و... بسازد
اما از آن طرف نفس امّاره خودش را مخالفت نکند، بلکه برعکس به واسطه وسوسه نفس امّاره
رزق و روزی خودش را از حلال به حرام تبدیل کند و به تصور باطل خودش، میگوید بعداً
مسجدی، حسینیه ای یا درمانگاهی میسازم دیگر انشاءالله باقیات صالحات است. او درک
نکرده است که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: ما از کسی میپذیریم که تقوی داشته
باشد، از کسی میپذیریم که متقی باشد. آن چیزی که عامل پذیرش هست سرکوب کردن نفس
امّاره است. آن وقت به ما میگویند شما نیت بکن اما نیت حقیقی «إِنَّمَا
الأعمالُ بِالنِّیاتِ» اگر
پول هم نداشتی (ولی به شرط اینکه واقعاً اگر داشتی این کار را به راه حلال انجام
بدهی) یک مسجدی بخواهی بسازی در ذهنت هم بگذرد برایت مینویسند. اما شرطش این است
که با نفس امّاره مخالفت بکنی.
بعد دو مرتبه سوال
کرد «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی وَصلِ الحَقِّ» اولیای
الهی به دنبال این هستند که متصل به پروردگار عالم بشوند. وصال حضرت حق را ملاک
قرار میدهند. عاشق، دائم در فکر معشوقش است. اولیای الهی معشوقشان پروردگار عالم،
حضرت حق است. میخواهند بدانند راه وصل، راه رسیدن به حضرت حق چیست. «فَقَالَ
هِجرَةُ النَّفسِ» اگر کسی میخواهد وصل بشود باید از نفس خودش هجرت کند. در
ذیل آیه شریفه «وَهَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ» میگویند
عمده هجرت، هجرت از نفس است. لذا حتی بیان کردند اگر عواملی باعث میشود که انسان
نتواند هجرت کند مثلاً رفیق ناباب، محیط بد، ولو به اینکه از جایی به جای دیگری
بروید باید بروید. از شهری به شهر دیگر باید بروید و هجرت کنید، برای اینکه
بتوانید از نفس هجرت کنید. و الا اگر بنا باشد انسان در تنهایی هم فکرش خدای نکرده
گناه باشد دردآور است.
(یک جوانی تماس
گرفته بود به نظرم میرسید که میشناخت و پای مباحث هم میآید ولی رویش نمیشد
حضوراً بیان کند که کار خوبی هم کرده بود. میگفت من وقتی تنهایی به حمام میروم اتفاقاً
به گناه میافتم، درد است که گاهی انسان حتی در تنهایی بدتر میشود. یکی از اطباء میگفت
شخصی مریضی شده بود مریضی سخت (عذر میخواهم اصلاً ساحت قدس مجلس و بحث نمیطلبد
اما چاره ای نیست) مدت های مدیدی با خود بازی می کرده و از این طریق خود را ارضاء میکرده
است. بعد میگفت طوری شده بود که بعداً فقط با فکر کردن، بدون اینکه با خود بازی
کند ارضاء میشود وحشت آور است. انسانی که «لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فی أحسَنِ
التَقویم » است
ببینید تا کجاها پیش میرود؟ این قدر پست که با تفکر. اتفاقاً همین شخص میگفت من
اگر گوشی را بردارم، خانمی باشد بگوید الو حالم عوض میشود. چقدر انسان پست باشد
که به این حالت برسد. خودش را نتواند کنترل کند، این نفس امّاره است. آن وقت آیا
این شخص و آیا کسی که این روحیه را دارد میتواند وصل به حق بشود؟ هیهات! لذا میفرماید:
طریقه وصل به حضرت حق هجرت از نفس امّاره است.
پس معلوم میشود منظور این نیست که انسان تنها باشد و به
بیابان ها برود. «لا رهبانیة فی الاسلام» حضور در
جامعه داشته باش ولی با نفس خودت مخالفت کن. اتفاقاً هجرت از نفس آنجا درست میشود
که وقتی نفسش طلب کرد به نفسش تشر بزند.
مخالفت
با نفس امّاره، راه اطاعت حق
منزل حاج رجبعلی خیاط (اعلی الله مقامه الشریف)
پشت منزل مرحوم ابوی ما بود در صابونپزخانه. ایشان فقط یک کار را کرد. در بحبوحه
جوانی با آن قیافه زیبا و با طراوت، در خانه خلوت با دختری از فامیل هایشان بود، کس
دیگری نبود، دختر اظهار کرد که تو را میخواهم، طلب عمل حرام کرد، اما ایشان فریاد
زد از خانه بیرون آمد ، زمینه برای گناه کردن آماده بود اما گناه نکرد. خودشان
فرموده بودند سخت بود، میدانستم که ساعت ها هیچ کسی به خانه نمیآید همه به سمت
کرج رفته بودند. من بودم و این دختر، هر عمل شنیعی نعوذ بالله و نستجیر بالله میتوانستیم
انجام بدهیم و این ها رفته بودند تا دو نیمه شب نیامدند و من تا دو نیمه شب بیرون
ماندم. گرسنگی و تشنگی، اما وقتی بیرون آمدم و به نفس خودم خطاب کردم نه و به آن
دختر زیبارو جواب دادم نه، احساس آرامش کردم. همان جا حس کردم هجرت از نفس امّاره
یعنی چه. فهمیدم آرام آرام یک جوری هستم، اصلاً دنیا را طور دیگری میدیدم. جوان
در بحبوحه جوانی، قوه شهوانی، زمینه آماده اما جواب نه گفتن. لذا برای همین است که
بعد ها چهره درونی افراد را میدید، این یعنی هجرت از نفس. وقتی انسان هجرت از نفس
کرد خود به خود وصل به حضرت حق میشود.
«فَقَالَ
یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی طَاعَةِ الحَقِّ» راه اطاعت کردن
از حضرت حق چیست؟ چون گاهی انسان میخواهد اطاعت کند اما نمیتواند، دلیل این است
تا طاعت نفس امّاره باشد، اطاعت فرامین خدا هیهات! نمیشود انسان هم از فرامین خدا
اطاعت کند و هم اطاعت از نفس اماره. جمع ضدین محال است. حضرت فرمودند «عِصیَانُ
النَّفسِ» باید در مقابل نفس، سرکش باشی (نه نفس تو سرکش باشد) هر
چه نفس گفت بگویی نه. اگر خواستی از فرامین پروردگار عالم اطاعت محض کنی شرطش این
است که هر چه نفس بگوید در مقابلش عصیان کنی، بگویی نه. عصیان النفس راحت نیست، گفتنش
راحت است اما عمل کردنش خیلی سخت است. چون خیلی چیزها را زیبا جلوه میدهد. ریاست
شیرینی دارد، پول حلاوت دارد، کسی از پول بدش نمیآید اما در روایات هم داریم، مال
بد نیست، چگونگی به دست آوردن مال حلال مهم است. بدست آوردن پول و ثروت از هر طریق
درست نیست. لذا گاهی انسان میبیند راه برایش باز است میتواند یک معامله به ظاهر
شیرینی که تلخ ترین معامله است را انجام بدهد و به مال و منالی برسد. میگوید حالا
عیبی ندارد این یک دفعه اشکالی ندارد، نفس توجیه میکند. نفس میگوید بعد ان شاءالله
مالت را تطهیر میکنی، ردِّ مظالم میدهی. در حالی که ردِّ مظالم برای جایی است که
انسان شک بکند در این مال حلالی که به دست آوردم نکند شبهه ای باشد، ردِّ مظالم میدهد.
اما اصل مال که حرام باشد باید اصلش را بدهی، دیگر رد مظالم ندارد. اگر اصلش خرابی
و بطلان باشد باید اصلش را آتش زد. مثل این میماند که میوه ای خراب باشد، خربزه
ای تلخ باشد بگویی حالا میخورم ان شاءالله شیرین میشود.
«فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی ذِکرِ
الحَقِّ» راه یاد حق بودن چیست؟ ذکر الحق منظور ذکر تسبیحی نیست (البته
بارها عرض کردیم این اذکار را بگوییم، خیلی خوب است. ماه، ماه شعبان است و بخصوص
نزدیک به ولادت آقا و ایام بهار صلوات است. خوب است انسان ذکر صلوات بگوید، ذکر
لااله الا الله بگوید سبحان الله بگوید.) ذکر زبانی هم خوب است اما منظور از این
ذکر یادحق بودن است. چه کنیم همیشه یاد حق باشیم؟ لحظه به لحظه یاد خدا باشیم. اگر
یاد خدا باشیم دیگر گناه نمیکنیم چون خدا را ناظر میدانیم. حضرت امام (اعلی الله
مقامه الشریف) بیان فرمود: عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید. این بر اساس
آیات الهی و روایات است. حضرت فرمودند «نِسیَانُ النَّفسِ» فراموش
کردن نفس امّاره. یعنی اصلاً فکر نکنی نفس داری، اگر انسان خودش را فراموش کرد
خداشناس میشود. عرفای عظیم الشأن و علمای بزرگوار بیان میکنند منظور از نسیان
النفس یعنی فراموش کردن خود. اگر خود را فراموش کردیم خدا را همیشه در یاد داریم.
قُرب و
انس با حق تعالی
«فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی قُربِ
الحَقِّ» یا رسول الله راه مقرب شدن به حضرت حق چیست؟ ( اصلاً تمام
این راه ها برای همین است که انسان به خدا مقرب شود. ما وقتی نماز میخوانیم میگوئیم
«قربة
الی الله» یعنی از طریق نماز به خدا نزدیک میشویم. هرکس نسبت به نفس
خودش و نسبت به شناخت و معرفت خودش نزدیک میشود. یکی مثل پیامبر اکرم آنقدر
نزدیک میشود که بیان گردید «قَابَ قَوسَینِ أو أدنی») طریقه مقرب
شدن به حضرت حق چگونه است؟ مثل این است که شما کسی را دوست دارید، میخواهید به او
مقرب شوید میخواهید به او نزدیک شوید، مدام میخواهید یک راهی را باز بکنید تا
روز به روز در محضر او عزیزتر بشوید، نزدیک تر بشوید. ببینید حضرت چه میفرمایند «التَّبَاعُدُ
مِنَ النَّفسِ» از نفس خودت دور بشوی. مقابل قرب، بُعد است. مقابل نزدیکی،
دوری است. هر چه انسان از نفس خودش دور بشود، و خودی را نبیند، خود به خود به خدا
نزدیک میشود.
منظور از دور بودن از نفس چیست؟ یعنی اصلاً توجهی به نفس
امّاره نکند. طوری بشود که گویی با او غریبه است. مثال بزنم اگر شما از مملکتی دور
باشید، زبان آنها را نمیفهمید. اگر انسان از کسی دور باشد نه خصوصیات اخلاقی او
را درک میکند نه زبان او را میفهمد. «تباعد النفس» یعنی
دور بشوی و نفهمی نفس چه لذایذی را میخواهد. گویی انسان نفس ندارد با او غریبه است.
غریب شدن با نفس، قریب شدن به حضرت حق را میآورد.
«فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی اُنسِ
الحَقِّ» وقتی انسان به کسی مقرب شد یواش یواش با او مأنوس میشود.
وقتی شما با یک کسی آشنا شدید، رفت و آمد کردید، کم کم که قرب پیدا کردید با او
انس میگیرید. انس گرفتن فقط در قرب است. لذا میدانید معمولاً مأنوس که بشوید
خیلی چیزها از بین میرود. میگویند «تسقط الآداب بین الاحباب» (البته
منظور این نیست که انسان بی ادب میشود) خیلی چیزها یک آداب خاصی دارد. مثلاً وقتی
مهمان بیاید، میگوید بفرمایید، با لباس رسمیدر محضر مینشینید. اما وقتی دوست
شدید با هم همسفر شدید خیلی چیزها از بین میرود و ساقط میشود. درکنار همدیگر میتوانید
پایتان را دراز کنید آداب از بین میرود. وقتی در مسافرت هستید در مهمانخانه، هتل
هر چه که هست او در یک تخت دیگر و شما هم در تخت دیگر دراز میکشید و میخوابید
اینجا دیگر بی ادبی نیست. وقتی کسی انس پیدا کند پرده ها کنار میرود و خیلی چیزها
را میبیند. پردههایی که بناست باشد (و خیلی ها که نامحرم هستند و نمیتوانند
ببینند) از بین میرود. قرب، انس میآورد. اگر کسی با کس دیگری انس خیلی زیادی
داشته باشد؛ مثلاً وقتی بدون او مسافرت برود ناراحت است، اشک میریزد، سفر به او خوش
نمیگذرد. معمول این است که انسان وقتی سفر میرود راحت میشود یک مقدار آرامش
پیدا میکند. اما او در سفر دائم فکر آن کسی است که با او انس داشته. دائم به فکر
اوست. انسها را این گونه میتوان متوجه شد، گاهی یکی مثلاً دو روز که بگذرد یاد دوستش
میافتد. تلفن میزندکه فلانی دلم تنگ شده است. اما یک موقع تا میرود دلش میگیرد.
چرا؟ چون انس دارد. قرب، انس آور است.
سؤال میکند «یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی
اُنسِ الحَقِّ» چه کنیم انسمان با حضرت حق زیاد شود؟ (رفقا، اگر هر بند
این روایت را بخواهیم در خودمان پیاده کنیم و بتوانیم پیاده کنیم ان شاءالله برنده
هستیم. همه چیز بدست خودمان است.) حضرت جواب میدهند «الوَحشَةُ مِنَ
النَّفسِ» باید انسان از نفس خودش بترسد. یک مثال بزنم بعضی ها از
تنهایی میترسند، وقتی تنها باشند وحشت دارند. باید انسان از نفس امّاره بترسد تا
با حضرت حق انس پیدا کند. نه اینکه از نفس امّاره خوشش بیاید. یکی از عرفا که روان
شناس خوبی هم بود و جامعه شناس خوبی هم بود میگفت بچهها در بچگی بیشتر از تنهایی
میترسند. اگربچهای بلند شود ببیند مادر نیست، گریه میکند، وحشت دارد، میگردد
تا مادر را در خانه پیدا کند. اگر مادر در خانه نباشد و در را هم قفل کرده باشد آن
قدر گریه میکند تا از حال میرود و مدهوش میشود، همان جا میخوابد. مادر که میآید
عقده دارد مادر را میزند و... چرا؟ اتفاقاً ایشان میفرمود خود این وحشت از
تنهایی، نشانگر این است که انسان از نفس خودش وحشت دارد. لذا خیلی از اولیای الهی میگویند
بعضی مواقع خود تنهایی، انسان را به گناه میاندازد. نفس انسان، انسان را به بدی ها
دعوت میکند لذا انسان باید از نفس وحشت داشته باشد تا انیس حضرت حق شود.
استعانت
از حضرت حق
«فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ فَکَیفَ الطَّرِیقُ إلَی ذلِکَ» راه
این مطالبی که بیان فرمودید حقیقتاً چیست؟ همه این مطالبی که من پرسیدم شما راههای
آنها را بیان کردید، راه رسیدن به همه اینها چگونه است؟ در کتاب احادیث القدسیه
شیخ حر عاملی(اعلی الله مقامه الشریف) داوود نبی عرضه میدارد
پروردگارا اگر مرا نگه نداری امکان دارد هر لحظه یک خطایی از من سر بزند. یعنی من
داوود نبی نمیتوانم خودم را کنترل کنم تو مرا نگه دار. اینجا هم میگوید«فَکَیفَ
الطَّرِیقُ إلَی ذلِکَ قَالَ الإِستِعَانَةُ بِالحَقِّ عَلَی النَّفسِ» یعنی
انسان از خود خدا کمک بگیرد برای اینکه بر نفس خودش مسلط شود. پروردگارا کمک کن
توفیق داشته باشیم به نفس امّاره خودمان مسلط باشیم.
خلّص کلام، راه اصلی این است که اول باید نفس امّاره را
بشناسیم بعد نفس مطمئنّه را و همین راه، نفس مطمئنّه را به ما نشان میدهد. این
روایت شریف استدلال این مطلب است. دو نکته را عرض کنم رفقا، اگر میخواهید در
تنهایی ها خدایی ناکرده نفس اماره سراغمان نیاید، یک راهش را به ما گفتند اینکه
زیاد قرآن و دعا بخوانیم. یکی از دعاهایی که خیلی مهم است مناجات شعبانیه است. مناجات
شعبانیه مناجات معصومین است. همه حضرات با این مناجات شعبانیه یک حالی و صفایی و
عشقی داشتند. معنایش را ببینید، چقدر زیباست. در حقیقت حالات امثال من و ماست اما
از لسان حضرت معصوم بیان کردند. یک نگاهی به ترجمان تحت الفظی آن بکنید. حتماً
بخوانید خیلی زیباست. پیامبر فرمودند ماه شعبان المعظم ماه من است. چرا؟چون تمام
کارهای انبیاء در پیامبر تمام میشود، خاتم الانبیاء است اشرف انبیاءاست. تمام
ادیان در دین اسلام تمام میشود، دین کامل. اما اتمام کار همه انبیاء و پیامبر و
دین، اینکه ان شاءالله همه مردم (آن چیزی که خدا خواسته) انسان حقیقی بشوند به
دست مبارک وجود مقدس حضرت خاتم الاوصیاء مولانا حضرت صاحب العصر و الزمان مهدی
موعود (صلوات الله و سلامه علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. لذا
پیامبر فرمودند شعبان ماه من است. سوم شعبان ولادت امام حسین علیه السلام است و
پیامبر فرمود «حسین منی و أنا من حسین» اما اُسّ و
اساس همه این مطالب برای همین نیمه شعبان است. و جالب این است که ماه شعبان، ماهی
است که به ماه مبارک رمضان وصل میشود، ضیافت الله، شب قدر که مقدرات عالم و آدم اینکه
چه کسی زنده است چه کسی میرود و... همه به دست مقدس آقا امضاء میشود.
السلام
علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان