درس اخلاق
جلسه 36 85/9/15
دست یابی به مقام رضا
اگر نفس امّاره خوب شناخته شود، طبیعی
است نفس مطمئنه هم شناخته خواهد شد. در بسیاری از روایات شریفه این مطلب که انسان
باید اول نفس امّاره را بشناسد تا بتواند نفوس دیگر من جمله نفس مطمئنه را خوب درک
کند، تبیین شده است. حتی در روایات مجاهدت با این نفس را به عنوان افضل اعمال بیان
کردند، در بحارالانوار جلد 67 هم بابی به نام «مراتب نفس و عدم الاعتماد علیها» بیان شده است. حضرت علامه
مجلسی ضمن این روایت شریف فرمایشی را به نقل از حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز
بیان می فرمایند (نکته ای که علامه مجلسی از این مطلب بیان می کند این است که
زیباترین مرحله مراتب تعریف نفس را حضرت شیخنا الاعظم، مفید عزیز (سلام الله علیه
و روحی له الفدا) بیان فرمودند. نکته خیلی هست، بیش از دو صفحه در بحارالانوار
توضیح این مطلب را بیان کردند.)
روایت شریفی از حضرت صادق القول و الفعل امام
جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) آمده است که حضرت بیان فرمودند «طُوبَى لِعَبْدٍ جَاهَدَ لِلَّهِ نَفْسَهُ وَ هَوَاهُ»، روایت طولانی است اما این قسمش را انتخاب کردم که بیان
بکنم. می فرمایند: خوشا به حال آن بنده ای که در راه خدا با نفس خودش و با هوی و
هوسش مجاهدت میکند. لذا مجاهدت با نفس به عنوان برترین فضائل نامیده شده است.
لفظ طوبی در قرآن کریم و مجید الهی
هم آمده است و در بحث روایات هم در مورد ماه شعبان المعظم که مقدمه ایست برای ماه
مبارک رمضان، ماه ضیافت الله بیان کردند که درختی به نام طوبی داریم که این شجره
مبارکه برای عده خاصی است و برای رسیدن به آن مراحلی دارد، کما اینکه در مقابل
شجره طوبی، شجره زقوم هم داریم اما طوبی یعنی مرحله رضایت حضرت حق که بالاترین
مقام برای بندگان خدا همین است که به مقام رضا برسند و به هر آن چه حضرت حق مقدر
کرده است، راضی شوند. صورت ظاهرش شیرین است که انسان به این مقام برسد اما سختی ها
دارد، راهی پر فراز و نشیب و پر از خطر است تا انسان برسد به آن جا که رضای حضرت
حق را به رضای خود ترجیح دهد، بالاترین درجه مؤمن نیز همین است و بالاترین وصفی که
مؤمنین دارند این است که به مقام رضای حضرت حق برسند. تمام تلاششان برای این است
که هر چه خدا مقدر کرد راضی به رضای حضرت حق باشند.
آقا سید هاشم حداد (اعلی الله مقامه
الشریف) که شاگرد مبرّز عارف بی بدیل آقا سید علی قاضی (اعلی الله مقامه الشریف)
آن عارف کامل بودند. آ سید هاشم حداد کسی است که امام خمینی (اعلی الله مقامه
الشریف) به حاج آقا مصطفی بیان کرده بودند تا زمانی که در عراق هستیم تا میتوانی
به محضر این سید پرنور برسید و هیچ گاه نمیشد که حاج آقا مصطفی از نجف به کربلا
بروند و محضر آقا سید هاشم حداد نرسند. امام خمینی (اعلی الله مقامه الشریف) اگر
چه خود عارف بی بدیل و امام العارفین بود اما در اینکه فرزندش با چه کسی رفاقت کند،
بسیار نکته سنج بود چون گاهی پدر به خاطر محبت زیادی که به فرزندش دارد به او عتاب
میکند، در حالی که بنا به فرمایش حضرت صادق القول و الفعل اگر پدری خشمگین شد بر
فرزندش عین محبت است. چون پدر، فرزند را خیلی دوست دارد. سؤال شد مادر فرزند را
بیشتر دوست دارد یا پدر؟ فرمود: پدر، محبت پدر بیشتر از مادر است، چون مادر مرکز
رحمت و محبت است لذا خیلی از مواقع اشتباهات فرزندش را ندیده میگیرد اما محبت پدر
ریشه ای است، دوست ندارد که فرزندش حتی یک بدی داشته باشد، آن قدر به او علاقه
دارد که میخواهد فرزندش الگوی خوبی ها باشد، لذا فرمود که عتاب پدر در حقیقت عین
محبت است و گاهی فرزندان نمیدانند، چون خودشان هنوز پدر نشدند تصور می کنند پدر
در حال خشم و غضب است و دوستشان ندارد، در حالی که حب پدر بالاخص به فرزند پسر،
بیشتر است. چون آرزوها و آمالش را در پسر میبیند لذا محبتی بیش از حد، اما اساسی
نسبت به فرزند دارد، گر چه نسبت به دختر هم محبت زیادی دارد و چون دختر روح لطیفی
دارد ممکن است به او بیشتر ابراز محبت هم بکند اما محبتش به پسر اساسی و ریشه ای
است .
فلذا امام با اینکه خود مرکز جذب بود
و خیلی ها دور امام میچرخیدند اما گاهی به حاج آقا مصطفی به خاطر حبّی که به
ایشان داشتند عتاب میکردند، چون میدیدند آن طور که باید نمیتوانند اثر گذار باشند،
برای همین به حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا میفرمودند در نجف به محضر آقا سید
هاشم حداد و در ایران هم به محضر آیت الله العظمی بهاء الدینی آن عارف عظیم الشأن
(اعلی الله مقامهما) برسید.
در وصف مقام آیت الله العظمی بهاءالدینی
همین بس که آقازاده ایشان میگوید شب بعد از شهادت آیت الله صدوقی (که ایشان از
نسل شیخ صدوق است) با اینکه آن شهید محراب هنوز هم شهادت را اعلام نکرده بودند و
ما اطلاع نداشتیم دیدم پدرم منتظر است و گفت مهمان عزیزی دارم، در زدند، دیدم آیت
الله صدوقی است و آقا خودش به استقبال ایشان آمد، شب را همان جا بودند، سحرگاهان
شیخ صدوقی گفت ما به حرم میرویم و از آنجا میروم. صبح شبی که خبر شهادت ایشان از
رادیو اعلام شد تعجب کردیم و محضر آقا آمدیم، فرمودند آنچه دیدی مکتوم است، شهید
صدوقی مهمان ما بود، آمد و رفت.
نقل کردند آقا سید هاشم حداد (اعلی
الله مقامه الشریف) مادرزن بد اخلاقی داشت و همیشه به خاطر اینکه سید فقیر و عیال وار
بود و در منزل این زن عرب زندگی میکرد، به او عتاب میکرد. حتی گاهی با کفش یا
جارو آن سید بزرگوار را میزد، اما ایشان فقط میگفت: خدایا من فقط از این مطلب
ناراحتم که او به سیادت اهانت میکند. یک روز که ایشان به خانه آمد و در زد،
مادرزنش پرسید چه آوردی؟ فرمود هیچ، او هم در را باز نکرد، ایشان بدون اینکه حرفی
بزنند، به بیابانی رفتند و در آن جا به خاطر آن مقام رضا که داشتند، یعنی راضی
بودند به هر چه خداوند مقدر کرده است، ناگهان خود را در عالمی تعریف نکردنی دیدند
و به قدری به وجد آمده بودند که مجدداً به خانه برگشتند و در زدند و گفتند چیزی میخواهم،
مادرزنش در را باز کرد و سید بزرگوار دست و پای مادرزنش را بوسید و به او فرمود تو
این همه به من اهانت کردی و من به واسطه صبری که بر اهانت های تو کردم، نتیجه
گرفتم ایشان به خاطر صبری که کرده بودند به این مقام، مقام رضا رسیده بودند.
اولین گناه
زمانی خداوند بندهاش را طوبی خطاب میکند
که از بنده اش راضی باشد و طوبی یعنی بهترین وجه خوشحالی ها بر تو، خوشی های
همگانه مختص توست، طوبی مقامی است که خداوند از بنده راضی باشد، طوبی برای آن
بنده ای است که با نفس خود مجاهدت میکند. برای همین است که می گوئیم انسان باید
نفس اماره را بیشتر بشناسد. در روایتی در بحارالانوار جلد33 و نهج البلاغه است که مولی الموالی امیرالمؤمنین علی ابن
ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) بیان میفرمایند شیطان ذلیل کننده انسان است و
نفس امّاره غرورآور است. خصوصیت غرور این است که انسان بدی های خودش را نمیبیند، آدم
مغرور هر چه در خود میبیند، خوبی است. شیطان هم مغرور شد و به خاطر حبّ به نفس
گفت «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ» یعنی من از خوبی ها هستم و نار از همه برتر است. اتفاقاً
نکته ای که به تعبیر حضرت سلطان العارفین سلطان آبادی بزرگ، انسان همیشه باید
آویزه گوشش قرار دهد این است که ایشان بیان میفرمودند اگر انسان به این جمله
مغرور شود که ما اشرف مخلوقات هستیم؛ هیچ گاه برای شرافت خود قدم برنمی دارد، چون
مغرور است، نفس امّاره انسان را مغرور میکند.
مولی الموالی در لحظه شهادت در آن
لحظه وصال به حضرت حق به فرزند خود حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله و سلامه علیه)
و به شیعیانش یک فرمان طولانی دادند که همه اش الله الله دارد، یک مطلبی هم که در
آن روایت بیان میکنند این است، می فرمایند: «اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ لِلأَنفُسِ» خدا را خدا را به جهاد با نفس
خودتان کمک بگیرید .«فَهِیَ أَعدَی العَدُوِّ لَکُم» چرا که دشمن ترین دشمن شما، نفس امّاره است بعد حضرت میفرمایند
میدانید اولین گناه چیست؟ آیا اولین گناه این است که انسان نگاه بد کند؟ (البته
آن هم تیری است که اگر رها شود انسان را بیچاره میکند) خیر، میفرمایند «إِنَّ أَوَّلَ المَعَاصِی تَصدِیقُ النَّفسِ» اولین گناه این است که نفس خودت را تصدیق کنی، یعنی چه ؟ بزرگان
میفرمایند این تصدیق نفس، یعنی احساس رضایت از خود است اولیای الهی هیچ گاه از
خود خوشحال و راضی نبودند. لذا انسان همیشه باید با نفس امّاره در جدال باشد، او میخواهد
غلبه پیدا کند و ما هم نباید بگذاریم.
راه غلبه بر نفس اماره
حالا که دانستیم اول باید نفس امّاره
را بشناسیم تا نفس مطمئنه را درک کنیم، این نفس امّاره چیست؟ نفس امّاره مجموعه ای
از بدی هاست «نفس الامّاره مجموعه من السیئات» همه بدی ها و گناهان، هرچه بدی است او
نفس امّاره است اما چه کنیم تا بر نفس امّاره غالب شویم؟ اگر بخواهیم بر نفس اماره
غالب شویم باید بدانیم که از کجا شروع کنیم؟ اولین جایگاه فکر است لذا
امیرالمؤمنین اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند
«صِیَامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِکْرِ فِی الْآثَامِ أَفْضَلُ
مِنْ صِیَامِ الْبَطْنِ عَنِ الطَّعَامِ» روزه قلب از فکر بدی ها، برتر
است از روزه شکم از غذاها. اگر میخواهیم بفهمیم که راه مبارزه چیست، باید رأس همه
بدی ها که فکر بد است را قطع کنیم. اگر درخت، درخت خوبی نباشد و ما شاخه هایش را
بزنیم، رشد و نموش بیشتر میشود اما اگر ریشه اش را قطع کنید، خشک میشود. برعکس
اگر خوبی ها را شاخ و برگش را بزنیم، خوبی ها رشد و نمو می کند، مثلاً درخت خوبی ها
هم اگر شاخه هایش زده شود، رشد خوبی میکند، مثلاً اگر صدقه دادید، دست یتیمی را
گرفتید، کار خیری انجام دادید، اگر می خواهید درخت خوبی شما رشد و نمو کند، هیچ گاه
آن خوبی را به یاد نیاورید، آن شاخه را قطع کنید. نکته قشنگی است. اگر میخواهید
درخت طوبی شما رشد خوبی داشته باشد و میوه های خوبی بدهد، هرگاه کار خوبی انجام
دادید، آن شاخه را قطع کنید (فراموش کنید) اگر بگوئید این من بودم که دست یتیمی را
گرفتم، قرض فقیری را دادم، بدانید که عامل رشد را از بین برده اید، لذا اگر خوبی
ها را یاد کردید، سریع بگوئید «الْحَمْدُ لِلَّهِ
رَبِّ الْعالَمینَ» ولی هیچ گاه به زبان نیاورید
حتی برای خودتان بازگو نکنید.
این ها نکاتی است که اگر به آن عمل
کنیم، عالی است و به واسطه آن روح انسان آرام میشود. آن گاه که همه مردم در دغدغه
و مشغله فکری هستند، او آرام است حتی دیگران که به او نگاه میکنند، آرامش مییابند.
به نظر میرسد اینکه بیان کردند «النَّظَرَ إِلَى
وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةً» منظور آن عالمی است که حقیقتاً
عالم باشد و براساس علم، عمل کند، آن مطالبی که عرض کردم اخلاق باید علمی باشد. که
لذا نگاه به چهره عالم اهل عمل عبادت میشود چون انسان در محضر او آرام میشود.
چون انسان می فهمد در این گرفتاری ها و مشکلات می شود آرام و متین بود، لذا آن وقت
آرام می شود. بعضی از اعاظم با حضور در مجلس کسی که مصیبت عظمایی برایش رخ میداد،
همان لحظه به او آرامش میدادند و این خصوصیت انسان آرام است.
لذا حضرت میفرمایند اگر شما میخواهید
به این مقام برسید «صِیَامُ الْقَلْبِ عَنِ
الْفِکْرِ فِی الْآثَامِ» از فکر گناه دور
شوید، اگر فکر، خوب بود همه چیز خوب میشود پس ما باید بدی ها را از ریشه قطع کنیم
اما فقط شاخه خوبی ها را بزنیم، یعنی هیچ گاه آن خوبی را به یاد نیاوری چون احساس میکنی
خیلی کار مهمی انجام دادی و آرام آرام سست میشوی، دیگر رغبتی به کار خوب نداری.
یکی از اولیاء الله به حضرت آیت الله
مرعشی نجفی (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند که من یک لحظه پیش خودم گفتم «الحَمدُ للهِ» خوبی هایی را
انجام دادم ولی در فکرم این بود که بالاخره این من بودم که کار خوب انجام دادم در
همین زمان محضر آقا سید علی قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) رفتم، دیدم نگاه عجیبی
به من میکند و نگاهش با دفعات قبل فرق میکند، چند نفر اطراف او بودند، بعد از
اینکه رفتند به من گفت : صبر کن، من امروز دیگر نورانیتی در چهره تو نمیبینم. چه
کرده ای؟ گفتم ولله هیچ کار خطایی انجام ندادم. من خیلی مراقبت میکردم که گوشم، چشمم،
زبانم گناهی نکند. یک باره به من فرمودند آیا غیر از جسمت، فکرت را هم مراقبت
کردی؟ بلافاصله فهمیدم که چون آن فکر در ذهنم آمد که من کار خوبی کردم، آن نوری که
در چهره مؤمنین است و اولیاء الهی میبینند، دیگر از چهره من رفته بود.
اگر کسی حتی در ذهنش بگوید که من چنین
و چنان هستم، کم کم به زبان جاری میکند و باعث توقع میشود که من این همه خوبی
دارم پس خدا هم باید به من چنین و چنان بدهد تا جایی که از خدا طلبکار شدن هم میشود
و آن کسی که از خدا طلبکار است دیگر در مقام رضای حضرت حق نیست پس از مردم هم
متوقع میشود که همه او را تعظیم و تکریم کنند. خودبین می شود، یعنی به نفس امّاره
مشغول میشود و به خود مغرور میشود.
لذا به فرمایش حضرت توجه کنید «صِیَامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِکْرِ فِی الْآثَامِ» چرا حضرت صیام را فرمودند؟ چون صیام در حقیقت یعنی کنده شدن،
وقتی روزه میگیرید، هنگام اذان صبح دیگر از غذا دست میکشید ولو اینکه حلال است، حتی
از حلال ترین نوشیدنی ها یعنی آب که مایه حیات همه موجودات و حتی اشیاء در آن است،
دست میکشید، وقتی روزه میگیرید میگوئید حالا که از حلال الهی چشم پوشی کردم، حتی
به همسر خود که حلال من است، دست نمیزنم، طبیعی است هرگز به حرام نزدیک نمیشوم، صیام
یعنی بریدن، یعنی قطع کردن. در صیام حتی اگر متوجه اذان صبح نشده باشی و لقمه در
دهانت باشد و همان لحظه متوجه صدای اذان بشنوی، حتی اگر آن لقمه را جویده باشی هم
باید از دهانت بیرون بیاندازی و صیام یعنی همین، بریدن، قطع کردن، دور انداختن، یعنی
انسان قلبش را از هر فکر بدی ببرد. اولین و مهمترین راه مبارزه با نفس امّاره همین
است که انسان بِبُرد. این افضل از صیام البطن عن الطعام است (افضل باب افعل
التفضیل است) یعنی با فضیلت ترین مرحله برای رشد همین است، انسان فکر را از بدی ها
دور کند. بیان کردند که اگر خواستید برای غلبه بر نفس امّاره خودتان مرحله ای را
طی کنید مثلاً کسی که می گوید شهوتش زیاد است مثلاً نعوذبالله زیاد نگاه می کند،
می گویند روزه بگیرد. آن تعبیری که حضرت راجع به صیام القلب دارند یک طرف، یک
تعبیر دیگر این است چون وقتی روزه میگیرید به دلیل ضعفی که دارید، قوای شهوانی
شما غالب نمیشود ولی اگر بخواهی افضل را داشته باشی، باید فکرت را از بدی ها پاک
کنی. چون اگر فکرت آلوده باشد امکان دارد بعد از افطار و خوردن مقداری غذا مجدداً با
یک نگاه آن فکر شهوانی غالب شود، طعام نخوردن عامل میشود که شهوت را کنترل کنی
ولی نه برای همیشه بلکه فقط در طول مدت گرسنگی اما اگر بخواهی آن را ریشه کن کنی، باید
فکرت را از همه بدی ها پاک کنی، فکرت باید در صیام باشد.
در روایت دیگری مولی الموالی فرمودند
«إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِی جَمِیعِ أَفْعَالِکَ
حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِی کُلِّ أَمْرٍ» وقتی فکرت را در هر امری مقدم بداری، عواقب کارهایت نیکو میشود،
قبل از انجام کار باید فکر کنی که این کار خوب است یا بد؟ آیا رضایت خدا در آن است
یا نه؟ این کار مرا به مقام رضا میرساند یا نه؟ آیا خدا از من راضی میشود؟
اینکه بیان شد که برای شناخت نفس
مطمئنه باید ابتدا نفس امّاره را شناخت، در اینجا معلوم میشود و اگر انسان نفس امّاره
را شناخت، میرسد به آنجا که فرمود «یا أَیَّتُهَا
النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» و این رضایت دو طرفه است، هم تو راضی هستی و هم حضرت حق
راضی است «راضِیَةً مَرْضِیَّةً». آن گاه میفرماید «فَادْخُلی
فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی».
«جَنَّتی» فقط یک بار در قرآن آمده است و با «رضوان» و «جنات» متفاوت است و مخصوص همین نفس مطمئنه است. اگر انسان در
کارهایش فکر کند که خدا راضی است یا نه؟ این مسئله عامل حسن عاقبت او میشود. ما
هم از خدا میخواهیم که حسن عاقبت به ما عطا کند.
عوامل عاقبت به خیر شدن به دست خود
بشر است. اگر فکر را نسبت به همه افعال مقدم بداری، حسن عاقبت خواهی داشت. لذا
ثمره فکر خوب و ثمره تفکر این است که اگر فکرِ بد برود و ذهن از آن تخلیه شود، جایگزین
آن فکر خوب میآید وقتی فکر بد را تحت صیام قرار دادی طبیعی است که فکر خوب جای آن
را میگیرد.
مولی الموالی (علیه السلام) فرمودند «ثَمَرَةُ الْفِکْرِ السَّلَامَةُ فِی العَواقِبِ» اگر فکر بد را تحت صیام قرار دادی، فکر خوب به جای آن میآید
و این باعث میشود که عواقب انسان سلامت باشد لذا عاقبت به خیری و سلامت به دست
خود انسان است اما مراحل بعدی و اینکه افکار چند نوع است و برای هر نوع باید چگونه
مبارزه کرد، مراحلی است که باید در جلسات بعدی و با مبانی علمی بیان شود إن شاء
الله.
والسلام علی من اتبع الهدی مدیم محضر آقا مح