درس اخلاق
جلسه 33 85/8/2
وجوب علم نفس
شناخت نفس بشر از اوجب واجبات است. راجع به نفس و شناخت آن مطالب عظیمی، به طرق مختلف در روایات آمده است. از جمله روایتی که آن را بارها و بارها شنیدهایم و به دلیل کثرت شنیدن، همه ما آن را حفظ کردهایم و آن این¬که ختمیمرتبت، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» طلب علم بر همه (چه مرد و چه زن مسلمان) فریضه و واجب است. این قسمت از روایت را بارها شنیدهایم و خواندهایم امّا این روایت شریف ادامه دارد منتها ما همان فراز
اول آن را میخوانیم. حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ» این علم، علم نفس است.
درست است یادگیری همه علوم برای انسان مهم است و بشر به یادگیری علوم نیاز دارد امّا برای هر شخصی دانستن همه علوم فریضه نیست. مثلاً یک عدّه علم طب میدانند و پزشک هستند. اگر بنا بود این روایت که میفرمایند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ
مُسْلِمَةٍ» شامل همه علوم بشود، کار بشر یا حدّاقل کار مسلمانها سخت بود، یعنی چی؟
یعنی چون یادگیری هر علمی فریضه است و سخن پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سخن خداست و قرآن هم به صراحت
بیان فرموده: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» اطاعت خدا و اطاعت پیامبر را کنید، طبیعی است اگر بنا بود این طلب العلم همه علوم را شامل شود، من و شما باید الان هم پزشک، هم مهندس، هم منجّم، هم ریاضیدان، جغرافیدان و ... باشیم؛ یعنی ما باید هرآنچه علم در عالم وجود دارد و علوم مختلفی که برای بشر هست، همه را بدانیم؛ چون فرمایش پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این است که طلب علم فریضه است. امّا این طور نیست. بعضی در علوم مختلف ورود پیدا میکنند و دیگران را مستغنی میکنند؛ یعنی نیاز ندارد همه
ما پزشک، باشیم، فیزیکدان، شیمیدان یا ... باشیم.
اینکه حضرت میفرمایند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» ادامه دارد و آن این¬که یادگیری علم نفس واجب است «وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ». آنوقت شناخت نفس برای همه هم فریضه است و اینطور نیست که تصوّر کنیم مثلاً برای طلّاب علوم دینی فرض است و برای دیگران فرض نیست.
لذا اینکه در ابتدای بحث بیان کردم شناخت نفس از اوجب واجبات است، این فرمایش پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است که فرمودند: بر همه واجب است که علم نفس را بدانند.
هر کس که به سنّ تکلیف رسید حتّی قبل از تکلیف، باید واقعاً بداند کیست و چیست که اگر نفسش به گرفتاریهای نفس امّاره مبتلا شد، بداند که چگونه آن را نجات دهد.
بعضی از اعاظم و بزرگان دین مطالبی را درباره این روایت شریف بیان کردند، از جمله حضرت شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) ذیل این روایت شریفه میفرمایند: اگر واقعاً کسی قبل از تکلیف، یک دوره نفسشناسی را طی کند، دیگر به گناه مبتلا نمیشود. ایشان میفرمایند: چنین کسی شبهالمعصوم یا تالیتلو معصوم میگردد. مقام تالیتلو معصوم فقط برای متصلّین به خاندان عترت مثل حضرت قمر بنی هاشم، ابالفضل العباس(صلوات اللّه و سلامه علیه) نیست. مقام تالیتلو معصوم فقط برای زنانی مثل حضرت زینب کبری(سلام اللّه علیها) نیست. بلکه میبینیم کسی که هیچ رابطه خویشاوندی با پیامبر ندارد، نهتنها رابطه خویشاوندی بلکه از لحاظ قومیّت و زبان هم از قوم و زبان دیگر است، به مقامی میرسد که وجود خاتم پیامبران، حضرت پیامبر اعظم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) او را متعلّق به همان اهل خود میداند.
مقام حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنقدر والا و بالا میرود که حضرت میفرمایند: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» سلمان از ماست. آنقدر مقامش والا میشود که دیگر نمیگویند: سلمان فارسی بلکه میگویند: سلمان محمّدی، چرا؟ چون واقعاً اگر کسی بفهمد نفس چیست و طرق مقابله با نفس امّاره را بداند، دیگر به گناه مبتلا نمیشود.
بیان کردیم هم نفس مطمئنه داریم هم نفس امّاره هم نفس لوّامه و هم نفوس دیگر، اینجا هم حضرت میفرمایند: «وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ» آن علم انفس است نه علم نفس؛ یعنی به همه آنچه که راجع به نفس بیان میشود و شقوق آن آگاهی پیدا کند. اگر کسی به این مقام برسد طبیعی است دیگر در مقابل شیطان تسلیم نمیشود.
شاخصه شناخت نفس
حضرت عنوان فرض (واجب) را بیان فرمودند: «وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ فَیَجِبُ أَنْ یَکُونَ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ عَلَى کُلِّ حَالٍ فِی شُکْرٍ أَوْ عُذْرٍ عَلَى مَعْنَى إِنْ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَ إِنْ رُدَّ فَعَدْلٌ» [پس واجب است که نفس مؤمن در همه حال شکرگزار باشد].
چرا باید نفس را بشناسیم؟ اگر کسی نفس را شناخت، طبیعی است مؤمن میشود و ایمان پیدا میکند. مؤمن در هر حالی شاکر پروردگار عالم است. در تفسیر «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» اشاره کردیم یک موقع شما حمد را در مقابل نعمت ظاهری بیان میکنید امّا یک موقعی هم میگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ» .
در روایات شریف بیان کردند هر موقعی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دچار مشکل ظاهر دنیوی میشدند، شکوه نمیکردند بلکه میفرمودند «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ»؛ یعنی حمد پروردگار را در همه حالات داشتند، چرا؟ چون آن کسی که به مقام ایمان رسید، میداند هرچه از طرف پروردگار عالم به او برسد، در آن حکمت است، لذا حمد میکند.
اگر نعم ظاهری به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میرسید میفرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» امّا آن زمانی که به صورت ظاهر نقمتی برایشان میآمد یا مشکلی بر آن حضرت وارد میشد، میفرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ». در هر حال خدا را شکر میکردند. پس این یکی از شاخصههای شناخت نفس است.
لذا بیان کردیم که طبق فرمایش پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم): «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» طلب علم بر همه واجب امّا نمیدانیم این طلب علم کدام علم است؟ اگر بنا باشد همه علوم باشد، طبیعی است یک نفر نمیتواند تمام علوم را یکجا بهدست بیاورد و این فرمایش پیامبر چون با لفظ فریضه است نعوذبالله برای خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نقص میشود.
امّا حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ». اگر کسی علمالانفس را داشت، طبیعی است به مقام ایمان میرسد، آنوقت در این مقام ایمان در هر حالتی در شکر نعمت است -این نکته، نکته بسیار مهمّی است-
پس مرحله نخست این است که شناخت نفس اوجب واجبات است؛ چون پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اولاً آن را به عنوان فریضه قرار میدهند و ثانیاً آن را به عنوان علم بیان میکنند. لذا خودش علم است و طلبالعلم حقیقی هم همین است.
تأثیر شناخت نفس بر ذهن
لذا جدّی اگر کسی خودش را تزکیه کند و شناخت به نفس داشته باشد، ذهن او هم ذهن آمادهای میشود. اینکه میبینید بعضی از بزرگان مثل شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حضرت آیتالحق، آیتالله العظمی حضرت شیخ بهاءالدین جبل عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف). این مرد عظیمالشّأن به مقامی میرسد که در ریاضیات، فیزیک، هندسه، جبر آنالیز، شیمی، فقه، اصول ادبیات عرب و هرآنچه از علوم است متبحّر میشود، نه اینکه فقط یک مروری کند. ایشان در ادبیات عرب، کتاب صمدیه را در باب نحو -آن هم به سفارش برادر خودش عبدالصمد نوشته که به این عنوان صمدیه نامیده شد- نوشته که واقعاً نحو جامعی است.
عجیب است آسیّد علی خان مدنی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن ملّای دهر -که اگر کسی زندگی نامه ایشان را بخواند، میبیند در علوم مختلف چه اعجوبهای بوده است- یک کتاب بزرگ در شرح صمدیه دارد. چقدر کتب راجع به صمدیه نوشته شده است، هر کسی بر آن شرح زده. به نظر میرسد یکی از کتب نحوی که بیشترین شروح بر آن زده شده است، همین کتاب صمدیه است. تازه ایشان این کتاب را در حال سفر برای برادرش نوشت؛ یعنی خیلی هم به تعبیر خودشان تأمل نداشتهاند امّا در ادبیات عرب غوغاست!
وقتی به زبان فارسی میرسد، ایشان اشعاری را بیان میکنند که بزرگانی چون مرحوم شهریار(رحمة اللّه علیه) میگوید: شعرهای شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هرکدام نیاز به تفسیر دارد. گاهی ایشان عالی ورود پیدا کرده، یک مصرع را به عربی میگوید و یک مصرع را به فارسی و شاهکار دیگرش این است که گاهی مصرع اول را فارسی میگوید و مصرع دوم را عربی و در بیت بعد، آن را برعکس میکند. غوغایی است! اعجوبهای است، شیخ العجایب!
ایشان منارجنبان اصفهان را میسازد که هنوز یکی از منارجنبانهای آن دارد کار میکند. انسان حرکت میدهد و واقعاً هم این مناره حرکت میکند –بد نیست کسانی که نرفتند، بروند ببینند- دانشمندان ژاپنی میگویند: اساس بنای ضد زلزله همین است. نیاز به مصالح آن چنانی هم ندارد، در آن بحث فیزیکی که او انجام داده است، هنوز ماندهاند.
ایشان کسی بود که توانست از اتم بهرهبرداری کند و اتم را بشکافد، با یک شمع حمام داغ میشد، ایشان بر اتم غالب شد. انگلیسیها با فرانسویها آمدند ببینند که چیست، حمام را خراب کردند. کسی هم نفهمید چگونه ایشان با یک شمع این کار را کرد. شمع نمیسوزد، از بین نمیرود، آب را هم داغ میکند و این شمع همیشه بود.
این مرد در ریاضیات چه کرد؟ ایشان در هندسه مطالبی را دارد. هندسه مظفّر یکی از هندسههای مشکل است و راجع به رادیکالها، مباحث پنج رادیکالیها، جیوهها، جاینها و جانسینها، اُناس و ... در آن بحث میشود. هنوز کسی نتوانسته در هندسه مظفّر، مطالب هندسی شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را بشکافد. غوغا است! یک اعجوبه بود!
ایشان در فقه و در حکمت عجیب و غریب بود. ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را که در حکمت بیان میکنیم، هرآنچه ملّاصدرا دارد، همانطور که خودش بیان میکند، از شیخ بهایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارد.
در فلسفه غوغا میکند، در فقه غوغا میکند، در اصول غوغا میکند، در همه چیز. اگر بخواهم بعضی از کتب ایشان و شروح آنها را بگویم از بحثمان دور میشویم و برای بعضیها نامأنوس است و خسته کننده.
حال چرا شیخ بهاء، شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شد؟ برای اینکه خودش در زندگینامه خود بیان میکند: من سعی میکردم از کودکی یک مکروه انجام ندهم چه برسد به حرام.
ایشان بیان میفرمایند: نمیدانم از چه موقعی، به یاد نمیآورم از طفولیّت از هفت سالگی بوده یا کمتر که حافظ کلّ قرآن بودم و به یاد نمیآورم حتّی یک شب هم نماز شبم قضا شده باشد (نه نمازهای یومیه).
اگر میبینیم اینها به یک جایی رسیدند برای این است که علم حقیقی را دارند. خود ایشان بیان میکنند: پدر من -که یکی از اعاظم جبل عامل لبنان بود- همه شاگردان و همه خانوادهاش را مکلّف میکرد قبل از اینکه چیزی یاد بگیرند، معرفت النفس را بدانند.
اگر کسی جدّی بفهمد، علم حقیقی علمالنفس است، بر علوم دیگر هم فائق میآید، نه همینطوری، بلکه چنان ذهنش باز میشود، چنان علاقهمند به علوم میشود، چنان برکت در وقت پیدا میکند که همه علوم را میخواند.
شیخالرئیس، شیخ حسین ابوعلی سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند: پدرم به من گفت: فرزندم تا قرآن را بر خود تعلیم نکردی و آن را تحفیظ نکردی، علوم دیگر بر تو حرام است!
ما درک نمیکنیم یعنی چه؟ ما این را متوجّه نمیشویم. نمیخواهم بگویم علوم دیگر را ترک کنیم، خیر. میخواهم بگویم اگر جدّی انسان بفهمد که علمالانفس چیست، بهخصوص نفس امّاره را بشناسد و بر آن غلبه پیدا کند، مسلماً دیگر خودبهخود به نفس مطمئنه میرسد و کسی که نفس مطمئنه را داشته باشد، فائق بر همه علوم است.
پس شناخت نفس: 1- واجب و فریضه است 2- بهترین و بالاترین علم است و علوم دیگر زیرمجموعه این علم هستند.
شیخالرئیس، ابوعلی سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرجع بزرگوار بیان میفرمایند: من هر موقع به مسائل فلسفی برخورد پیدا میکردم و مشکل بود، اول دو رکعت نماز میخواندم. قانون و شفای شیخالرئیس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) غوغا میکند. شفای او معجونی است، در فلسفه، مطالب حکمت، عرفان و ... غوغایی است!
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کهک تبعید بود. او میگوید: مسائلی را که برایم مشکل میشد، جمع میکردم و وقتی محضر حضرت معصومه(سلام اللّه علیها) میآمدم، آنجا روبهروی مرقد دو رکعت نماز میخواندم و مینشستم، تمام مسائل حل میشد. تزکیه نفس این است. همه مطالب را برای انسان دارد.
فرار شیطان
اگر انسان بفهمد که باید نفس خود را بشناسد، از دشمن همیشگیاش در امان است. دشمن همیشگی انسان شیطان است که به صراحت در قرآن کریم و مجید الهی بیان شده: «إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» .
اینکه بیان میشود انسان باید نفس امّاره را بشناسد برای این است که یکی از مواقعی که شیطان از انسان فرار میکند، آن موقعی است که انسان بر نفس امّاره خود فائق شود و آن را بشناسد.
در روایات دو بار «فَرَّ الشَّیْطان» آمده است. وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: موقعی که انسان داخل منزل میشود، باید کاری را انجام دهد تا شیطان فرار کند –این را امتحان کنیم، فرمایش معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) آن هم حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) است، با فرمایش یکی از اولیاء الهی، عارف بالله متفاوت است. کلام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) کلام خداست. آنها درک حقیقی از مطلب حضرت حق دارند-
حضرت فرمودند: «إِذَا دَخَلْتَ مَنْزِلَکَ» وقتی داخل منزلت میشوی (همینکه کلید را میاندازی و میخواهی داخل منزل شوی) «فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ» بگو «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ» و وقتی وارد شدی بر اهلت (خانواده) سلام کن «وَ سَلِّمْ عَلَى أَهْلِکَ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ أَحَدٌ» و اگر کسی در خانه نبود، جور دیگر، «فَقُلْ» بگو: «بِسْمِ اللَّهِ وَ سَلَّمْ» سلام و درود بفرست «عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ السَّلَامُ عَلَیْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ». وقتی این را گفتی «فَإِذَا قُلْتَ ذَلِکَ فَرَّ الشَّیْطَانُ مِنْ مَنْزِلِکَ» شیطان از منزلت بیرون میشود.
این روایت طور دیگری هم بیان شده است. میفرمایند: وقتی داخل منزل شدی «إِذَا دَخَلْتَ مَنْزِلَکَ فَقُلْ» بگو: «بِسْمِ اللَّهِ، أشْهَدُ أنْ لا اللّهَ الّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ» آنوقت بر اهلت سلام کن «وَ سَلِّمْ عَلی أهْلِکَ» و اگر نبودند «إنْ لَم یَکُنْ اَحَدٌ فیهِ فَقُلْ» بگو: «بِسْمِ اللّهِ وَ سَلامٌ عَلَی َرسُولِ اللّهِ وَ السَّلامَ عَلَیْنا وَ عَلَی عِبادِ اللّهِ الصّالِحِینَ» هنگامی که اینگونه بیان کردی«فَاِذَا قَالَ ذَلِکَ» شیطان از منزلت بیرون میشود «فَرَّ الشَّیْطانُ مِنْ مَنْزِلِکَ».
در بحارالانوار جلد 67 باب 45 مراتب النفس و عدم الاعتماد، یعنی نفس و مراتبش را بشناس و به نفس امّاره اعتماد نداشته باش، روایت دیگری از وجود مقدّس خاتمالانبیاء، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمده است که مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «رَجَعْنَا مِنَ الْجِهَادِ الْأَصْغَرِ إِلَى الْجِهَادِ الْأَکْبَرِ وَ قَالَ مَنْ غَلَبَ عِلْمُهُ هَوَاهُ فَهُوَ عِلْمٌ نَافِعٌ» -اینجا هم اتّفاقاً حضرت علم النفس را علم میداند- آن کسی که علمش بر هوی و هوس او غلبه کند، این علم، علم نافع است.
نافعترین علم، علمی است که باعث شود انسان بر هوی و هوس غلبه کند. بعضیها مثل استاد عظیمالشّأن پرفسور رجحان که استادالاساتید پزشکی است، با اینکه در کبر سن است و بافتشناس بزرگی است هیچموقع خودش را نمیگیرد، با دانشجویان است، با دیگران و هر کس حتّی اگر شما هم از ایشان سؤال کنید، قشنگ مینشیند و جواب میدهد، حوصله دارد. ایشان در کتابهایش اول روایت میآورد با اینکه روحانی نیست. خود ایشان کاشف یکی از سلولهاست و مغرور نشده چون بر هوای نفس خودش غلبه کرده است. امّا یک موقع میبینید کسی که کمی سواد دارد فکر میکند چه خبر است! چهار سال بعد از دیپلم خوانده مهندسی گرفته، باید به او دائماً بگویی مهندس، اگر یک موقع نگویی به او برمیخورد! اینها معلوم میشود علم نیست، جهل است.
اتّفاقاً آنها که به علوم میرسند، هرچه بالاتر میروند، مثل درختی که هرچه برگها و شاخههایش پربارتر است، به زمین سرفرود میآورد، خاضع و خاشع میشوند. علم نافع، آن علمی است که انسان بر هوی و نفس امّاره غلبه پیدا کند.
چه زمانی شیطان فرار میکند؟ ببینیم چرا باید علم نفس شناخته شود و شقوق و شاخصههای آن و راه مقابله با هر کدام را بدانیم. میفرمایند: «وَ مَنْ جَعَلَ شَهْوَتَهُ تَحْتَ قَدَمَیْهِ فَرَّ الشَّیْطَانُ مِنْ ظِلِّهِ» یکی از مواقعی که شیطان از انسان فرار میکند، آن موقعی است که انسان شهوتش را زیر پایش بگذارد، آنوقت دیگر شیطان برانسان غالب نمیشود.
اگر کسی بر هوی و هوسش غالب شود، بالاترین علم را دارد، چرا؟ چون علمالانفس را –که خصوصیّت آن را بیان کردیم- میفهمد وحالا بر هوی و هوسش غلبه پیدا میکند. اتّفاقاً اینطور افراد خیلی آرام، متین و صبور هستند. آنها سعهصدر دارند، حوصله علمی زیادی دارند و با علم خسته نمیشوند. بعضیها اگر دو خط کتاب بخوانند، خسته میشوند امّا اینها دوست دارند همیشه با علم باشند. مثل آن عالم بزرگواری که داشتند مطالعه میکردند، وقتی خادمشان پیش ایشان آمد و گفت: آقا تنها نشستید. فرمودند: الآن تنها شدم؛ یعنی تو آمدی و ما را از علم بریدی. اینها اتّفاقاً دنبال خلوت و علم میگردند و بر شهوتشان (هر شهوتی که میخواهد باشد، جنسی و یا شهوات دیگر) غلبه پیدا میکنند.
آنوقت شیطان، نه از خودشان بلکه از سایه آنها هم میترسد. «فَرَّ الشَّیْطَانُ مِنْ ظِلِّهِ» یعنی سایه آنها را میبیند، فرار میکند. شنیدید میگویند سایه طرف را با تیر میزنند، اینجا حضرت میفرمایند: سایه او را میبیند، فرار میکند.
بهترین زندگی
مخالفت با نفس مهمترین مطلب است و انسان باید نفس را بشناسد تا بتواند با آن مخالفت کند. مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «طَلَبْتُ الْعَیْشَ» من همه زندگی را طلب کردم که ببینم چیست؟ «فَمَا وَجَدْتُ» نیافتم «إِلَّا بِتَرْکِ الْهَوَى» مگر به ترک هوی و هوس. چه زمانی انسان میتواند هوی و هوس را بشناسد؟ آن موقعی که بفهمد نفس امّاره چیست. پس شاخصه نفس که انفعالعلوم است، اینجا معلوم میشود. حضرت در ادامه میفرمایند: «فَاتْرُکُوا الْهَوَى لِیَطِیبَ عَیْشُکُمْ» هوی را ترک کنید تا بهترین زندگی را داشته باشید.
حضرت ثامن الحجج، قبله ایران، آقا علیبن موسی الرّضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: «سَأَلَنی رَجُلٌ عَمَّا یَجْمَعُ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ» کسی از من سؤال کرد: چه چیزی است که تمام خیر دنیا و آخرت در آن جمع است؟ «فَقُلْتُ» جواب دادم: «خَالِفْ نَفْسَکَ» مخالف نفست باش.
طبیعی است ما باید بفهمیم نفس چیست تا مخالفت آن را کنیم. تمام این روایات، اهمّیت شناخت نفس را به ما نشان میدهند. اگر همان ابتدا به ما بگویند: «خَالِفْ نَفْسَکَ» مخالف نفست باش و ما ندانیم نفس چیست، چطور میخواهیم با آن مخالفت کنیم؟! اصلاً منظور کدام نفس است که میخواهیم مخالف آن باشیم؟
پس چرا شناختن خود نفس لازم است؟ براساس روایات، 1- علم است، 2- واجب است، بلکه اوجب واجبات است. 3- عامل فرار شیطان است. 4- باعث خیر دنیا و آخرت است. 5- باعث ایمان است که در آن روایت شریف، در ابتدای جلسه بیان شد: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ فَیَجِبُ أَنْ یَکُونَ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ عَلَى کُلِّ حَالٍ فِی شُکْرٍ».
آخرین مرحله در بحث ما این است که کسی هم که مؤمن شد (یعنی با شناخت نفس خودش) در همه حال شاکر پروردگار عالم است. چه کسی شاکر پروردگار عالم است؟ کسی که اهل رضا است. میدانید بالاترین مقام را آن کسی دارد که به مقام رضا برسد، همهکس به مقام رضا نمیرسند. تمام حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) راضی به رضای خدا بودند. آنوقت این مقام، انسان را مطیع خدا میکند و همیشه در همه حال خدا را اطاعت میکند.