درس
اخلاق
جلسه 34
85/9/1
خواستن توانستن است
هرکدام از اولیای الهی که به مقام
وحی الهی رسیدهاند جز این نیست که در مرحله نخست معرفت به نفس پیدا کردند. تمام
همّ و غمّ همه اولیای الهی در دنیا برای این بود که شناخت به نفس خود پیدا کنند و از
طریق شناخت به نفس خود به شناخت باریتعالی برسند. یقین بدانید که هیچیک از
اولیای الهی به دنبال کسب مقامات به صورت ظاهر معنوی مثل حالت مکاشفه، طیّ الارض و
مطالب دیگر نبودند. اگر اولیای الهی و عرفای عظیمالشأن به این مقامات دست یافتند اینطور
نبوده که دنبال این مقامات بودند، خیر بلکه فقط چون به دنبال معرفت نفس بودند در
طیّ طریق معرفت شناسی، باریتعالی از میوههای معرفتشناسی این مسائل را هم برای
آن ها مقدّر کرد.
اگر کسی عبادت و طاعت پروردگار عالم
را بکند، فقط برای اینکه مثلاً یک روزی برای او عوالمی مکشوف بشود، با این دید
عالم برزخ را ببیند به تعبیر دیگری که در مباحث الهی بیان میشود، دیدش دید برزخی
بشو؛ بعید است به این مقامات والا حتی به این مقام برسد. البته اینکه بیان کردند
اگر فلان حالت را داشته باشی از جمله اینکه از همه چیز چشم بپوشی تا حقایق برای
تو مکشوف بشود بله امکان این هست که انسان از این طریق به بعضی مسائل برسد اما این
حالت، حالت مداوم نیست و حالت خاص اولیای الهی نیست. حالتش، حالت کسانی است که
ریاضت میکشند. شما ببینید مرتاضان هم در هند و یا در جاهای دیگر بعضی از اعمال را
انجام میدهند، کارهایی را انجام میدهند تا به بعضی از قدرت های خارج از طبیعت
بشر دست یابند و طبیعی است دست هم پیدا میکنند، این هم فرمایش قرآن کریم و مجید
الهی است این طور نیست که دست پیدا نکنند. عزّوجل میفرماید «لَیْسَ لِلْإِنْسانَ إلّا ما سَعی» برای انسان نیست مگر اینکه
هرچه تلاش کند به آن میرسد طبیعی است عزّوجل در این فرمایش با لفظ «لَیْسَ» اطلاق کلی میآورد.
لفظ «لا» نفی ابد است اما
لفظ «لَیْسَ» اطلاق کلی
است به حالت نفیِ مبرّد بیان میکند. این اطلاق کلی به حالت نفیی در «لَیْسَ» خوابیده، به حالتی
که حتی بعضی از اعاظم دیگر هم مثل مقدس اردبیلی (اعلی الله مقامه الشریف) مؤید این
قضیه هستند، میفرمایند همینطور است. لذا وقتی این اطلاق کلی است یعنی چه؟ یعنی اینکه
نمیگوید: مؤمن، بلکه هرچه انسان است اگر تلاش کند به او میرسد «ما» بر سر «سَعی» گرچه حالت نفی است
اما اینطور است که بعد از «الّا» به عنوان مثبت است الی ابد. یعنی هرکه و هر چه که باشد، نه
فقط متقی باشد و هرچه را بخواهد اگر تلاش کند به آن میرسد. ادبیات قرآن دارای
معناست. (لذا برای ما طلبهها فرض است که ادبیات را خوب بدانیم، گذرا رد نشویم چون
یک زمانی احساس نیاز میکنیم. بعضی طور دیگر معنی میکنند اما اگر قدرت تشخیص و
تبیین ادبیات را داشته باشیم بهرههای وافری از قرآن کریم و مجید الهی میبریم.) عزّوجل
میفرمایند: هر کسی سعی کند و هرچه را هم که بخواهد (طبیعی است، سعی و تلاش برای
همه انسانها، نه فقط برای مؤمن و مسلم) «لَیْسَ لِلْإِنْسانَ
إلّا ما سَعی» یعنی الّا و غیر این نخواهد بود که
به او میرسد. حتی در درس که معمولاً علم را میگویند برای بعضی ها سختترین است
اما درحقیقت این است که اگر کسی جدی تلاش کند میتواند به آن برسد ولو به اینکه
سخت باشد.
این فرمایش حضرت ختمیمرتبت پیامبر
اعظم محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) است که از اول طلبگی هم به ما یاد میدادند
بیان فرمودند: «الدرس حرف التکرار الف» این روایت معنای همین مطلب را میدهد یعنی ولو به اینکه
چیزی سخت باشد اما بشر با تلاش و سعی میتواند به آن برسد. یعنی به تعبیر خودمانی
اگر کسی کند ذهنترین افراد هم باشد اگر بخواهد، مهم این خواستن است، اگر بخواهد و
تلاش کند به آن می رسد. «سَعی» یعنی تلاش، به تعبیری حالت عرق ریزان. عرب، سعی را وقتی سعی میگوید که انسان
تلاش زیاد بکند و خسته هم نشود (لذا میبینید در رابطه باحج، سعی بین صفا و مروه
این است. در خارج فقه در باب حج دربارة علل سعی بعضی نکات بیان میکنند اما حقیقت
این است که انسان در آنجا سعی میکند با این تلاش بر نفس خود غالب شود. لذا میبینید
بعد از آن عمل دیگر انسان در حقیقت با گرفتن ناخن یا تقصیر کردن موی خودش از عمل
خارج میشود. حِکَم دارد، این حِکَم حج یک سری مسائلی است که بعضاً بعضی مطالبش را
بیان کردند اما انسان باید حضور داشته باشد تا حقایق را درک کند که خدا قسمت کند إنشاءالله
که همه با هم در حج واجب این مطالب را درک کنیم.) سعی تلاش است، تلاشی که انسان
خسته نشود. امکان دارد انسان تلاش بکند به چیزی هم برسد، مرتاضها هم همین حالت را
دارند اما آن چیزی که هم بوی معنوی میدهد و هم انسان را به این مطالب ظاهری میرساند،
معرفت نفس است. شک نکنید، اولیای الهی فقط و فقط، تلاششان برای این بود که به
معرفت نفس برسند. اگرکسی درس بخواند، خصوصاً دروسی که مربوط به مسائل الهی است، علوم
دینی، حتی غیر آنها هم (که آنها هم الهی است) حتی طب هم اگر بخواند برای اینکه
بخواهد فخر بفروشد و بگوید از دیگران بالاتر باشم یا بگوید میخواهم از طریق آن به
مادیات برسم، طبیعی است این علم برای او ضرر دارد و دیگر این علم او را به مقاماتی
که بخواهد برساند، نمیرساند. آن وقت این شخص اگر دروس را بخواند که مثلاً مرجع
تقلید بشود، امام جمعه بشود، قاضی بشود، و حتی امام جماعت بشود، این معلوم است
نفهمیده است درس یعنی چه، اما اگر هدفش حتی از درس خواندن این باشد که میگوید راه
شناخت به قرآن ورود به ادبیات است. ادبیات را هم که میخواند، صرف و نحو و منطق و اصول
و فقه و کلام و رجال و هرچه از علوم حوزوی که میخواند همه اینها را قربه الی
الله بخواند برای اینکه اینها وسیله بشود برای شناخت، وسیلهای برای معرفت نفس، آنوقت
میتواند. اما اگر درس بخواند به این نیت که فیلسوف بشوم! که چه بشود؟ حالا فیلسوف
بشوی که چه بشود؟ ادیب بشوی که چه بشود؟ بالنهایه چیست؟ اگر بگوییم بعداً میخواهیم
برای ما درآمد داشته باشد، طبیعی است که وقتی انسان فقط با همین نیّت مثلاً معلم
شود، استاد شود، تا کنار آن یک حقوقی هم داشته باشد، آن وقت دیگر نمیتواند به
مراحل الهی برسد.
همین مرد بزرگواری که امروز در جوار مولی
الموالی (إنشاءالله) و حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) وارد شد و محشور شد،
حضرت آیتالله العظمی حاج میرزا جواد آقای تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) این
مرد عظیمالشان، (حتی این را هم نمیگویم که ما اینگونه انجام دهیم؛ خیر، میخواهم
بگویم که چقدر دقت داشتند) حتی ایشان بیان فرمودند یک بار هم از شهریه استفاده
نکردند. ایشان مرجع تقلید است اموال به دستش میرسد، اما به هیچ عنوان از وجوهات
بهره نمیبرد. این ها به سختی هم زندگی میکردند، نه آن سختی که ما بیان میکنیم، سختی
که آن ها داشتند، متفاوت است. اما آن ها برای اینکه خودشان را بسازند، حتی در
لقمهای که میخوردند مواظبت میکردند. هرکه از اول ورود هدفش این باشد که خودم را
بشناسم، معرفت به نفس داشته باشم، و همه این دروس مقدمهای بر معرفت نفس بشود، مسلماً
پروردگار عالم به او مرحمت میکند، مسلماً به مقامات میرسد.
خلوص نیّت
اما یک نکته هم اشاره بکنم چون دیده
شده و عملاً هم معلوم شده و به تعبیری جواب خودش را هم داده که اگر به دنبال معرفتالنفس
رفتیم نهایتش برای ما بعضی چیزها بوجود میآید (نه از مادیات) ولو مکاشفه، ولو به
پرده برداشتن یا صحبت با اولیای الهی. اینکه کسی بگوید میخواهم اگر حضور بزرگان رسیدم
از آنها کسب علم کنم، اگر مثلاً به محضر سید رضی رسیدم، از علم سید رضی کسب فیض
کنم. روح مطهر آن بزرگوار را در عالم مکاشفه ببینم که از او بهره علمی ببرم، این بحثش
جداست. اما اگر انسان بگوید می خواهم به یک جایی برسم برای اینکه ببینم چه خبراست،
ولو به اینکه انسان بگوید میخواهم دنبال معرفتالنفس بروم اما میدانم بالاخره نهایت
مطلب این میشود که اینها هم در آن هستند، باز هم خود این کلید زدن حرکت شما و
شروع کردن برنامه، نیّتتان یعنی رسیدن به او را خراب میکند، نیّت باید خالص باشد.
که إنشاءالله راجع به نیّت بیان خواهیم کرد که خلوص نیّت چیست. چون بیان کردند
بعضی از مسائل خلوص نیّت را از بین میبرد، مثل ریا یا مطالب دیگر. مثل مورچه
سیاهی میماند که در آن ظلمات شب در بیابان دارد حرکت میکند آن قدر ظریف است که
گاهی انسان نمیفهمد. لذا بیخود نیست که میگویند در این راه انسان باید استاد
داشته باشد، یک مرشد حقیقی نه مرشدی که دراویش بیان میکنند یک مرشد حقیقی داشته
باشد که خراب نکند. چون گاهی امکان دارد انسان چند پلهای را هم خودش طی کند اما
چون مبنای همه آن خراب است نهایتش به جای بد کشیده میشود. مثلش همان مثل خشت اول میشود،
خشت اول گر نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج. اگر انسان بلد نباشد چه کند
نهایتش خراب است. صورت ظاهر میخواهد خوب برود، نه اینکه نیتش هم بد باشد اما
نهایتش خراب است.
معبود به عدد انفس
علت اینکه میگوییم معرفتالنفس باید
برای ما معلوم باشد که معرفت نفس چیست و اول باید نفس امّاره، هوی و هوس را بدانیم
و بشناسیم تا گرفتار نشویم برای همین است. چون گاهی بعضی از حرکاتی که انسان میکند
روی هوی و هوس و روی بعضی از مسائل است لذا گفتند استاد طریق میخواهد که اشتباه
نکند والّا بیچاره میشود.
وجود مقدس و منور خاتم الانبیاء محمد
مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان فرمودند: «ما تحتَ الظّلِِ السَماء مِن اله یُعبَدُ مِن دونِ الله اعظَمُ عند الله
من هواءِ مُتَبِع» در زیر سایه آسمان معبودی مهمتر
از هوای نفس نیست، یعنی چه؟ یعنی در زیر آسمان پروردگار عالم آنچه که بیشتر عبادت
میشود هوای نفس است. حتی بعضی از اعاظم مثل آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی آن عارف
بیبدیل (اعلی الله مقامه الشریف) (که با این آیتالله العظمی تبریزی که صاحب
کتاب المراقبات است، فرق میکند) بیان میفرمودند: گاه این هوی و هوس طوری میشود که
آنقدر عبادت کننده دارد و انسان آنقدر عبادتش میکند که معلوم نیست. بعد فرمودند:
چون هوی و هوس، نفس امّاره ، رنگهای
مختلفی دارد. یعنی اگر به یک چهره میآمد،
به دو چهره میآمد، به ده چهره میآمد، صد چهره میآمد شناسایی میشد معلوم بود،
میگفتند صد چهره است، صد رنگ است رنگهایش این شکلی است بدانید اگر این رنگها
بودند و آمدند اینها هوای نفس هستند. خوب انسان میشناخت و مبارزه میکرد، اما
ایشان بیان میکنند که چون معبود است، معبود معمولاً به عدد انفس خلق است. کما اینکه
شناخت باریتعالی به عدد انفس خلق است. این حرف خیلی بزرگی است که اگر معبود بشر
هم هوی و هوس و نفس امّارهاش بشود به عدد انفس خلق است. یعنی برای هرکس یک طور
است.
لذا یک کسی را میخواهد که طبیبالانفس بشود و
آن کسی جز حضرات معصومین (علیهم الصلاه و السلام) و کسانی که از آن معدن علم و
حکمت یعنی عصمت حضرت حق بر زمین، حجت خدا بر زمین، معصوم (علیهم الصلاه و السلام)
بهره برده باشد، نیست. جز آنها کسی نمیتواند راه را برای انسان بیان کند. به
قدری با عناوین میآید که گاهی فریبمان میدهد، لذا باید خیلی مواظب باشیم. برای
همین است که حضرتش میفرمایند «ما تحتَ الظّلِِ
السَماء مِن اله یُعبَدُ مِن دونِ الله» چرا؟ چون
هوای نفس بیشترین پرستش کنندگان و مطیعان و سرسپردگان خودش را دارد، همه را به خودش
اختصاص میدهد «اعظَمُ عند الله من هواءِ مُتَبِع». لذا شناخت نفس امّاره اینقدر مهم است. (من این جلسه راجع
به شناخت، مطالبی را بیان میکنم بعد به بحث ورود پیدا میکنیم. چون اگر بخواهیم
راجع به شناخت صحبت بکنیم، صحبت زیاد است و از حد و حوصله شما هم خارج میشود. بالاخره
هر چیزی هم برای بشر یک حدی دارد و خسته میشود. البته ما معمولاً همین هستیم. یکی
از بزرگانی که شاگرد حضرت جوادالائمه (صلوات الله و سلامه علیه) بودند و خودشان از
علمای عزیز، عظیم و بزرگوار بودند بیان میکنند که حضرت شروع کردند برای من سوره
حمد را تفسیر کردند، یک جلسه در مورد «بسم الله الرحمن
الرحیم» دو سه ساعت صحبت کردند؛ مجدد جلسه
بعد همینطور، تا چهل روز همینطور صحبت کردند. آخر فقط یک جمله گفتم و اشتباهم هم
همین بود که آقا باز هم بحث «بسم الله الرحمن
الرحیم» است؟ از روز دیگر آقا «الحمدالله» را شروع کرد، به
نسبت صبر من گفتند. به نظر میآید اگر این سؤال را بیان نمیکرد شاید حضرت سال ها «بسم الله الرحمن الرحیم» را میگفتند. ما نمیتوانیم، کشش نداریم از خود بنده تا شما بزرگواران، زود
خسته میشویم. آنچه که هست کلام معصوم است منتها طبیعی است کلام معصوم هم اگر به
جایش و برای اهلش گفته نشود خدای نکرده به آن اجحاف میشود.) پس چرا باید هوی و هوس
و نفس امّاره را شناخت؟ برای همین مقدماتی که بیان کردم چون معرفت به نفس انسان را
به قرب الی الله میرساند، همان چیزی که ما در نمازمان، و در همة عباداتمان
خاضعانه و خاشعانه آن را قصد میکنیم، میگوئیم قربهالیالله. لذا دوایی هم که به
ما دادند همین است، ترک آن. وجود مقدس و منور امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلوات
الله و سلامه علیه) میفرماید: «إیّاکَ أَنْ تَتَّبِعَ
النَّفْسَ هَواهَا فَانْ فی هَوَاهَا رَدَاهَا وَ تَرَکَ هَوَاهَها دَوَاؤُها» بپرهیز از متابعت از هواهای
نفسانی. چرا؟ چون سرانجام این متابعت هواهای نفسانی جز فرومایگی نیست. «رَدَاها» یعنی انسان را رها
میکند، فرومایه میشود چیز دیگری ندارد. چه کنیم تا فرومایه نشویم؟ طبیعی است
باید بفهمیم نفس اماره چیست تا نکند خدای ناکرده به عنوان یک مطلب دینی تبعیت از
هوا و هوس بکنیم بعد مشمول این مطلب بشویم. یکی مثل همین آیت الله آمیرزا جواد
آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) است اما یکی دیگر هم از تبریز بود اما
او فقط هوی و هوس بود. من اطلاع دارم معالأسف در جریان انقلاب حتی میخواستند
حضرت امام را با قطب زاده ملعون آن کسی که به درک رفت، بکشند. او در مقام مرجعیت
هم قرار گرفته بود، که این درد است. یکی مثل این مرد بزرگوار مطیع و عارف دین و
یکی هم آنطوری. اگر انسان مواظب نباشد گرفتار هوی و هوس میشود خیلی باید مواظب
باشد. «أَنْ تَتَّبِعَ النَّفْسَ هَواهَا فَانْ فی هَوَاهَا
رَدَاهَا» لذا تبعیت از هوای نفس سرانجامی جز
فرومایگی برای انسان ندارد.
لزوم شناخت نفس اماره
دوای این تبعیت از هوا چیست؟ مخالفت
او، یعنی ترک هوی «وَ تَرَکَ هَوَاهَها دَوَاؤُها» ترک هوای نفس دواست و چاره هم همین است که انسان با هوی و
هوس مخالفت بکند، چگونه؟ من که نمیشناسم که هوی و هوس چیست، من که نمیدانم نفس
امّاره چیست، چگونه می خواهم مخالفت با آن بکنم؟!
از مولی الموالی امیر المؤمنین
اسدالله الغالب علی بن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) بیان شده است که اگر کسی
نفس را نشناسد طبیعی است او را به بدترین وضع میکشاند، میفرمایند «إنَّ النَّفْسَ لَجَوهَرَهٌ ثَمینةٌ مَنْ صَانَهَا رَفَعها» خود نفس گوهر گرانبهاست. اینکه
ما عرض کردیم نفس یکی است و شقوق پیدا میکند، اینکه قرآن میفرماید نفس امّاره، نفس
لوامه، نفس مطمئنه، اینطور نیست که بگوئیم 3 تا نفس داریم، یا چند تا نفس داریم
بلکه نفس یکی است و اس و اساسش این است که نفس مطمئنه شود و آنهای دیگر هم شقوقش
هستند. هوی و هوس هم درون نفس ما وجود دارد اما نباید بگذاریم غالب بشود. اینجا
حضرت همین را میفرماید، میفرمایند: نفس آن گوهر گرانبهاست که اگر کسی، صیانت از
آن بکند او را بالا میبرد اما اگر کسی «وَ مَنْ ابْتَذَلَهَا
وَضَعَها»، آن را به ابتذال بکشاند، به بدی
بکشاند، طبیعی است او را بر زمین میزند، به پایین میکشد، باید بشناسد. لذا وجود
مقدس مولی الموالی امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) بیان میفرمایند:
راهش هم فقط جوانی است، میفرمایند: «الشابٌ التَفَتَ
لِنَفسٍه» اگر جوان به نفس خودش ملتفت شود، به
کجا میرسد؟ یعنی اگر بخواهد خودش را بشناسد «رفَعَ الله مقامه فی الدنیا و الاخره» خدا مقام او را در دنیا و آخرت بالا میبرد. این را هم به شما بگویم برای چه
باید نفس امّاره را بشناسیم؟ برای اینکه نفس امّاره فرق میکند اصلاً نفس مثل جسم
نیست جسم را ما میبینیم، جوان است، خیلی هیکلی عالی بعداً پیر میشود، شکسته میشود،
از بین میرود و عصا به دست می گیرد، کم کم یک عده باید زیر بغلش را بگیرند، همان
کسی که جوان و رشید بوده است. اما نفس دائم جوان است، عجیب است نفس دائم جوان است،
«نفس ابن آدم شابه»، نفس فرزند آدم همیشه جوان است. «ولو التفت تَرقوتاه
مِنَ الکِبَر» ولو به اینکه در کِبَر سن به حالت
لرزه بیافتد ولی نفس او جوان است. آن وقت جوانیش را هربار یکطوری نشان میدهد، یک
موقع انسان جوان است و در جوانی خودش نعوذ بالله و نستجیر بالله دنبال شهوات جنسی
است اما در کبر سن این نفس جوانیش را طور دیگر میگوید. «قَلبِ الشِیخُ شابٌ علی حبِ اثنین» قلب پیر جوان است و 2 تا محبت
در آن است، به خاطر 2 تا محبت جوان میشود «علی جمع
المال و طول الحیاة» دوست دارد زنده باشد و مال جمع
آوری کند. قرآن هم بیان میفرماید «الّذی جَمَعَ مالاً
وَ عَدَّدَه» به خاطر همین است که انسان باید
نفس امّاره را بشناسد که چطور است.