درس اخلاق
جلسه 47
85/1/22
دستورالعمل مبارزه با نفس امّاره
در رابطه با اخلاق عرض شد: نفس امّاره اگر شناخته شود و راه مبارزه با او برای انسان هموار شود، طبعاً انسان به آن اسّ و اساس منظور باری¬تعالی، که رسیدن به مقام اشرف انسانیت است، به نفس مطمئنه میرسد. نفس امّاره در حقیقت تمام شر در بشر است.
بیان شد اعجاز باری¬تعالی این است که در یک مقطع چیزی را به عنوان انسان که معجون از همه خوبی¬ها و بدی¬هاست خلق کرد. اصلاً نفس امّاره برای همه بشر است و همه انبیاء و اولیاء این نفس را دارند، امّا بر آن غالبند. . برای مبارزه با نفس امّاره که امر به همه زشتیها و کردارهای ناپسند است یک نکته را در دین به ما بیان کرده¬اند و آن شناخت نفس امّاره است. سوره ناس که به صورت ظاهر از سور کوچک است (بعد از کوثر جزء سور کوچک محسوب می¬شود) راه شناخت نفس امّاره و راه مبارزه با نفس امّاره را به انسان یاد می¬دهد، عزّوجلّ بیان می¬فرماید اگر کسی بخواهد با نفس امّاره مبارزه کند سه نکته مهم باید رعایت شود.
اولاً پناه ببرد به تربیت الهی. اگر کسی تربیت الهی شد صددرصد می¬تواند با نفس امّاره مبارزه کند. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» ، پناه بردن به تربیت الهی، چون رب همه چیز است. اگر کسی فهمید مربّی¬اش خداست و خودش را به دست تربیت الهی سپرد صددرصد موفق هست.
دومین راه مبارزه با نفس امّاره این است که انسان خود را در ملک باری¬تعالی قرار دهد. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، در واقع این أعوذ برای همه¬اش هست، «أعوذ بملک النّاس»، پناه به ملکیت باری¬تعالی، یعنی اگر در سیطره باری¬تعالی قرار بگیرد، در ملک باری-تعالی قرار بگیرد صددرصد از نفس امّاره دور می¬شود.
سومین مطلب این است: اطاعت از فرامین الهی. «مَلِکِ النَّاسِ» (مُلک الهی یعنی فرمان الهی) یعنی او پادشاه و مالک است، فرمان از اوست، در فرامین الهی خودش را قرار دهد. «إِلهِ النَّاسِ» . خود را در اولوهیت حضرت حق قرار دهد. اگر جدّاً برای خودش فقط الله جلّ جلاله و عظم شأنه را به عنوان اله بگیرد صددرصد بهترین راه برای مبارزه با نفس امّاره است.
نفس امّاره ملبّس
این سه مطلب از مطالب مهمّی است که قرآن به صورت گذرا و رمزی بیان می¬کند. چرا؟ چون خود عزّوجلّ بیان می¬فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» ما انسان را خلق کردیم «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» می¬دانیم وسوسه¬های نفس او را. بزرگان علمای تفسیر و همچنین علمای اخلاق و عرفان بیانشان این است: خطاب باری¬تعالی کل انسانهاست. اگر کسی فکر کند از وسوسه نفس در امان است، خودش دچار وسوسه نفس شده. هیچکس از وسوسه نفس در امان نیست.
گاهی بعضی از وسوسه¬های نفسانی صورت حق می¬گیرد، به خودش تلبس الحق می¬شود، لباس حق را بر خودش می¬پوشد درحالیکه حق نیست، نفس امّاره است. حتّی گاهی سراغ بعضی از انبیاء هم می¬آید. مثلاً حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) به واسطه وسوسه¬ای که به صورت ظاهر خیر امّت را می¬خواست، برای عذاب آنها دعا کرد.
رحمت در عذاب
ما در بحث تفسیر سوره حمد در «الرّحمن الرّحیم» عرض کردیم رحمت باری-تعالی شقوقی دارد، یک شق آن این است گاهی عذاب برای بشر رحمت است. مثلاً گاهی دچار شدن بشر به بعضی از بیماری¬ها ؛ که خود بیماری یک نوع عذابی است که رحمت است، برای چه؟ برای اینکه به بشر بگویند مغرور نشو، به هیکل آن چنانی، به قوّتت و قدرتت ناز نکن. این قدرت و قوّت با یک تب از بین می¬رود و تو را عاجز می¬کند. پس صددرصد بیان این است که گاهی خود این صورت عذاب رحمت الهی است ولی بشر تصوّر میکند عذاب است.
حضرت یونس، نبی مکرّم، تصوّر این مطلب را داشتند که دعا کردن یعنی نفرین کردن بر امّت، چون عذاب می¬آید بر آن ها رحمت است. وسوسه نفسانی برای همه است، «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ».
گاهی این نفس امّاره خود را به جلوه حق نشان می¬دهد، گرچه حق نیست. حضرتش مطلع به این است که عذاب الهی برای بشریت نوعی رحمت است، امّا دست به نفرین می¬زند که خودش یک وسوسه نفسانی و شیطانی است، چون دچار آن مطلب می¬شود تازه آ¬ن¬جا می¬فهمد که اشتباه کرده. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» ، من اشتباه کردم ظلم کردم به خودم. مگر چه کرده بود؟ مگر نعوذبالله و نستجیربالله آن نبی مکرّم دست به خطایی زده بود؟ هیهات! ابداً انبیاء از آن خطاهایی که ما معالأسف دچارش می¬شویم دورند، امّا خود این نفس امّاره است. برای همین است که عرض کردم عزّوجلّ راه مبارزه با نفس را به صورت رمزی در سوره ناس بیان کرده.
اگر کسی می¬خواهد دچار نفس امّاره نشود باید کلّ تربیتش تربیت الهی شود. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، این برب النّاس یعنی اگر خواستید پناه ببرید به خدا از این نفس امّاره باید تربیت، تربیت الهی باشد. چون لفظ ناس آورده یعنی همه می¬توانند خودشان را به حضرت حق بسپارند، منتها با تربیت الهی. لفظ رب آورده، حضرت حق می¬خواهد بفرماید من مربّی¬ام. انسان تربیت بشود چون همه در وجودشان این نفس امّاره هست، بعد بپذیرد مالکیت حضرت حق را، ملک حضرت حق را، چون هر کسی زیر فرمان یک ملکی بود طبعاً یکی از خصائص ملک (پادشاه) این است که فرمان می¬دهد، دیگران باید گوش بدهند، آمر یکی است دیگران مأمورند. «مَلِکِ النَّاسِ» هرچه حضرت حق گفت فرمان الهی را اطاعت کند. بعد هم الوهیت که آن¬ هم بحث دیگری است.
اگر بخواهیم با نفس امّاره مبارزه کنیم طبیعی است مرحله نخست شناخت نفس امّاره است و بعد درمان نفس امّاره. که درمان نفس امّاره بیان می¬شود در مرحله نخست تربیت الهی، بشر تا تربیت الهی نشود، تا مربّی¬اش حضرت حق نشود صددرصد نمی¬تواند با نفس امّاره مبارزه کند. و نفس امّاره یعنی همه بدی¬ها و شرور، چون عزّوجلّ خودش می¬فرماید: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» ، پس این «صُدُورِ النَّاسِ» هست.
خنّاس شخصی
اولاً خنّاس را مفسّرین بیان کردند هر شخصی برای خودش یک خنّاس دارد. چون خنّاس آن کسی است که به نوبه خودش هر کسی را از راه خودش وارد می¬شود، اینطور نیست که تصوّر کنید کسی در کبر سن است و دیگر قوّه جسمانی شهواتی او کم شده او را بخواهد از این راه منحرف کند او را از راه کثرت مال او را با مال و بنون وسوسه می¬کند. آن عالم زاهد را نمی¬آید از طریق شهوت منحرف کند، گاهی علم به صورت علم بما هو علم، اگر آن علم حقیقی نباشد خودش می¬شود «العلم حجاب الأکبر» و خود این یک نوع خنّاس برای عالم می¬شود. حبّ به علم خوب است عشق به علم خوب است، شیرین، دانستنش خوب است. جدّی اگر کسی علم را قورت بدهد و حلوا حلوا کند خوب است، امّا اگر فکر کند این علم همه چیز شده بیچاره است. لذا برای عالم از همین طریق وارد می¬شود این یک نوع خنّاس است.
خدا شهید عارف آیتالله دستغیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، آن شهیدی که به خواب آمد. خوشا به سعادتش در کبر سن بیش از 80 سال از عزّوجلّ عمر گرفته، آن همه رنج، آن همه رشادت، آن همه تدریس و پرورش شاگردان، نهایت عمرش هم ختم به شهادت، آن هم بدنش قطعه قطعه شد، تکّه¬های گوشت درون بعضی از دیوارها. بیان فرموده بودند فلان تکّه گوشتم در فلانجاست.
عارفی در بحثشان فرموده بودند که گاهی امید داشتن به سرمایهای که در فلانجا دارم، در بانک، این یک نوع خنّاس برای بشر¬ است. میفرمودند به همان لهجه خودشان ننه اگر فکر کنی بچّه¬ات برای تو عصای دست است، این خنّاس برای تو است. برای هر کسی از یک طریق وارد می¬شود، این «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» همین است، وسوسه می¬کند. هر کسی در وجود خودش یک خنّاسی دارد. چون با الذی تفسیر می¬کند عزّوجلّ اتّفاقاً تفسیر همان خنّاس است. «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ»، جمع بیان می¬کند، همه ناس.
در آیه شریفه بیان کردیم عزّوجلّ می¬فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»، اینجا هم عزّوجلّ بیان می¬فرماید: «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ»، هر ناسی برای خودش یک خنّاسی دارد، گاهی من الجنه و گاهی من النّاس.
به آسیّد محمّدحسین تهرانی بیان می¬فرمودند: عارف بی¬بدیل آقای حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می¬فرمودند: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» گاهی دنبال ناس بیرونی نگردیم، بعد می¬فرمودند: گرچه جن درونی هم داریم. گفته بودند آقا جنّ درونی چیست؟ فرموده بود: شنیده¬اید می-گویند فلانی مثلاً از جنّ است، تاء و خاء و میم جنّ است، این همان است، یعنی جنّ درونی و ناس درونی، بیرون دنبالش نگردیم، «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» اینکه در سینه-های خودمان وسوسه می¬کند همین است.
عصمت و نفس امّاره
عزّوجلّ می¬فرماید: «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»، همه ناس است. چون در آیه می¬فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»، ما همه انسانها را اینطور خلق کردیم. وقتی لام تحقیقیه بر سر قد تحقیقیه بیاید می¬شود التحقیق مع التحقیق یعنی عزّوجلّ نفرمود «وَ قَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» فرمود «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنی به هیچ عنوان شک نکنید، همه انسانها اینطوری¬اند. به فضل الهی عرض می¬کنیم که آیا انبیای عظام آنها هم دارند یا نه؟ اگر دارند چگونه است. اولاً عزّوجلّ به صراحت قرآن کریم و مجید الهی بیان فرموده آن ها هم مثل ما هستند: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» . چه چیزی دارند و این بحث عصمت چیست؟
یک تفسیر است به عنوان اینکه به هیچ عنوان اجازه حرکت به این نفس امّاره نمی¬دهند. اشاره خواهیم کرد نه تنها حضرات معصومین، نه تنها آنهایی¬که به مقام عصمت رسیده¬اند مثل انبیاء عظام، بلکه تالیتلو معصوم که بعضاً مثل حضرت بابالحوائج، قمر بنیهاشم ابوالفضل العباس(صلوات اللّه و سلامه علیه) و بی¬بی کائنات حضرت زینب کبری(سلام اللّه علیها) به آن مقام عصمت ثانوی رسیدند که عالمه بلا معلّم هستند، تعبیر معصوم است، آن ها هم کاری کردند که ولو به لحظه¬ای نفس امّاره تکان نمی¬خورد. کأنّه انسان احساس می¬کند که اصلاً اینها نفس امّاره ندارند.
می¬بینیم که حضرت سلمان محمّدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) به این مقام عظمی می¬رسد که حضرت صادق القول و الفعل در وصف ایشان می¬فرماید: درجه ایمان سلمان آن¬قدر بالا بود که اگر یک درجه دیگر به او می¬دادند در مقام عصمت بود. این فرمایش فرمایش حضرت صادق القول و الفعل است، فرمایش یک عارف و یک مرجع و یک شخص عادی نیست، عصمت به پای این مطلب مهر زده که سلمان اینگونه بود. خود حضرت سلمان در حالات خودشان می¬فرمایند: والله قسم ولو به لحظه چشم به هم زدن من نه بتی را پرستیدم و نه قائل به این بودم که چیزی جز عزّوجلّ قابل پرستش است. گرچه در آن زمانی که در منطقه حشیر که همه را منطقه فارس می¬گفتند، به سمت احمدآباد بالای اصفهان که می¬روی برای اردستان و هرند، که زادگاه حضرت سلمان آنجاست، آنجا گرچه بعضی آتش می¬پرستیدند و پدران چنین می¬گوید من ولو به لحظه¬ای گرچه پدرم هم معتقد به این بود که باری¬تعالی هست.
می¬تواند انسان برسد به جایی که وسواس خنّاس در وجودش حرکت نکند. چه کند؟ قرآن می-فرماید: 1- اگر انسان می¬خواهد تربیت الهی («بِرَبِّ النَّاسِ» یعنی تربیت چون لفظ رب عنوان مربّی است) بپذیرد. هرچه خدا می¬دهد خودش را در معرض تربیت الهی قرار دهد. اگر کسی اسّ و اساسش بر اساس تربیت الهی شد و حتی آنهایی ¬که اشتباه رفته¬اند برگردند ولی به حقیقت تربیت الهی بشوند که عرض خواهیم کرد هم قرآن به صراحت بیان می¬فرماید هم روایات که بشر می¬تواند عوض شود، اگر شد به تربیت الهی در حقیقت پناه برده، چگونه پناه ببریم؟ مرحله نخست تربیت الهی است.
خود را درمان کنید.
می¬دانید نفس امّاره را تعبیر کرده¬اند (مستدرک الوسائل جلد 16) خیلی عالی است، «إن النفس الامّاره داء کبیر»، بیماری بسیار بزرگی است. در جعفریات هم این بیان شده از حضرت صادق القول و الفعل، جعفربن محمّد الصادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) از پدر گرامی¬شان و از جدّشان تا می¬رسد به مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند: من سؤال کردم از پیامبر اعظم حضرت ختمی مرتبت، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) راجع به مریضی¬ها و گفتم: یا رسولالله! آیا برای درمان بیماری¬های جسمی به دنبال درمان برویم؟ فرمودند: نعم. (مگر مولیالموالی نمی¬داند؟ چرا. پشت این مطلبی خوابیده، انتهای روایت را توجه بفرمایید، برای اینکه مردم متوجّه شوند پیامبر فرمودند: «نَعَمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ دَاءٍ إِلَّا قَدْ أَنْزَلَ مَعَهُ دَوَاءً» خدا هیچ مریضی را قرار نداد مگر با او دوای آن مریضی را قرار داد. «فَتَدَاوَوْا» خودتان را درمان کنید مگر یک مرض که آن درمان ندارد، «إِلَّا السَّامَ»، سام به معنی مرگ (می¬دانید وقتی می¬خواهید سلام کنید می¬گویند نگویید سام، سام یعنی مرگ، بگویید سلام علیکم) «فَإِنَّهُ لَا دَوَاءَ لَهُ»، دیگر دوایی ندارد، باید انسان برود. مرگ که آمد دیگر انسان شفا نمی¬گیرد، حتّی با تربت ابیعبدالله، «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» ، بعد حضرت می¬فرمایند: «و أفضل الدواء دواء لداء المرض القلب». برای آن بیماری که مرض قلب می¬گویند آن افضل الدواء را پیدا کنید.
قلب جسمی و قلب روحی
برای هر مریضی دارویی قرار داده. آنهایی که مبتلا شدند به گرفتاری¬های نفس امّاره ناامید نشوند. به امثال من که دچار نفس امّاره¬اند در حقیقت پیامبر می¬خواهد بفرماید نگران نباشید، مگر می-شود بیماریی باشد و بدترین بیماری مرض قلب است، قلب انسان مریض شود. اگر قلبی مریض شد دیگر تمام است. اتّفاقاً به عنوان قلب بیان کردند صورت ظاهر هم می¬دانید قلبی اگر سکته کند تمام است، چون پمپاژ خون از طریق همین قلب است. قلب اگر از بین برود تمام است. قلب را به عنوان روح در روایات بیان کردند، چون در حقیقت اگر روحی سالم باشد مثل قلب سالم است، خوب که کار کند به تمام اعضاء و جوارح خون می¬رسد. خوب فکر می¬کند، خوب حرکت می¬کند، نقصی بوجود نمی¬آید. بعضی از بیماری¬ها را حتی قلب که یک تصفیه خانهای دارد نمی¬تواند، مثل مواد شیمیایی، قلب نمی¬تواند او را تصفیه کند. اگر قلبی مریض شد که آن روح بشر است، دیگر این جسم در اختیار این قلب است، یعنی روح دستش خدای ناکرده خطا می¬کند، چشمش خطا می¬رود، فکرش خطا می¬رود، همه خطا می¬روند. لذا برای همین روح را برای قلب تمثیل زدند. گفته¬اند وقتی خون به چشم نرسد چشم انسان کمسو می¬شود، وقتی خون به اعضاء و جوارح نرود از بین می¬رود. روح را به عنوان قلب گفته¬اند. اگر خوبی¬ها به بدن نرسد بدن فاسد می¬شود، ذهن به افکار بد دچار می¬شود، اعضاء و جوارحش به اعمال بد دچار می¬شود.
بدترین بلا
لذا در نهجالبلاغه باب الحکمه مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند: «أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ» ، (حضرت تعبیر به قلب می¬کنند) «ألا و إن من صحّه البدن تقوی القلب [ادامه روایت به این صورت بود: « أَلَا وَ إِنَّ [مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ»]. خیلی عجیب است چطور حضرت این-ها را به هم ربط می¬دهند! و حقیقت هم همین است صددرصد همین است. میفرمایند: «أَلا»، ألای هشداریه است. بیدار شوید. ما دنبال این هستیم که به بلا دچار نشویم، به¬درستی¬که از بلاها فقدان و نداری و بیچارگی است، خیلی انسان را بدبخت می¬کند، گاهی انسان را به کفر می¬رساند، «الفقر یکاد الکفر» . بالاخره مردم به دنیا وابسته هستند، همین دنیا هم برای بشر نیاز است. اسلام هم تأکید کرده همین دنیا هم باید باشد، از آن بهره¬برداری کند، منتها برای خدا نه دنیا. آن¬وقت دنیا می¬شود دنیای ممدوح. از همین دنیا ما باید بهره ببریم. انبیاء آمدند از همین دنیا بهره بردند، «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ» ، آنها آیات الهی است اینها درست فرمان باری¬تعالی است.
اگر کسی دچار فقر شود طبیعی است «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا» ، بیچاره می-شود، این خودش بلا است. امّا می¬فرمایند: «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ»، بدتر از فقر مریضی بدن است. دیدید بعضی¬ها ثروت دارند می¬گویند ای کاش همه ثروت را داده بودیم فلان مریضی را نمی¬گرفتیم. گاهی انسان در¬مقابل مریضی¬ها کم می¬آورد، مگر آنهایی¬ که خدا را مدّنظر دارند و می¬دانند که همه چیز در دست قدرت حضرت حق است. «یَدُ اللّه» می¬خواهند هر چه خود بخواهد. پسندم آنچه را جانان پسندد. آن کسی که همه چیز را در ید قدرت باری¬تعالی می-داند، او دیگر برایش مهم نیست. اتّفاقاً گاهی این افراد با مریضی¬های سخت دست و پنجه نرم می¬کنند که اگر بعضی از ما به بعضی از این بیماری¬ها دچار شویم حتّی کفرگویی می¬کنیم. امّا این¬ها طوری حرکت می¬کنند، طوری بحث و تدریس¬شان را دارند که عجیب است انسان احساس می¬کند این¬ها اصلاً مریضی ندارند. خیلی بد است حضرت لفظ «أشَدّ» می¬آورد، باب افعل تفعیل، خیلی دردناک است، گاهی دو روز در بیمارستان بیفتد نعوذبالله و نستجیربالله به ساحت حضرت حق فحّاشی می¬کند، «أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ».
اصلاً در روایات هم داریم، دنیا برای بدن¬های شماست، استفاده کنید تا بدن¬های شما سالم بماند، منتها ابدان شما برای خداست و برای دین. بعضی¬ها می¬دوند بدن¬شان را هم از بین می¬برند برای دنیا، از دنیا باید بهره¬برداری کنیم برای خودمان نه اینکه خودمان را برای دنیا وقف کنیم. امّا این مرض بدن که گاهی انسان تحمّل آن را ندارد و به کفرگویی دچار می¬شود، برای اولیاء الهی این خیلی مهم نیست و حقیقت مطلب همین است. جدّاً اگر کسی در مقام تربیت الهی بیاید می¬فهمد این مطلب را که «أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ». اگر قلبی مریض شد دیگر چه کارش می¬شود کرد. شاید مریضی بدن را تحمّل کند، شاید بالاخره درمانی بوجود بیاید مثل قطع نخاع، با علم روز امیدهایی بهوجود می¬آید، شاید امیدی باشد امّا قلب اگر خراب شود انسان می¬خواهد آن را چه کند؟ خیلی مواقع آیات الهی را می¬بیند، منکر آیات است.
در بعضی از روایات حضرت سیّدالسّاجدین اشک می¬ریزد می¬گوید: خدا! من همه چیز را به تو می¬سپارم «و خاصّه منهم قلبی»، قلبم را بیشتر می¬سپارم. اگر قلب مریض شود دیگر انکار حقایق الهی را میکند، ردّالشمس را می¬بیند انکار می¬کند، شقالقمر را می¬بیند انکار می¬کند. قلب اگر مریض شد، دچار بدبختی و گرفتاری و شهوات شد، گاهی هم خودش حس می¬کند بد است، امّا کأنّه این مریضی که خود، مریضی بدی است ترکش موجب این است که احساس می¬کند دچار یک مریضی جسمی می¬شود. نمی¬تواند رهایش کند، بیچاره و بدبخت می¬شود، گرفتار می¬شود.
اوایل انقلاب فاحشه¬خانه¬ها را که گرفته بودند به پیرمردها و پیرزن¬ها که کارهای جسمی ازشان برنمی¬آمد گفتند شما چی؟ گفتند گرفتار شدیم، گاهی این¬ها را خودمان در خانه¬های فساد می-آوردیم، جوانها را به جان هم می¬انداختیم، فقط تماشا می¬کردیم که اینطوری ارضا شویم. اگر قلب مریض شود همین است، مگر اینکه یک روحالله باشد، یک طبیب الهی باشد که بتواند. مثل امام توانست آن لجن¬زار را (خیلی از جوانها قبل از انقلاب را ندیدند چه افتضاحی بود، یک کسی آمده بود با یک لباس توری نازک، با وضع فجیع، برای خرید آمده بود) تغییر دهد. یک عدّه هم تغییر نکردند شدند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» ، بیچاره شدند. قلب اگر مریض شود همین است. برای همین است که حضرت می¬فرمایند: «وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ».
درمان بدترین بلا
انسان صحّت بدن را اگر می¬خواهد برایش بوجود بیاید در «تقوی القلب» است، قلبش را قوی کند. چطوری قلب قوی می¬شود؟ تربیت الهی، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ». اگر جدّی تربیت، تربیت الهی شد انسان می¬تواند. لذا تربیت الهی اولین مرحله را به ما بیان می¬کند، همانطور که در مقدّمات بحث شد، اینکه شما فکرتان را فکر الهی بکنید.
یک روایت بسیار عالی است از وجود خاتمالأنبیاء، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) (مستدرک جلد 9 و بحار الانوار) می¬فرمایند: « إِنَّ فِی الْمُؤْمِنِ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَیْسَ مِنْهَا خَصْلَةٌ إِلَّا وَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجٌ» ، سه خصلت وجود دارد برای این¬ها راهی نیست، خلاصی وجود ندارد مگر اینکه از این مطالب خارج شوند.
یکی «الظَّنَّ» گمان، هرچه بشر از افعال بدش می¬کشد برای اینکه مقدّمه¬اش را فراموش کرد. جدّی اگر فکر بد از بین برود فعل بدی وجود ندارد.
شخصی محضر آیت العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد گفت: آقا! چه کنم خلق و فعل بد نداشته باشم؟ فرمود: فکر بد نداشته باش، ظنّ و گمانت را درست کن. اصلاً هرچه بشر می-کشد از این فکر بد است، فکرهای خوب انسان را هدایت می¬کند به سوی خوبی¬ها، روایاتش را خواهم خواند. خیلی به ما می¬گویند حتّی امروزه جامعه¬شناسان، روان¬شناسان به ما می¬گویند حتّی شما اگر در منزل هستید فکر کنید در یک بوستان هستید، تصوّر بوستان کنید، یک نفس عمیق بکشید، در روح شما اثر روانی دارد، این اثبات علمی شده. فکر خوب انسان بکند خوب می¬بیند، فکر بد کند بد.
درد بشر این است که یادش رفته اسّ و اساس کجاست. اگر ریشه¬یابی بکنیم می¬بینیم که خیلی از افعال بدمان بالجد باید گفت همه افعال بدمان اثر بد این فکر بد است. این فکر بد عامل عظیمی شده برای اینکه انسان فعل بد داشته باشد.
به تعبیر علامه جعفری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در جلسه خصوصی فرمودند: فاء فعل از فکر است، بعد به عین عمل می¬رسد، بعد به لام لقاء. یعنی رسیدن به آن عمل، هر عملی که باشد تعبیر خیلی عالی است. شما در این باب¬ها هم ورود پیدا کنید فرمودند: بعضی مطالب را توی رشته¬ها بیان کردیم امّا این¬ها اقوال است، به افعال نرساندم تا بتوانم بیان کنم. لذا برای همین است مطالب را خطاب به نفس خودم عرض می¬کنم. به رفقا عرض کردیم، والله خطاب به نفس خودم است، شهودند این¬ها فردای قیامت، من برای کسی بیان نمی¬کنم اگر غیر از این بود ما کجا و بحث اخلاق کجا، انصافاً نمی¬شود.
اگر کسی جدّی بخواهد خود را بسازد، در مقام تربیت الهی قرار گیرد، بحث اولیه¬اش این است باید قلبش را بسازد و سالم کند، صحّت قلب داشته باشد. این صحّت قلب بهوجود نمی¬آید مگر به اینکه اول مقام ظنّ خودش را درست کند. چون بشر همیشه در مقام ظنّ است یا ظنّ الهی، ظنّ به خدا دارد، یا ظنّ شیطانی دارد.
حضرت شیخناالاعظم، شیخ مفید عزیز در مقام تربیت شاگردانی که خودشان اساتیدالاساتید شدند سیّد مرتضی، آن آیت عظمی و سیّد رضی آن آیت عظمی و شیخالطایفه حضرت شیخ طوسی و دیگر اعاظم، در مقام تربیت آنها خودشان می¬فرمودند: دائم به حضرت رب عرض می¬کردم: خدایا! من را تربیت کن تا بتوانم در ظلّ تربیت تو تربیت کنم، خدایا! ظنّم را ظنّ الهی قرار بده تا ظنّ و گمان خلق را به سوی تو پرورش بدهم.
یک عدّه جدّی عجیبند یک عده حتی حیات و مماتشان یکی است. الآن هم اگر عنایات آن ها نباشد، اگر دعای آن حضرات نباشد ... . اگر هرچه با این¬ها آشنا شویم یکی از جلوه¬های تربیت الهی این است، انسان ببیند در ظلّ تربیت حق آن مرّبی اعظم خلق، آن مربّی اکبر خلق، آن مربّی اول خلق، یک عدّه چطور تربیت شدند، حالات آنها را ببیند. یکی از آن مطالب اینکه انسان ظنّ و گمانش الهی می¬شود. وقتی بفهمد که می¬شود، یک عدّه توانستند و آنها چه کردند که این¬طور شدند، آن¬وقت شاید راه مبارزه با نفس خودش را پیدا کند و بتواند بر نفس امّاره غالب شود و انسان این را بخواهد از حضرت حجّت حضرت صاحب(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف).