درس اخلاق
جلسه40
85/10/13
پیشگیری بهتر از درمان
هنگامی که بحث مبارزه با نفس مطرح میشود، منظور، مبارزه با نفس امّاره است. بدون شک اگر انسان نفس امّاره
را کنترل نکند، نمیتواند پله ها را برای رسیدن به مقام قرب و عروج و مقام انسانیت
طی کند. تنها راه کشف حجب، مبارزه با نفس امّاره میباشد. بر همین اساس اولیای
الهی بیان میکنند: اگر کسی برای رسیدن به مقام قرب بیش از 20 سال حتی بعضی بیان
کردند 40 سال و بعضی نهایت را گرفته و گفتند تمام عمر را با نفس مبارزه کند، ارزشش
را دارد. منتهای امر گاه بشر میخواهد مبارزه با نفس بکند اما راه مبارزه را نمیداند
و راه شناس نیست و مع الأسف از یک بیراهه به بیراهه دیگر میرود. بنابر این اگر
کسی واقعاً راه را بشناسد و بداند باید از کجا مبارزه با نفس را آغاز کند دچار
گرفتاری نفس به نفس نمیشود. اولیای الهی، متخلقین به اخلاق الله و عرفا بیان میکنند،
گاه بشر دچار مشکل «النفس للنفس» میشود یعنی در مسیر اصلاح نفس به علت
عدم آگاهی، دچار مشکل دیگر نفسانی میشود. بنابراین مبنای اخلاق باید علمی باشد.
مهمترین گام و سر آغاز مبارزه با نفس، دور
شدن از نفس است. همان گونه که اطبا معتقدند، پیشگیری بهتر از درمان است، در روایات
نیز بیان شده که اگر کسی قصد دارد با نفس مبارزه کند، بهترین مبارزه در مرحله نخست
پیشگیری است. حال این سؤال مطرح میشود که چگونه پیشگیری کنیم؟ پاسخ کنترل فکر میباشد
یعنی باید قدرت داشته باشیم فکرمان را کنترل کنیم و آن را از وساوس نفس و وساوس
شیطان دور کنیم که در این صورت یقیناً پلکانی قوی برای پیمودن راه و تسلط بر همه
مسائل نفسانی خواهیم داشت. فکر چیست که باید انسان آن را کنترل کند؟ اولاً خود فکر
در روایات ما به عنوان مهمترین عامل در پیشرفت بشر میباشد. در روایات دینی این گونه
بیان میکنند که شما هیچ چیزی را نزد پروردگار عالم عزیزتر از فکر نمییابید. در
قرآن کریم و مجید الهی وقتی سخن از آیات الهی پیش میآید، بحث تفکر مطرح میشود. به
عنوان مثال بیان میفرماید «کَذلِکَ یُبَیِّنُ
اللهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ». آیاتی که بیان میکنند
راه رسیدن انسان به مقام انسانیت تفکر است (سوره بقره آیات 266 و 269) و یا آیاتی
که راجع به چگونه اندیشیدن میباشد (سوره آل عمران آیات 13 و 137 و 191) و آیاتی
که علت گرفتار شدن کفّار به کفر را عدم تفکر میداند (سوره انعام آیات 11و36 و50 و
159و سوره اعراف آیات 3 و 176و 185و 201). در همه سور به نحوی بحث تفکر مطرح شده است.
درسوره مبارکه یونس، یوسف، رعد، حجر، نحل، مؤمنون، فرقان، عنکبوت، روم، مؤمن، جاثیه،
قمر، حشر، حاقه، مزمل، انسان و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) که میتوانید
رجوع کنید. چرا؟ مگر خصوصیت فکر چیست که این همه مورد تأکید واقع شده است؟
خصوصیت فکر
پاسخ در کلام حکیمانه مولی الموالی آمده
است که فرمودند «التَّفَکُّرَ یَدْعُوا إِلَی الْبِِرِّ
وَ الْعَمَلِ بِهِ» فکر، انسان را به نیکی ها دعوت میکند. هم چنین ایشان میفرمایند:
«مَن کَثُرَ فِکرُهُ فی المَعاصی دَعَتهُ إِلَیها» کسی که زیاد به معاصی میاندیشد، آن فکر او را به گناه دعوت
میکند. فکر بهترین جایگاه برای شیطان است چون شیطان خوب میداند چگونه در آن
خلجان کند و از کجا وارد شود و وساوس خود را اعمال نماید. نکته قابل توجه در دو
حدیث شریف واﮊة تفکر، در حدیث اول و واﮊة فکر، در حدیث دوم میباشد. منظور
از تفکر، اصل و اساس فکر کردن بدون انحراف و کژی است که انسان را به عمل نیک
رهنمون میکند. همان گونه که اساس خلقت انسان بر خوبی است «لَقَدْ
خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»
نه تنها فیزیک او بلکه مهمتر از آن روح و تفکرش نیز احسن
است اما او این وجود احسن را ضایع میکند «ثُمَّ رَدَّدْناهُ
أَسْفَلَ السافِلینَ»
اینجا هم اصل تفکر خوب است اما فکر را به بدی کشاندن، انسان
را به بیراهه میبرد. گر چه کانت معتقد است: کسانی که دائم به کارهای زشت میاندیشند،
فکرشان را در معرض تعطیلی قرار داده اند و در اصل فکر ندارند و وقتی فکر، عملش را
از دست داد چیز دیگری به نام مکر بر انسان غالب میشود. لذا مولی الموالی میفرماید:
اساس تفکر، انسان را به هر چه نیکی است دعوت میکند. اصلاً انسان هائی که فکر میکنند
و متفکرند هیچ گاه عمل قبیح انجام نمیدهند چون خود تفکر انسان را به خوبی دعوت میکند.
لذا باز مولی الموالی میفرمایند: «مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ» هر کس فکر کرد، دیدش وسیع شد. بنابر این اهل تفکر هیچ گاه چشم
بسته عملی را انجام نمیدهند که پشیمان شوند. گاهی برای انسان پشیمانی سودی ندارد.
اگر از آن هایی که در کهنسالی هستند سؤال شود که شما نسبت به بیراهه هائی که رفتید
و پشیمان شدید چه حالی دارید؟ میگویند: ای کاش میشد دوباره برگردیم آن ها را
اصلاح کنیم، اما هیهات عمر از دست رفته و باز نمیگردد، یعنی پشیمانی سودی ندارد.
باز مولی الموالی امیرالمؤمنین
اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند «مَنْ أَکْثَرَ الْفِکْرَ فِیمَا تَعْلَمُ أَتْقَنَ عِلْمَه» وقتی انسان راجع به معلوماتش بیشتر فکر میکند،
در علمش به مقام یقین میرسد. اصلاً یکی از خواص تفکر این است که انسان را به مقام
یقین میرساند «وَ فَهِمَ مَا لَمْ یَکُنْ یَفْهَمُ» و آن مطالبی که از علمش نفهمیده بود را میفهمد. به عنوان
مثال اگر شما در یک بحثی شرکت کرده و آن را ضبط کنید، زمانی که پیاده میکنید، یک
مطالب جدیدی به دست میآورید. پیاده کردن مطالب با تفکر تؤام میشود و هر چه راجع
به آن بیشتر فکر میکنید، نکات بیشتری به دست میآورید. اینکه پیامبر اعظم (صلوات الله
و سلامه علیه) میفرمایند «الدرس حرف التکرار
الف» شاید همین مطلب را میخواهند بیان
بفرمایند که هر چه درسی تکرار شود بیشتر بر آن ﺗﺄمل می شود و در نتیجه مطلب بیشتر فهمیده
میشود و یقینی تر میگردد. بر همین اساس بی جهت نیست که مولی الموالی میفرمایند «لا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ» هیچ علمی مثل تفکر نیست. لذا اگر فکر
کسی، فکر صالحی شود دیگر گناه نمیکند. حضرت سبط اکبر امام حسن مجتبی (صلوات الله
و سلامه علیه) میفرمایند: «أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى
اللَّهِ وَ إِدَامَةِ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَ أُمُّه» شما را وصیت میکنم به تفکر، همیشه در
حال فکر کردن باشید، چرا که تفکر پدر و مادر هر خیر میباشد. ﺗﺄمل در این مطلب
خالی از لطف نمیباشد که منظور حضرت از «أبو کل خیر و أمه» چیست؟ چرا فقط نفرمودند «أبو کل خیر»؟ گفته میشود در عالمِ تمثیل، هر شیء یک
پدر و مادری دارد، یک انعقاد نطفه و یک رحم و یک پرورش دهنده ای مطرح است. حضرت میخواهند
بفرمایند که تفکر، پدر و مادر هر عمل خیر است. لذا وجود مقدسشان به ما میفرمایند «ألتَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصیرِ» در اصل، تفکر روح و قلب زندگی اهل بصیرت میباشد.
یعنی خصوصیت اهل بصیرت این است که تفکر به آن ها حیات میبخشد. بنابر این از ویژگی
های تفکر، حیات بخشی به زندگی بشر است اما اگر فکر به انحراف کشیده شود دیگر حیات
بخش نیست بلکه حیات کُش است و انسان را به گناه آلوده میکند. بعد اشاره خواهد شد
که طبق روایات و فرمایش بزرگان آن چیزی که انسان را دچار کژی و پلیدی میکند، دیگر
فکر نیست بلکه وسوسه است و به ناچار آن را فکر مینامند. خود فکر آن قدر عالی است
که حضرت صادق القول و الفعل امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند «الفِکْرَةُ مِرْآةُ الْحَسَناتِ وَ کَفارَّةُ السَّیِئاتِ» فکر آینه همه نیکی هاست چرا که همه نیکی
ها را با تفکر میتوان به دست آورد و کفاره بدی هاست زیرا کسی که اهل تفکر میباشد
هیچ گاه مرتکب گناه نمیشود. این مطلب نکته مهمی است که بعضی از عرفا به عنوان کد
بیان میکنند، کسی که در آینه فکر، حسنات را میبیند، چون حسنات فی ذاته دارای جمال
الهی و دلربا هستند، به طبع از سیئات بری میشود. این منزجر بودن از گناه، کفاره
گناه میشود چرا که کفاره، عملی است که در مقابل عمل دیگری انجام میدهند. دین و
تمام انبیاء عظام، همه حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) و همه ی اولیای الهی
از اول خلقت تا به حال سعی داشته اند تا انسان را متوجه مقام بلند او یعنی اشرف
مخلوقات بودنش بکنند و بگویند که: راه رسیدن به آن مقام، انجام حسنات و دوری از
سیئات میباشد که تمام این ها در قدم اول با تفکر میسر میشود. و نیز بگویند شاید
انسان در صورت ظاهر هبوطی دارد اما اگر این هبوط با عبادتِ توأم با تفکر همراه
باشد، انسان را به معراجی والا میرساند که به تعبیر بعضی از عرفا اگر بنا بود
انسان در جنّت بدون تفکر باشد، شاید قدر و عظمت این مقام قرب الهی را درک نمیکرد.
اما حالا با این هبوط، انسان مانند اهل سیئه ای است که وقتی در مقام انجام حسنات، به
گذشته سراسر ظلمانی و رذل خود مینگرد که چقدر بدبخت و پست بوده، قدر نیکی ها را
بیشتر میداند. البته این مثال دالّ بر این مطلب نمیشود که هر کس میخواهد به
نیکی برسد و قدر آن را بداند، حتماً میبایست یک دور گناه داشته باشد چرا که قرآن
کریم و مجید الهی میفرماید «وَالسّابِقُونَ
السّابِقُونَ، أولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» زیرا آن هائی که سبقه در خوبی ها دارند همیشه خوب بوده اند،
آن ها از ابتدا مبارزه با نفس امّاره و مبارزه با شیطان را طریقه خودشان قرار داده
اند، طبیعی است آن ها مقربند، چیزهائی را میبینند که اهل ذنوب نمیبینند. کسی که
مرتکب گناه میشود مانند ظرف شکسته بند زده است که هر قدر هم تمیز و طاهرش کنید، زردآبه
ای از خودش به جا میگذارد اما ظرفی که نشکسته با یک شستشو تمام کدورت ظاهریش پاک میشود
و تمیز میگردد.
راه های مراقبت از فکر
گفته شد که خود تفکر فی ذاته هدایتگر به
نیکی ها و دور کننده از بدی هاست، اما اگر ﺗﺄمل نکنیم و از فکر مواظبت نکنیم، فکر
تبدیل به وسوسه و عامل کژی ها میشود. ﺳﺆالی که مطرح میشود این است که چگونه از
فکر مراقبت کنیم تا موجب گناه و وسوسه نشود؟ راه کارهای متعددی وجود دارد: 1- تفکر
در قدرت پروردگار عالم در خلقت میباشد چون گناه در حقیقت پوشاندن لباس ظلمت بر تن
است و اگر انسان در جهان و خود – آیات آفاقی و انفسی- تفکر کند یقیناً به معرفتی میرسد که دیگر
در نتیجه آن، لباس ظلمانی گناه را که زمینه اش فکر گناه است نمیپوشد و حتی از
داشتن فکر گناه هم احساس خجالت میکند.
2- راهکار دیگر بزرگان، توصیه به کم خوری
است همان گونه که مولی الموالی (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند «مَنْ قَلَّ أَکْلُهُ صَفَى فِکْرُهُ» کسی که غذایش کم باشد، فکرش مصفا میشود. منظور از مصفا
شدن فکر، به گناه نیاندیشیدن است. کسی که کم میخورد کمتر به گناه میاندیشد چرا
که یکی از عوامل شهوت، پرخوری است. بخارات، مغز را فرا میگیرد و در انسان باعث
ایجاد حالت تنبلی حتی در عبادت میشود. انسان در دو حالت نمیتواند عبادت کند یکی
ضعف مفرط در اثر نخوردن و دیگری سیری مفرط در اثر پرخوری است. بنابر این گروهی که
انسان را دعوت به ترک غذا خوردن و روزه دائمیگرفتن میکنند، احمقند و از طرف دیگر
پرخوری نیز مرکز همه دردهاست. منشاء همه مریضی ها، همین شکم پروریست. بعضی ها اهل
دلند اما اهل دل خوردن و با این کار هم مریض میشوند و هم صفای فکری را از دست میدهند
و شاید به تمامی قدرت تفکر را از دست بدهند و وقتی انسانی قدرت تفکر نداشته باشد
ناخودآگاه هوی و هوس غالب میشود، با این فکر هوس آلود و شهوانی میخوابد و مسلماً
خواب های شهوانی میبیند و در نهایت میبیند که نیاز به طهارت دارد، این مسائل
نتایج پرخوری است.
3- راهکار سوم برای مواظبت از فکر این
است که دائم اهل حکمت باشد. عزّوجل میفرماید «وَ یُزَکّیهِمْ
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» حکمت بعد از علم است و دارای مراتب است. اگر به کسی حکمت
مرحمت کردند، پرده ها از جلوی چشمش کنار میرود و میتواند حقائق را متناسب با سعه
صدری که دارد درک کند. شخص حکیم در پائین ترین مرحله، قدرت درک اشیاء را پیدا میکند
و در نهایت به مقام تالی تلوی معصوم میرسد.
عوامل رسیدن به حکمت
عوامل رسیدن به حکمت پنج چیز است: اول، اینکه
علمش را فقط لله طلب کند. هر طالب علمیچه طالب علوم حوزوی و دینی و چه علوم غیر
دینی مثل فیزیک و جبر و... اگر علوم برای خدا باشد یقیناً نور خواهد بود و این نور
انسان را به حکمت میرساند. دوم، در محضر عالم لله بودن است، چون علم لله بدون درک
محضر عالم لله برای انسان حاصل نمیشود و عالم لله، بزرگان، مراجع عظام و افراد
مهذّبی هستند که پرده ها از پیش چشمان شان کنار رفته و اهل حکمت شده اند و در
جامعه شمع محفل حکمت جویانند. سوم، اطاعت محض از فرامین الهی است. چهارم، تنفر
واقعی از گناه و پنجم، با استفاده از محضر علمای ربانی هوس را از غیر هوس تمیز دهد
و امور شهوانی را کنار گذارد.
مولی الموالی در مورد هوس میفرمایند «الْفِکْرُ فِی غَیْرِ الْحِکْمَةِ هَوَسٌ» هر فکری غیر از حکمت، هوس است. منظور از
غیر حکمت، فکری است که لله نباشد و منشاء علمی نداشته باشد و از استاد الهی گرفته
نشده باشد، طبیعی است که چنین فکری انسان را به هوس میاندازد. بنابراین آن اصل
تفکر که به انسان توصیه شده است، فکر حکمتی است و فکر غیر حکمتی همان طور که ذکر
شد، وسوسه و هوس است. یکی دیگر از راه های مواظبت از فکر این است که محدوده عملکرد
فکر را دریابیم و فراخور آن محدوده، تفکر کنیم. مثلاً ما نمیتوانیم در مورد
ساختار باری تعالی فکر کنیم، چرا که محال است ما که مخلوق و محدودیم، احاطه کامل
فکری بر خالق نامحدود داشته باشیم. همان طور که کامپیوتر که ساخته دست ماست نمیتواند
بر ما که سازنده آن هستیم، احاطه داشته باشد و ما را درک کند. مولی الموالی
امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (صلوات اله و سلامه علیه) میفرمایند: «مَنْ تَفَکَّرَ فِی عَظَمَةِ اللَّهِ أَبْلَس» کسی که در مورد عظمت الهی تفکر کند ابلیس میشود چون برای
انسان میسور نیست که حقیقتاً در عظمت خدا، تفکر کند. «مَنْ تَفَکَّرَ فِی عَظَمَةِ اللَّهِ أَبْلَس» ابلیس از بلس است، بلس یعنی کسی که متحیره است، نمیداند چه کار کند، سر در
گم است. هر که بخواهد در عظمت خدا تفکر کند، مسلماً متحیر میشود. پس باید بدانیم
فکر، محدوده دارد و نباید فراتر از آن محدوده گام بگذاریم.
عامل دیگر در مورد مواظبت از فکر، به
گناه نیاندیشیدن است. این مسئله یکی از راه های دوری از گناه هم میباشد چرا که
وجود مقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان فرمودند: فکر
به گناه، گناه میآورد. حال چه چیزی عامل فکر گناه میشود یا به تعبیری چه میشود
که انسان به گناه فکر میکند؟ به فرموده حاج حسنعلی نخودکی اصفهانی (اعلی الله
مقامه) چون ظاهر گناه مانند عروس بزک کرده ایست که ایجاد لذت میکند، یعنی صورت
گناه لذت بخش است. به عنوان مثال پناه به ذات حضرت حق، نگاه به ناموس دیگران در
صورت ظاهر، لذت بخش است. البته لازم به ذکر است که براساس آیات و روایات و مباحث
عرفا و حکما در ذات بشر لذت طلبی نهفته است اما باید انسان معنای واقعی لذت را
بفهمد در غیر این صورت دچار لذت لغو میشود. ریشه لغو، لغی میباشد یعنی چیزی که
از اساس خود انحراف پیدا کرده است. بشر فی ذاته دنبال لذات است و باید این گونه
باشد چون انسان باید از عبادت لذت ببرد. اگر عبادت لذت بخش نباشد، تکراری و ملالت
آور میشود. اولیای الهی نظیر آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی (رحمه الله علیه) شبی را
در رکوع و شبی را در سجده به سر میبردند اما خسته نمیشدند چون عبادت برای آن
بزرگواران لذت بخش بود و گرنه به فرموده قرآن کریم و مجید الهی، عبادت برای منافق
در تنهائی، نه تنها لذت بخش نیست بلکه کسالت آور نیز میشود اما اولیای الهی یک شب
را تا به صبح در هر «سبحان ربی العظیم و بحمده» که میگفتند، معنای تازه ای را مییافتند و لذت جدیدی را
حس میکردند، لذا دنبال مابقی آن بودند و لذت میبردند. مثل کسانی که چون لذت
شیرینی را چشیدند و خونشان طلب میکند، هر چه به آن ها شیرینی بدهی باز طلب میکنند
(البته این مثال خوبی نیست ولی در مثال مناقشه نیست) میدانید در نماز وجود مقدس
آقا صد بار «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین»
گفته میشود، چرا؟ زیرا شخصی که واقعاً به «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین» رسید، میداند که هر عبادتی برای خداست و استعانت نیز از
اوست لذا دوست دارد دائم این مطلب را تکرار کند و لذت ببرد اما کسی که به محتوای
واقعی این ذکر نرسیده است با چند بار گفتن آن خسته میشود. بنابراین علت اصلی
ارتکاب به گناه این است که انسان به اشتباه، میل فطری لذت طلبی خود را به واسطه
لذت ظاهری گناه ارضا میکند هرچند، گاهی بعد از ارتکاب آن پشیمان میشود.
هادم لذات
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
برای از بین بردن این لذات دروغین میفرمایند «أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ» یاد کنید آن چیزی را که کوبنده است و ازبین برنده لذات است،
سؤال کردند «یَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا هَادِمُ اللَّذَّاتِ» چه چیزی از بین برنده است؟ «هادم» از «هدم» یعنی از بین برنده،
بمباران کننده «قَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم): اَلْمَوْتُ» فرمودند: مرگ. هنگامیکه زلیخا برای حضرت یوسف آن دام را
انداخت، سقف و کف و دیوارها را آینه کرد و خودش با آن جمال دلربا برهنه شد، حضرت
یوسف از او گریخت و در بحارالانوار آمده است که زمان گریختن با خودش میگفت ای
یوسف بدان تمام این لذات تمام شدنی است و مرگ فرا میرسد و باید جوابگو باشی. قرآن
کریم و مجید الهی بیان میفرماید که ما او را مواظبت کردیم و مرگ را به او یادآوری
کردیم و او را از ارتکاب به گناه مصون داشتیم. لازم است در مورد مرگ توضیح داده
شود که برخلاف تفکر عامه مردم، یاد مرگ عامل کسل کننده و نا امیدی نمیباشد بلکه
وقتی مؤمنین یاد مرگ میکنند، کار و تلاششان بیشتر میشود چون متوجه اند که وقت در
حال تمام شدن است، بنابراین تلاش خود را زیادتر میکنند. یاد مرگ از نظر روایات
تعدیل کننده شادی و غم است. بنابراین در روایات به ما توصیه شده است که اگر خوشی
مفرط داری به قبرستان برو و ﺗﺄمل کن که چه کسانی غرق نعمت ظاهری دنیا بودند و حالا
جز کفن چیزی ندارند، اگر خیلی هم ناراحت هستی به قبرستان برو چون میبینی چه کسانی
آمدند و به خودت میگوئی برای دنیائی که آخرش به این جا ختم میشود چرا غم و غصه
بخورم. مؤمن کیّس است و مؤمنین کسانی هستند که زیاد به یاد مرگ میافتند. پس یاد
مرگ نشانه زیرک بودن انسان است، چرا که برای او تنبّه میآورد. در احوالات سید
جمال الدین گلپایگانی آن عارف بی بدیل آمده است که زیاد به تخت فولاد اصفهان میرفتند
از ایشان علت را جویا شدند فرمودند: وقتی به قبرستان میآیم اولاً آرامشی به دست میآورم
و خیلی از مطالب را میفهمم که مرگ چیست و وقتی از قبرستان بیرون میروم تلاشم
بیشتر میشود به خود میگویم جمال الدین کارت تمام است، وقت گذشته است و یک برگشت
برایت مانده و به مرور زمان حالتی برایم ایجاد شده که میتوانم با قبور صحبت کنم، ارواح
را میبینم، حالاتشان را میفهمم به همین دلیل هیچ موقع به دنیا دل نمیبندم، با
دنیا و دنیائیان هستم چون باید برای خدا کار کنم ولی دل به آن ها نمیبندم.
عمری به جز بیهوده
بودن سر نکردیم تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه
در وقت شکفتن ما نیز جز خاکستری بر سر
نکردیم
دل در تب لبیک
تاول زد ولی ما لبیک گفتن را لبی هم
تر نکردیم
حتی خیال نای
اسماعیل خود را همسایه با تصویری از خنجر نکردیم