درس
اخلاق
جلسه 46
15/1/86
هدف از بعثت
امشب به مناسبت ولادت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) محور بحث
را بر فرمایش ایشان قرار میدهیم که وجود مقدس پیامبر اعظم هدف از بعثت خودش را
اتمام مکارم اخلاق بیان فرمودند. بارها شنیدهایم و خواندهایم که وجود مقدسش بیان
فرمود: «إِنّی بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمِ
الأَخلاقِ»، سیره همه انبیاء همین است که به بشر
مکارم اخلاق یاد بدهند. در ظل همین مکارم اخلاق بشر به اوج اعتلای مقام خودش یعنی
آن مقام احسن میرسد. پیامبر نفرمود «انی بعثت لاتمم
الادیان»، من مبعوث شدم تا ادیان را تمام
کنم. ما به صورت ظاهر میگوییم پیامبر خاتم انبیاء است، درست است که بعد از پیامبر
نبی نمیآید و طبیعتاً هم وقتی نبی دیگری نمیآید دین جدیدی هم نمیآید. اتمام دین
به عنوان خاتم انبیا هست. اما حضرت نفرمود: مبعوث شدم تا ادیان را تمام کنم بلکه
بیان میفرمایند: «إِنّی بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمِ
الأَخلاقِ»، چون هدف همه ادیان الهی همین است که
بشر مکارم اخلاق را داشته باشد. قرآن هدف از بعثت همه انبیاء را همین بیان میکند.
حضرت حق میفرمایند: «هُوُالَّذی بَعَثَ فِی الْاَمِّییّنَ
رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» هدف از بعثت انبیا این است که عزّوجل بیان میکند: تزکیه،
تعلیم، حکمت، آن هم مرحله نخست با نشانه هایی که برای همه هست. گرچه حضرت حق تمام
مراحل را بیان میکند، اما پیامبر اعظم مرحله نخست هدف انبیا را هدف قرار میدهد
که نکته مهمی است. حضرت میفرمایند: «إِنّی بُعِثتُ
لِاُتَمِّمَ مَکارِمِ الأَخلاقِ»، پیامبر اعظم همه
مراحل را بیان نمیفرمایند، حضرت نفرمودند
«انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و
العلم و الحکمه»، فقط مکارم اخلاق را بیان فرمودند، فقط
مکارم اخلاق را هدف قرار میدهند، دلیل چیست؟ یک دلیل علمی بسیار قوی وجود دارد و
آن این است که حضرت حق به صراحت بیان میفرماید در بستر تزکیه است که انسان به علم
و حکمت میرسد: «هُوُالَّذی بَعَثَ فِی الْاَمِّییّنَ
رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه» «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه» تذکار نشانههای الهی است که خود بشر هم یکی از
نشانههای الهی است. «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ
آیاتِه وَ یُزَکّیهِمْ» بعد آن ها را تزکیه کند، اگر تزکیه نباشد علم وجود ندارد. «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» اینجا ( واو ) در حقیقت افتراق
بین دو شیء است (واو) وصلیت به عنوان حقیقت معنا ظهور پیدا نمیکند، یعنی تا تزکیه
نباشد علمی نیست و تا انسان در بستر تزکیه به علم نرسد به حکمت نخواهد نرسید.
پیامبر اعظم میخواهد بفرماید تا زمان من مکارم اخلاق تمام نشده بود من آمدم مکارم
اخلاق را تمام بکنم تا مراحل بعدی بوجود بیاید. به نظر میرسد حضرتش میفرمایند
اگر کسی هم تمسّک به این مطالب نداشته باشد طبیعی است نمیتواند مراحل دیگر را طی
کند. برای همین است که میفرمایند «لِاُتَمِّمَ
مَکارِمِ الأَخلاقِ».
راه رسیدن به علم
نافع
اگر شما در آیات الهی و سیره نبوی تأمل کنید و تدبر کنید میبینید این آیات و
این سیره یک مجموعه اصول برای بشر است. در حقیقت راه و
رسم پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله سلم) و اوصیاء آن حضرت همین است که بگویند این
اصول، قواعدی را برای بشر باز میکند جهت اینکه زندگی او را در زندگی فردی و
اجتماعی به یک جایی برساند که از این سیره عملی حضرات معصومین بالاخص پیامبر اعظم
به علم الهی برسد.
یکی از معانی که بزرگان راجع به علم لدنی بیان کرده اند این است: علم لدنی علمی
است که در تزکیه خوابیده است، در حقیقت داشتن علوم سالم برای نفع رساندن به بشر
است. علومی که برای بشر نفع نداشته باشد و ضرر داشته باشد، علم حقیقی نیست. شما
نگاه کنید آیا بمب ها و این وسایل نظامی، اشعه و غیره، این ها به نفع بشر است؟ خیر،
بلکه مخرب است. صورت ظاهر از دامن علم بوجود آمده، اما علمی که در دامن تزکیه
نباشد طبیعی است یکی از خصایصش این است که به بشر ضرر میرساند. میدانید چرا عزّوجل
بعد از «یُزَکّیهِمْ» حتماً (واو) می آورد؟ برای اینکه
بیان بفرماید اگر کسی هم میخواهد علمش علم باشد باید علم الکتاب باشد و طبیعی است
همه علم الکتاب نفع است، ذرهای هم ضرر و زیان نیست. مثالی بزنم: بشر مواد خوراکی
که مصرف میکند بالاخره زائداتی دارد دفع میکند، فضولات به صورت ظاهر برای بشر
نفع ندارد، بلکه حالت نجاست در او نهفته شده، در رابطه با تزکیه انسان هم، این مطلب
وجود دارد، در علم الهی هیچ فضولاتی وجود ندارد. هیچ ضرری وجود ندارد، لذا پیامبر
به مردم میخواهد بیان کند اگر شما تزکیه نشوید طبیعی است نمیتوانید به مرحله ای
برسید که علمتان نفع داشته باشد. برای همین، حضرت مردم را دعوت به مکارم اخلاق میکنند
و هدف از بعثت خودشان را هم همین بیان میکنند «إِنّی بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمِ الأَخلاقِ». اولاً معلوم میشود همه انبیا هم باید مرحله به مرحله پیش بروند و معلوم می
شود مع الاسف انبیا در مرحله نخست چون بشر آمادگی خودش را اعلام نکرد پا به مرحله
جلوتری نگذاشتند، مگر برای بعضی افراد و میدانید هدف از بعثت انبیا این است که
همه خلق نه فقط یک عده مخصوص هدایت شوند. قرآن مجید الهی میفرماید: «هُدًی لِلنّاسِ» اما چرا این «هُدًی لِلنّاسِ» یک جایی بدون هیچ شک و شبهه یک عده خاص را میگیرد؟ برای اینکه
آن ها تزکیه شده اند «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ
هُدَیً لِلْمَتَّقینَ». اما هدف عزّوجل فقط
متقین نیست، هدف عزّوجل هدایت کل خلق است، پس انبیا هم برای همه خلق آمدند، برای
یک عده خاصی نیامدند. اگر یک عده خاصی در زمان پیامبران، در هر زمانی توانستند راه
را طی کنند پیامبران خشنود به این عده خاص نبودند. لذا برای همین است که خود قرآن
به صراحت بیان میکند حضرت نوح (علی نبینا و آله و علیه الصلوه و السلام) سال ها
(950 سال حداقل ) مردم را به خدا دعوت میکند. دلخوش به 5 نفر و 10 نفر و یک عده
محدود که به سمت او آمدند نیست، بلکه دلش میخواهد همه خلق به آن مکارم اخلاق
برسند که در ظل مکارم اخلاق و در بستر تزکیه به علم حقیقی برسند، تا دیگر در آن
جامعه ظلم نباشد، فقر نباشد، فحشا نباشد، دیگر هرچه بدی هست نباشد، اصلاً مردم
یادشان برود بدی را با چه مینویسند، اصلاً اسم بدی برایشان نامأنوس باشد. هدف
انبیا این است یک نام گمنام در تاریخ به نام بدی بماند، نه اینکه خوبی به عنوان
یک آرزو برای بشر جلوه کند. همه خوب باشند و بدی در عالم وجود نداشته باشد، هدف از
بعثت انبیا همین است، منتهای امر انبیا نتوانستند و دلیلش هم این است که خود بشر
نخواست. قرآن کریم و مجید الهی بارها اشاره به این مطلب دارد که «وَ اَکْثَرَهُمْ لا یَفقَهُونَ» «وَ اَکْثَرَهُمْ لا یَعلَمُونَ»
«وَ اَکْثَرَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»، معالاسف اکثراً نمیخواهند.
چون بشر از جبر بوجود میآید و در دامن اختیار بزرگ میشود مع الأسف در این دامن
اختیار همیشه بدی را انتخاب میکند، گرچه فطرتش جبراً خوب بوده است «فِطْرَتَ
اللهَ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ»
معلوم میشود طی قرونی که از اول هبوط بشر به زمین بر او گذشت،
مع الأسف انبیا نتوانستند هدف اولشان که تزکیه بود را طی کنند که بخواهد به «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» و بعد هم به حکمت برسد. شما
نوادر را کنار بگذارید، یک عده خاص را کنار بگذارید، پروردگار عالم نمیخواهد فقط
یک عده اینطور باشند، میخواهد همه اینطور باشند. لذا پیامبر به صراحت بیان میکند
اصلاً من آمدم این را تمامش کنم، اما مع الاسف باز شیطان با همین تفرقه در دین،
همین شعوب شدنها، بوجود آمدن مذاهب نگذاشت، در حالی که عزّوجل همه را یک دین میداند
که اسلام است. حتی حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه الصلوه و السلام) و همه
انبیا را به عنوان مسلم و فقط اسلام را به عنوان دین بیان میکند. یعنی چون خدا
واحد است، طبیعی است دینش هم واحد است. دینهای متعدد دلالت به خداهای متعدد دارد،
پس دین یکی است، چون خدا یکی است. حالا خود دین شقه شقه بشود، مذاهب دیگر هم بوجود
بیاید، این همان گرفتاری است که بشر دچار آن میشود. لذا اگر خوب به این مطلب تأمل
کنیم میبینیم که تا مرحله نخست که تزکیه است (که انبیا نتوانستند، چون بشر
نخواست) به عنوان مکارم اخلاق پیش نرود، تعلیم کتاب معنا ندارد و به صراحت عرض میکنم
که جز اندک افراد از علم کتاب بی بهره اند، از حکمت الهی بی بهره اند، چون از
مرحله اول که تزکیه است بی بهره اند. «هُوُالَّذی بَعَثَ
فِی الْاَمِّییّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه وَ یُزَکّیهِمْ» اگر این تزکیه بوجود بیاید
صددرصد بدانید تعلیم کتاب برای انبیا آسان است، و بشر هم به آسانی میگیرد. مثالی
بزنم: موقعی که دو شیء روی هم هستند اصطکاکی بوجود میآید که، مرحله نخست برای
حرکت، نیروی بیشتری باید باشد، اما وقتی حرکت کرد دیگر مراحل بعد آسان تر است. آن
حالت اصطکاک که از بین رفت، شروع کرد به حرکت، دیگر دور خودش را میگیرد و جلو می
رود. اگر بشر تزکیه را داشته باشد بدانید حتماً علم الکتاب برایش آسان است، حتی
حتماً حکمت برایش آسان است، حکمتی که همه به دنبال آن هستند. اگر کسی حکیم شد یعنی
همه علوم و همه مسائل رموز خلقت در دستش است و همه اسماء در دستش است. علامه
نائینی (اعلی الله مقامه الشریف) به حکمت عجیبی رسیده بود. از جمله اینکه به
ایشان گفته بودند حکمت چگونه است؟ فرموده بودند: اتفاقاً حکمت به این عنوان است که
تمام اسماء در دست توست. بعضی دنبال اسم اعظم می گردند، معروف است که اسم اعظم را
هر که داشته باشد، هر کاری می تواند بکند. میگویند اگر کسی به حکمت رسید همه
اسماء برای او اسم اعظم است، یعنی اگر شما «بسم الله
الرحمن الرحیم» گفتید با همین «بسم الله الرحمن الرحیم» به همه چیز می رسید. چون کسی که با آن نام الهی که «رحمانیت» یعنی همه خلقت و
«رحیمیت» یعنی حکمت بدستش است، شروع کند، یعنی همه چیز را دارد. با «بسم الله الرحمن الرحیم» قلبش مملو از علوم الهی میشود. یک «بسم الله
الرحمن الرحیم» میگوید این قلب مملو از علوم الهی میشود،
زبان بگشاید میبینی هرچه میگوید حکمت است. میفرماید: اگر کسی به حکمت رسید تمام
اسماء برایش اسم اعظم است، دیگر دنبال اسم اعظم نمی گردد. حرف، حرف خیلی بزرگی است،
این در دامن تزکیه بوجود میآید و تا تزکیه نباشد نمیشود.
رابطه زهد و علم
تزکیه هم همین چیزهایی است که من و شما به حالت عادی به آن نگاه میکنیم، همین
مراحل اولیه است. تزکیه چیست؟ مراحلی که انسان باید در زندگیش طی کند. اولین چیزی
که پیامبر اعظم، حضرت ختمی مرتبت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)
بیان میفرمایند این است که: اگر کسی دنیا را داشت اما دنیا را نداشت، یعنی در
دنیا بود، با مردم هم بود و زندگی هم کرد، اما وابسته به دنیا نبود، زاهد است.
گاهی بعضی ها گریه میکنند که چرا در دنیا کمتر از دیگران دارند، به باری تعالی بد
و بیراه میگویند که چرا کمتر از دیگران دارند. چرا فلانی فلان وسیله را دارد،
فلانی فلان خانه را دارد. دنیا را برای دنیا میخواهند. لذا حضرت، زهد را مبنایی
ترین اصل در سیره زندگی شخصی خودشان و برای زیر ساخت تزکیه برای بشر و سلامت و قوت
و عزت نفس نشان میدهد. میفرمایند اگر زهد در سیره اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی
و غیره باشد، مناسبت صحیح در جامعه بوجود میآید. میدانید فقدان زهد چه چیزی را
بوجود می آورد؟ اصل تخریب در علم. چون علم هم شاکی است، در روایات داریم فردای
قیامت علم شاکی از بشر است. بشر گاهی به علم ظلم میکند. اگر علم بدون تزکیه در
دست بشر باشد مثل یک سلاح برنده است که بدست بچه بسپاری بچه یا خودش را با آن می
زند، یا دیگری را می زند. لذا پیامبر میفرمایند: «مَا عُبِدَ اللهُ بِشَیءٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا» عزّوجل به چیزی برتر از زهد در دنیا
پرستیده نشده. اگر میخواهید بدانید تعبیرش چیست، معنای این روایت این است: چه
عبادتی برتر است؟ آیا نماز شب برترین عبادات است؟ که بیان کردند اگر کسی نماز شب
بخواند به مقام محمود میرسد «عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ
رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» نمازی که عزّوجل فرموده معراج
است (و ما در باب اسرارالصلاه مطالبی را عرض کردیم که جداً انسان اصلاً از حضرت
صلاه خجل است، جداً ما شرمنده حضرت صلاه هستیم کدام نمازی را خواندیم که واقعاً
نماز بوده؟ ما تکلیفی را انجام دادیم اما انس با صلاه نداشتیم. اصلاً ما با صلاه
آشنا نیستیم. تعبیر بعضی از بزرگان این است: با صلوه آشتی کنیم، معلوم میشود بعضی
ها صلاتی داشتند که میخواهند آشتی کنند. عرضم این است ما اصلاً با صلاه رفاقتی
نداشتیم که بخواهیم قهر موقتی داشته باشیم و بخواهیم آشتی کنیم، ما شرمنده حضرت
صلاه هستیم.) این صلاتی که معراج مؤمن است به عنوان بالاترین عبادت نیست. بالاترین
عبادت را حضرت میفرمایند برتر از زهد در دنیا نیست. اگر کسی میخواهد خدا را
پرستش کند بهترین پرستش این است که انسان در دنیا زاهد باشد، اما زهد حقیقی.
من در مباحث اولیه اخلاق عرض کردم، اگر اخلاق علمی نباشد گاهی مع الاسف انسان
از چاله ای در میآید به چاه می افتد، یعنی امکان دارد به بیراهه برود. گاهی بعضی
ها زهدهای بیجا دارند لذا باید جداً انسان هادی داشته باشد و همیشه اعمالش را با
حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) چک کند، با آن ها که به عنوان جانشینان آن
حضرات هستند، با اولیاء الهی چک کند که چگونه من نماز شب بخوانم؟ چون هر کسی ظرفیت
وجودیش با دیگران فرق میکند، که در بحث نفس اماره خواهم گفت که شقوق نفس اماره به
نفوس اماره معنایش چیست. مگر یک نفس اماره بیشتر داریم؟ هرکسی، نوعی برای خودش نفس
اماره دارد. لذا میبینید عزّوجل میفرماید: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها لَها مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا
اکْتَسَبَتْ» اگر انسان نفهمد گاهی فکر میکند
دارد کار خوب انجام میدهد، اما همان کار خوب او مع الأسف بیچاره اش میکند، زهدی
که بیان میشود زهد الهی است. زهد نه آن چیزی که خلاف سیره نبوی باشد، آنچه خلاف
سیره حضرات معصومین باشد آن دیگر زهد نیست، حضرت میفرماید: «مَا عُبِدَ اللهُ بِشَیءٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا» پروردگار عالم به چیزی برتر از زهد در دنیا پرستیده نشده.
نمازهای زیاد فایده ندارد، نه به این معنا باشد که آن هایی که اهل نماز بودند
اشتباه کردند، خیر آن ها نمازشان در دامن زهد و در دامن تزکیه نماز شد، و الّا اگر
بنا باشد من هم در شبانه روز بیش از هزار رکعت نماز بخوانم اما نمازی که در دامن
زهد و تزکیه پرورش پیدا نکرده باشد این نماز عین بی نمازی است با این خم و راست
شدن بیهوده، به هیچ جایی هم نمی رسم و گاهی هم شاکی میشوم. شیطان ملعون هم سراغم میآید
میگوید چه فایده این همه بلند شدی نماز شب خواندی، مگر نمیگویند اولیای الهی یک
صده نماز میخوانند یک پرده هایی برداشته میشود، دو صده، سه صده، چهار صده، پنج
صده، بالاخره یک چیزی باید برایت محسوس شود، پس چه شد؟ چرا خبری نشد؟ ولش کن، این ها
داستان است، این ها حرف است، حتی گاهی میبینی نماز شب خوان دیگر نماز واجبش را هم
نمیخواند. چرا؟ چون اصلاً نفهمید نماز شب یعنی چه؟ اگر نماز، نماز باشد. اگر نماز
روزمان، نماز یومیه مان، نماز شد، آن موقع است که خودبخود ما را پرورش میدهد. میگوید
بلند شو و ببین با صلوه یومیه چه عشقی کردی. شب خود بخود ما را بیدار میکنند.
اصلاً این بدن ما خودبخود منتظر است که روح دستور بدهد که بلند شو، خودش بلند میشود،
دیگر ساعت نمیخواهد. آن وقت با یک عشقی نماز میخواند، با یک عشقی به آسمان نگاه میکند،
آیات سماویه را میخواند. اشک می ریزد، شوق دارد. دیگر به حالت خمیازه و یک حالتی
که انسان گاهی نمازهای یومیه را میخواند نیست، چون نماز یومیه اش نماز حقیقی شده،
توفیق نماز شب پیدا میکند. و الّا نماز شبی که به زور بخواهی به این بدن تلقین
کنی فایده ای ندارد، مثل میّت است. میدانید که وقتی آن ها را داخل قبر می گذارند
تلقین میخوانند اما بعضی ها میگویند اصلاً کأنه نمی شنوند هرچه به آن ها میگویند
«اسمع، افهم، یا فلان ابن فلان» نمی شنود، نمی فهمد، چرا نمی شنود؟ چرا نمی فهمد؟ چون با این مسائل مأنوس
نبوده. اما اگر مأنوس باشد تا میگویند «اسمع، افهم» میگوید من اصلاً منتظر بودم شما به من بگویید «اسمع افهم، الله جل جلاله ربی» در جوابشان بگو «قل فی جوابهما». آن هم میگوید «نعم الله جل
جلاله ربی» چون مأنوس بوده. لذا اگر انسان در
زهد حقیقی پرورش پیدا نکند طبیعی است نماز شبش هم نماز شب نمیشود.
زهدحقیقی
برای همین است که باز پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)
(در تحف العقول) میفرمایند: (اگر لفظ طوبی آمد دیگر انسان باید بداند که نهایت
خوشبختی است، خدا رحمت کند برادر علامه طباطبایی، آیت الله قاضی آن مرد زاهد و
متقی، موقعی علامه طباطبایی بیان فرموده بودند: ایشان گشته بود روایات طوبی ها را
پیدا کرده بود. کجا خداوند گفته طوبی طوبی طوبی، یا انبیاء گفته اند طوبی طوبی.
چون اصلاً میدانید در ماه شعبان المعظم حدود یک ماه در مورد شجره طوبی صحبت کردیم،
که یک شجره ای است به نام شجره طوبی. همین که طوبی گفتند یعنی نهایت خوشبختی بشر) «طُوبَى لِمَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ
زَهِدَ فِیمَا أُحِلَّ لَهُ مِنْ غَیْرِ رَغْبَةٍ عَنْ سُنَّتِی وَ رَفَضَ
زَهْرَةَ الدُّنْیَا مِنْ غَیْرِ تَحَوُّلٍ عَنْ سُنَّتِی» اگر کسی این روایت شریف را عمل کند همه مطالب برایش بوجود میآید.
میفرمایند: «نهایت خوشبختی (طوبی را خوشابحال گفته اند اما یعنی نهایت خوشبختی)
بر آن کسی که همیشه یادش هست برای خدا فروتنی کند» یعنی اگر در دنیا به دیگران فروتنی
میکند، فقط برای خداست. علامه نائینی (اعلی الله مقامه الشریف) بیان فرموده بودند:
مالک اشتر (اعلی الله مقامه الشریف و سلام الله علیه) به مقام طوبی رسیده بود، چون
با آن ابهتی که داشت فروتنی که می کرد، فقط برای خدا بود، فروتنی برای این نبود که
دیگران بگویند فلانی چنین است، نه. لذا آن قصه معروف را بارها شنیدید، در بازار
مردی او را نمیشناخت به او اهانت کرد. مالک اشتر مسجد رفت نماز خواند برای اینکه
برای فردی که به او اهانت کرده بود دعا کند، که او را خدا ببخشد، در حالی که میتوانست
بدون اینکه شمشیرش را بکشد، با یک دست بزند، به تعبیری پدرش را در بیاورد. اما
این کار را نکرد چون برای خدا بود، فروتنی اش به خاطر خدا بود، اگر کسی جداً اینطور
شد برنده است.
هر عملی که میکنیم باید رنگ خدایی
داشته باشد «صبغة الله»، بوی خدایی داشته باشد، آنوقت انسان خودش لذت می برد، خود انسان هم احساس
رضایت درونی میکند. حضرت میفرمایند: «و به حلال الهی زهد کند، بدون اینکه از
نعمت من رو بگرداند» زهد به جا، نه زهد بیجا.
تمام انبیا جز حضرت عیسی (علی نبینا و آله
و علیه الصلوه و السلام) آن هم برایاینکه برای ایشان مقدر بوده و حکمتی
داشته ازدواج کرده اند. تمام انبیاء در مقابل مردم متواضع بودند، حتی حضرت سلیمان.
در یک جایی علامه طباطبایی وقتی بحث ملک سلیمان را بیان میکند در خاطر شریفشان
این می گذرد که حضرت سلیمان چون خودش گفته خدایا به من ملکی بده که به کسی ندادی،
شاید زهد به دنیا برای او نبوده! خودشان بیان میکنند که اخوی در عالم رؤیا دید من
را آوردند. یکی دستم را می کشد به سوی جهنم میبرد، یکی دستم را میکشد به سوی
بهشت میبرد. گفتند اعمالت خوب است، اما فکری که راجع به سلیمان کردی بد بود. مگر میشود
کسی پیغمبر خدا باشد زهد نداشته باشد؟ اگر آنهمه املاک داشت، برای خدا بود. لذا
در بحث روایات در احادیث القدسیه شیخ حر عاملی (اعلی الله مقامه الشریف) دارد که
بعضی از انبیاء الهی می گفتند خدایا ما را در زمان سلیمان قرار بده، برای چه؟ نه اینکه
او ملک زیادی دارد، برای اینکه عادل بود. به هیچ احدی ظلم نمی کرد با اینکه
پادشاهی بود که بر همه دنیا و بر همه زبان ها مسلط بود. حتی بر اجنه حکمفرما بود و
همه در استخدام او بودند اما ظالم نبود، زهد داشت. زهد به این معناست. بعد حضرت میفرمایند
از خوشی های دنیا دست بکشد بدون اینکه از راه و رسم من برگردد: «وَ رَفَضَ زَهْرَةَ الدُّنْیَا مِنْ غَیْرِ تَحَوَّلٍ عَنْ
سُنَّتِی» نه اینکه به بیراهه برود «لَا رُهْبَانِیَةَ فِی الْإِسْلَامِ». زهد حقیقی این است.
نکته ای را حضرت شیخنا العظم حضرت شیخ مفید عزیز (روحی له الفداء و سلام الله علیه)
بیان میفرمایند، میفرمایند: اینکه پیامبر میخواهد همه مردم مطلب را متوجه شوند،
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلّا یَکُونُوا مُؤمِنینَ» برای این است که اگر همه تزکیه میشدند همان
موقع در زمان پیامبر علوم آشکار می شد. اگر به مطلب ایمان می آوردند، همه علوم
آشکار می شد.
زاهدترین پیامبر
وجود مقدس حضرت باب الحوائج موسی ابن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه) از وجود مقدس
پدرشان تا وجود مقدس ابی عبدالله میفرمایند: دانشمندی از دانشمندان یهود و از اهل
شام که هم تورات را میدانست، هم انجیل و هم زبور و هم به کتب الهی وارد بود، در
جمع اصحاب پیامبر قرار گرفت. در میان این اصحاب مولی الموالی امیر المؤمنین علی
ابن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) حضور یافتند. سؤالاتی را کرد، (عجیب است همه
کتب انبیا مطالب را یکسان بیان کرده بودند و همه هم به یک سبک نشانه هایی را از
پیامبر بیان کرده بودند.) پرسشهایی را درباره برتری پیامبر اسلام نسبت به
پیامبران الهی دیگر بیان کرد. مولی الموالی پاسخها را دادند. این عالم یهودی جمله
ای را بیان کرد، گفت: میگویند حضرت عیسی بن مریم (علی نبینا و آله عو علیه الصلوه
و السلام) زاهد ترین مردم بوده که در فضیلت و کمالات یکتا بوده! امیر المؤمنین
بیان فرمودند: بله آن حضرت زاهد بود. اما نه آن زهدی که شما میگویید. حضرت خیلی
جالب میفرمایند: «وَ لَقَدَ کَانَ کَذلکَ وَ مُحَمَّدٌ
(ص) أَزْهَدَ الْأَنْبِیَاءِ (ع) کَانَ لَهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ زَوْجَةً سِوَی مِنْ
یُطِیفُ بِهِ مِنَ الْإمَاءِ» حضرت محمد (صلی الله علیه و آله
و سلم) زاهدترین انبیا است. (درباره زوجات پیامبر تاریخ دلائلی را مطرح میکند که موقعی
جواب شبهه ای که بیان می کنند و دلیل ازدواج حضرت با آن ها را خواهم داد. خیلی از آن
ها فقط تحت حمایت پیامبر بودند. از جمله تمیمه است، او زنی دارای وقار بسیار و زن
برترین مرد عرب بود، همسرش از دنیا می رود و نمیخواهد دیگران به او چشم طمع داشته
باشند. خودش بیان میکند پیامبر کأنه به عنوان خواهر و برادر با من بودند.) میفرمایند:
با وجودی که 13 همسر در دوران زندگیشان وجود داشت، به جز کنیزان که در خدمتش بودند
«مَا رُفِعَتْ لَهُ مَائِدَةٌ قَطُّ وَ عَلَیْهَا طَعَامٌ» هیچ موقع برای ایشان سفره ای نیاراستند، «وَ لَا أَکَلَ خُبْزَ بُرٍّ قَطُّ» و هیچموقع نان گندم عالی نخورد. «وَ لَا شَبَعَ
مِنْ خُبْزِ شَعِیرٍ ثَلَاثَ لَیَالٍ مُتَوَالِیَاٍت قَطَّ» سه شب پی در پی از نان جو سیر نخورد. میدانید پیامبر که بود؟ ما میگوییم
زاهد بود. «تُوُفِّیَ رسول الله (ص) وَ دِرْعُهَ
مَرْهُونَةٌ عِنْدَ یَهُودِیٍّ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ» در حالی از دنیا رفت که زرهش به 14 درهم نزد فضل یهودی گرو بود. زر و سیمی به
میراث نگذاشت «مَا تَرَکَ صَفْرَاء وَ لَا بَیْضَاءَ
وَ مَعَ مَا وَطِّیءَ» الی آخر. بعد میفرمایند: اما
هیچ موقع به امتش نگفت حلال الهی را نخورید، بلکه بر عکس خودشان به مردم میفرمودند
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» این زهد است. هیچ وقت دلبسته به دنیا هم نبودند، این زهدی
بود که پیامبر داشت. اگر کسی تزکیه شود طبیعی است دیگر وابسته به دنیا هم نیست،
راضی از دنیا هم نیست. یک عده از دنیا ناراضی اند میگویند زود بمیریم از دنیا
راحت شویم. این کفر است و دلالت به این است که انسان وابسته به دنیا است. دروغ میگوید
از دنیا بدم میآید. میدانید دلیلش چیست؟ اگر برایش وسائل دنیا فراهم شود، اگر
زندگیش خوش و خرم شود، دیگر نمیگوید میخواهم از دنیا بروم. دیگر نمیگوید این چه
دنیایی است! خدا کند مرگم برسد. بد و بیراه بگوید که این دنیا فلان است و کاش دنیا
نمی آمدم، کاش از مادر متولد نشده بودم. دیگر این ها را نمیگوید. اتفاقاً میگویند
آن هایی که به دنیا بد و بیراه میگویند معلوم است از دنیا برای دنیا بهره نبردند،
لذا منزجرند. اما اگر دنیا روی خوشی به آن ها نشان دهد، اتفاقاً وابسته ترین افراد
به این دنیا هستند.
لذا اگر تزکیه نباشد طبیعی است علم و حکمت هم نیست، و تزکیه هم همین مسائل
عادی روزمره است که انسان باید انجام دهد، که یکیش زهد است و من این را به عنوان
یک شعبه اش عرض کردم. یکی رعایت همان خلق نیکوست، یکی ادب است که اصلاً در ادب و
اطاعت انسان به مراحل اعلا میرسد. هرکدام از بزرگان که به جایی رسیدند، دو خصلت
را صددر صد در خودشان زنده کرده بودند: یکی ادب داشتند یکی هم مطیع بودند. پیامبر
خودشان اینگونه بودند، مؤدب ترین افراد و مطیع به فرامین الهی بودند. اگر کسی میخواست
جلوی ایشان خلاف الهی انجام دهد حضرت جلویش میایستادند چون مطیع ترین مردم به دین
بودند. با اینکه همیشه پیامبر را مردم با لبخند می شناختند. الان هم اگر کسی
اخلاق خوبی داشته باشد میگویند اخلاق محمدی دارد، آن وقت انسان اگر این گونه باشد
به این مقام تزکیه میرسد. و تزکیه هم طبیعی است با شناخت نفس اماره است که بیان
خواهیم کرد.
اصل بحثمان شناخت نفس اماره، شقوقش، و
راههای مبارزه با او، و درمانش است. تا برسیم به نفس مطمئنه، یعنی دیگر انسان
خودبخود به نفس مطمئنه میرسد. اگر کسی نفس اماره را بشناسد و درمان کند، یعنی
ورود به نفس مطمئنه پیدا کند، از آنجا به بعد هرچه بیان میشود برای تقویت نفس
مطمئنه است.