درس اخلاق
جلسه 48 86/1/29
مربّی حقیقی
عرض شد نفس انسان نیاز به تربیت دارد. بشردر همه احوال باید به خالق خودش پناه ببرد و مربی حقیقی بشر خود عزّوجل است. اگر کسی بخواهد به نفس امّاره خودش مسلط بشود صددرصد مرحله نخست شناخت و در مرحله بعد سپردن این نفس به دست تربیت حقیقی است. عرض کردیم این سوره به ظاهر کوتاه پر از محتوا است، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» انسان خودش را در تربیت الهی قرار بدهد، پناه ببرد به آن کسی که مربی ناس است. اگر تربیت، تربیت الهی شد بشر دیگر در مقابل مشکلات، در مقابل شیاطین جن و انس و وساوس آن ها، آن هم خنّاسی که برای هر کس به طریقه خودش وارد می¬شود می¬تواند بایستد. صددرصد شیطان یک نوع دام ندارد، برای اهل علم، از طریق علم وارد می¬شود، بیان شده گاه خود علم حجاب اکبر می¬شود. برای جوان از طریق شهوات جنسی نعوذ بالله نستجیر بالله وارد می¬شود، برای کسانی که در کبر سن هستند از طریق مال و بنون، کثرت اموال، افتخار به فرزندان، قبیله و عشیره، بیان کردن سبقه چنین و چنان، هر کسی را به راه خودش فریب می¬دهد، عابد را گاه از طریق خود عبادت به زیر می¬کشد. خیلی باید مواظب بود چه کنیم که از این دام های گوناگون، دام هایی که گاه صورت ظاهرش فریبنده است نجات پیدا کنیم. عزّوجل می¬فرماید: بگو پناه می¬برم به رب ناس. اگر کسی بداند مربی حقیقی عزّوجل است یعنی اولین مرحله تربیتش، تربیت الهی شد صددرصد در مقابل شیاطین جن و انس مقاوم می-شود. اتفاقاً همین تربیت الهی است که به انسان بحث پذیرش ملوکیت حضرت حق را می¬دهد. اگر انسان در تربیت الهی قرار گرفت می¬داند هر جا برود مالک حضرت حق است، هر جا برود تحت نظر و اوامر مَلِک است. آن هم پادشاه حقیقی، آن کسی که به حقیقت ملک است، بر همه مطالب انسان واقف است و صددرصد افتخار می¬کند که پادشاهی چون او دارد. در مقام ملک مقابل آن عبد است، دیگر همه برای آن پاشاه عبد می¬شوند یعنی در هر جا بنده حقیقی حضرت حق است. هر کس هم به حقیقت بنده خدا شد همه الوهیت ها از جمله اله نفس را) که بدترین اله است، که از بتان بیرونی بدتر، آن نفس امّاره است که گاه بشر خودش نمی¬داند. وقتی بیان می¬کنیم «إِلهِ النَّاسِ» عرض کردم در دوتای دیگر «أعوذ» در تقدیر است یعنی «أعوذ باله النّاس» پناه می¬برم به اله ناس.( اگر واقعاً پذیرفت که اله اوست دیگر صددرصد نفس امّاره اله نمی¬شود چون خیلی از مواقع ما به صورت ظاهر می¬گوییم الله اکبر، به صورت ظاهر می¬گوییم لااله الاالله، نفی همه عبودیت ها و پذیرش الله، اما مع الأسف نفس امّاره برای ما بزرگترین اله است. جدی اگر کسی بیان کرد پناه می¬برم به اله ناس دیگر نفی حقیقی همه عبودیت ها، الوهیت ها بالاخص اله نفس است که مرحله نخست تربیت اسلامی است.
شناخت سیئات و ابزارهای آن
اگر کسی جداً تربیت الهی پیدا کرد همین مطلب مقدمه خوبی می¬شود برای اینکه به نفس¬ امّاره¬اش مسلط شود. عرض کردیم بشر به نفس مطمئنه صددرصد نمی¬رسد مگر اینکه اول نفس امّاره را بشناسد و راه¬های مقابله با نفس امّاره را بداند. اگر نفس امّاره را شناخت، اگر با نفس امّاره مبارزه کرد در حقیقت دیگر خودبه¬خود در نفس مطمئنه قرار می¬گیرد. هرچه ما بگردیم نفس مطمئنه را بخواهیم از طرق عبادات مستحبی بدست بیاوریم تا نفس امّاره را نشناختیم، تا مبارزه با نفس امّاره نکنیم فایده¬ای ندارد. در حقیقت گاهی خود همان عبادت های مستحبی حجاب می¬شود، غرور کاذب، احساس برتری نسبت به خلق، این خودش می¬شود نفس امّاره. اما نفس امّاره خودش این بار از طریق عبادت جلو آمده. گاه دانستن بعضی مسائل علمی، دانستن قواعد ادبیات، صرف و نحو، دانستن قواعد منطق، اصول، گاه قواعد فقه، فلسفه، امثالهم، احساس بزرگی کردن، حجابی است. اگر یک قاعده ظن و یک قاعده حجیت خبر واحد و یک قاعده به اصطلاح اصاله الظهور و امثالهم را بداند فکر می¬کند دیگر هیچ کس مثل او نیست. گاهی اگر بعضی از مطالب عبادی را که کسانی نمی¬دانند احساس می-کند به عنوان رمز موفقیت دردست دارد فکر می¬کند هیچ کس مثل او نیست، از این طریق شیطان وارد می¬شود. لذا نفس اماره بلد است چه کار کند. برای همین است که عرض کردم بارها و بارها آن چیزی که حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) و دین به ما بیان می¬کند این است که ما مرحله سیئات را بشناسیم.
می¬دانید تمام سیئات چیست؟ مرحله نخست ابزار نفس امّاره است، بعد ابزار شیطان بیرونی است. برای همین است که مولی الموالی امیرالمومنین حضرت علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) می¬فرمایند: «اجْتِنَابُ السَّیِّئَاتِ أَوْلَى مِنِ اکْتِسَابِ الْحَسَنَاتِ» دوری جستن از گناهان برتر است از اکتساب حسنات. چرا؟ چون گیریم هزاران حسنه را جمع کنیم، اولاً از کجا معلوم حسنه باشد. چون گاه این حسنات صورت ظاهری، حسن است اما یک موقع می¬بینید درونش همان وساوس شیطان است. دوم چون سیئات را نشناختی و اجتناب نکردی از این سیئات، هر سیئه بمب مهلکی است و از بین برنده قوی است. میکروب بسیار مهلکی برای اعمال صالح است. چه کنیم سیئات نداشته باشیم؟ چه کنیم اجتناب السیئات داشته باشیم؟ آن چیزی که باعث می¬شود ما اجتناب السیئات داشته باشیم این است: نفس امّاره را بشناسیم، اگر نفس امّاره را شناختیم، حیله های شیطان را در حقیقت شناختیم، ابزار شیطان را که سیئات هست می¬شناسیم. نفس امّاره یعنی مطالبی که دوست دارد شیطان از آن وارد بشود.
تربیت الهی
خوب اولین راه چیست؟ تربیت الهی. تربیت الهی باعث می¬شود انسان به «اله النّاس» برسد. اول باید تربیت بشود، هیچ الهی را به جز الله نگیرد، و الّا گاه اله¬های دیگر هم دارد، اما به صورت ظاهر لااله الّا الله می¬گوید برای همین است اولین مطلب را می¬فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» بگو پناه می¬برم به تربیت الهی. که اصل تربیت همه مردم تربیت الهی است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» ، همه فطرت مردم براساس فطرت الهی است. در حقیقت می¬دانید بعضی از بزرگان از جمله مرحوم سلطان¬آبادی آن سلطان العارفین (اعلی الله مقامه الشریف) می¬فرمایند: خود تربیت الهی پاسخ دادن به حقایق فطرت است. فطرت ما الهی است، جواب به فطرت الهی است،
باید این تربیت را داشته باشیم.
از فرمایشات حضرت صادق القول و الفعل امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) است که: «لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ
إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» شیطان نمی¬تواند به انسان تسلط پیدا کند بوسیله وسوسه، نمی¬تواند عبد را وسوسه کند. یک تعبیر بسیار عالی حضرت آیت الله بهجت (حفظه الله) دارند اینکه اینجا بحث عبد است، یعنی آن ها که به مقام عبودیت رسیده اند، چه برسد خلق، چه برسد ناس، که همه خلق است و آن این است، «لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا»، تمکّن نمی¬تواند داشته باشد شیطان به وسوسه از عبد، مگر چه وقت؟ آن موقعی که (قد تحقیقیه آمده اینجا) «وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» دور بشود از یاد خدا. اگر بیان شد «برب النّاس» تربیت الهی باید باشد، همه ناس باید تحت تربیت الهی قرار بگیرند، چرا؟ چون این ها باشد « بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ» تا «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» همان خنّاسی که «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» می¬دانید «یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» یعنی چه؟ یعنی شیطان بهترین راهی را که می¬تواند انتخاب بکند بیرون نیست، از نفس امّاره بشر است. یک عدّه از بزرگان این طور تعبیر و تفسیر کردند «فی صُدُورِ النَّاسِ» چون در وجود بشر، در صدور انسان¬ها آنچه که موجود است نفس امّاره است از طریق همین نفس امّاره بر انسان غالب می¬شود. لذا اگر کسی می¬خواهد دچار این نشود راهش تربیت الهی است. تربیت الهی یعنی اینکه مرحله نخست یاد الهی باشد، مرحله دوم اگر می¬خواهیم خودمان را در تربیت الهی قرار دهیم «وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ» است، اگر امر پروردگار عالم سبک شد، از بین رفت. یعنی چی؟ یعنی واجبات الهی را سبک شمردیم. در نهج البلاغه مولی موالی یک نکته بسیار عالی را می¬فرمایند، می¬فرمایند آن زمانی که مردم به مستحبات زیاد می¬پردازند شما به واجباتتان بپردازید. برای همین است که عرض کردم بارها که اگر جدی کسی بخواهد متخلق به اخلاق الله بشود باید اخلاق، اخلاق علمی الهی باشد. اگر دچار بعضی از نکاتی که مثلاً فلان جا فلان مطلب ذکر می¬دهند، چه می¬دهند این حرف های بیهوده، اگر با بیان کردن بعضی از مطالب که ¬آن¬ها حق است (نا¬گفته نماند بعضی از مطالب حق است امّا بدست نا اهلش آمده) آن وقت مایی که هنوز پلکان اول را بر نداشتیم، هنوز در واجبات الهی¬مان لنگ می¬زنیم، هنوز خیلی از مسائل را نمی¬دانیم، مثل این می¬ماند که کسی هنوز ادبیات عرب را وارد نیست که اُسّ و اساس و پی همه علوم هست و بعد منطق را نداند بخواهد اصول و فقه را بداند، بخواهد خارج فقه شرکت کند. اصلاً خود فقه اصول، فقه را می¬طلبد. خود فقه اصول، منطق را می¬طلبد، خود منطق، ادبیات. چون خیلی مطالب بیان شده همین بحث الفاظ، بحث اوامر، مباحثی که در اصول و این¬ها هست، اگر کسی این¬ها را نداند، این یک نوع فریب دادن به خودش است، این یک نوع بزرگ دانستن خودش است. حال کسی واجبات الهی را نداند، برود اگر صد روز صد بار فلان ذکر را بگوید چه کند که وجود مقدس آقا را ببیند مگر در خواب ببینی، که درخواب هم نمی¬بینی. آن وقت حکایت می¬شود حکایت بعضی از همین کسانی که دکان و بازار راه می¬انداختند و راه می¬اندازند و بعضی¬ها را هم گرفتند و اقرار به چه و چه داشتند، دچار آن می¬شوید. لذا مرحله تربیت الهی را اینجا دارد حضرت صادق القول و الفعل به ما بیان می¬کند دانه دانه دارد می¬شمارد 1) «أعظم لذکر الله» چه جور می¬شود شیطان می¬تواند با وسوسه به ما مسلط بشود؟ حضرت دارد بیان می¬کند، این دیگر قول فلان عارف، فلان متخلق به اخلاق الله نیست، این قول، قول معصوم است، قول معصوم هم بارها حسب ادلّه عرض کردیم در حقیقت همان فرمایش باری¬تعالی است، هیچ شک و شبهه¬ای در آن نیست که فرمایش باری¬تعالی است. یاد خدا، اگر انسان همیشه و همه جا بفهمد خدا هست در خلوتش، در جلوتش، اگر جدی معرفت به باری¬تعالی پیدا بکند. شما چطور درمقابل یک بزرگی یا یک بزرگواری خجالت می¬کشید با لباس خانه جلویش حاضر شوید، اگر درب منزل را بزند اقتضای ادب این است انسان خودش را آراسته می¬کند، بعد در¬مقابل او مواظب سخن گفتن خودش هست که حرف¬های بی ربط نزند، خودش را در¬مقابل او مواظبت بکند که حرفی نزند خوار بشود، ذلیل بشود، بگوید این چقدر بی¬ادب است، بی¬تربیت است. آن¬وقت اگر کسی متوجه این بشود که حقیقتاً الله جلّ جلاله و عظُم شأنه ناظر همیشگی بشر است و می¬بیند، دائم با اوست، دیگر جرأت گناه کردن ندارد. چه موقع گناه نمی¬کنیم؟ چون او را ناظر می¬بینیم، بالاترین پادشاه را، همه پادشاهان را، «ملک الناس» یعنی همین. هر که پادشاه باشد باز در مقابل او عبد است، غلام است. در بحث ملوکیت یکی ملک است فرمان می¬دهد، مابقی از وزیر اعظم گرفته تا دیگران همه مطیعند، خاضعند، خاشعند، دست به سینه هستند و در محضر ملک. آن¬وقت انسان همیشه باید در محضر آن¬ ملک معذّب باشد، اگر بداند ناظر است. ذکر یعنی این، یعنی یاد خدا، که همیشه باری¬تعالی یاد ما هست و ناظر بر ما هست.
این فرمایشی که حضرت امام (اعلی الله مقامه الشریف) آن امام العارفین بیان فرمودند: عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید. یعنی انسان جدی بفهمد همیشه در خلوتش، در جلوتش، حضرت حق را ناظر بر اعمال خودش ببیند. اگر در عالم بچگی باشید، جوانی باشید، دارید با دوستانتان شوخی می¬کنید، یک بزرگی وارد بشود دست می¬کشید، مواظبت می¬کنید. آن¬وقت در محضر باری¬تعالی انسان دائم بخواهد نعوذ بالله مشغول به بعضی مطالب شود، معلوم می¬شود یاد خدا نیست. اگر جدی یاد خدا بودیم و فهمیدیم ناظر است صددرصد دیگر امر باری تعالی را گوش می-دهیم. می¬شود کسی در ملکیت کسی باشد به او بگوید فلان کار را انجام بده، انجام ندهد؟ در روایات ما درباب آداب مهمان و میزبان داریم اگر بر منزلی وارد شدید، آن صاحب¬خانه بیان کرد فلان جا بنشین باید بنشینید، چون او مالک است، یک مطلبی را می¬داند، چیزی مد نظرش است. ادب اقتضا می¬کند حرف را گوش دهد. اگر کسی آن¬وقت عبد باشد، غلام باشد، نه به عنوان مهمان، کسی پادشاه باشد، هرچه او می¬گوید باید گوش دهد، مطیع است. اگر جدی ما فهمیدیم حضرت حق به عنوان مالک ناس است، ملک حقیقی اوست،سلطان بلا منازع اوست، صددرصد امر او را سبک نمی¬شماریم. می¬دانید یعنی چه؟ هر موقعی امر آن حضرت سبک شمرده شد صددرصد شیطان وارد می¬شود.
آمد محضر صادق القول و الفعل امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) (مستدرک الوسائل جلد ششم) عرضه داشت «جعلت فداک أنا فی الذنوب» من در گناهم، اشک ریختم. گفت به تعبیر عامیانه خودمان چه خاکی بر سرم بریزم؟ این گناهان ولم نمی¬کند، گرفتارم کرده. حضرت فرمودند «أحفظ أمر الله تبارک و تعالی» حفظ کن امر باری¬تعالی، اوامر خدا را مواظبت کن. اگر می-خواهی شیطان از تو دست بردارد. بعد حضرت بیان فرمودند: «لا إبتلاء الرجل إلّا بترک المجوب» امر باری¬تعالی را کم نشمریم. هر موقع بشر دچار ابتلا شد بداند صددرصد یک واجب الهی را کم گذاشته، خمس را مثلاً نداده، از طریق لقمه بدست آمده. بیان کردند گاهی انسان حلال بدست می¬آورد حرامش می¬کنند. سؤال کردند چگونه حلال بدست می¬آورد حرامش می¬کند؟ چون بعضی¬ها خیلی مواظبند، حق الناس رعایت می¬کنند. اما اینکه حرامش می¬کند حق الله را نمی¬دهند. شیطان از همین لقمه¬ها وارد می¬شود. خیلی باید مواظبت کرد. گاهی نمازمان سبک شد، می¬دانید علت چیست؟ واجب الهی، یعنی دوری از گناه. (در روایات داریم که إن¬شاءالله به فضل الهی بررسی می¬کنیم وقتی به شقوق نفس امّاره رسیدیم و هر کدام از اعضاء و جوارح را دانه دانه راجع به¬شان شروع کردیم صحبت کردن که نفس امّاره در این¬ها چیست. تجلی و ظهور نفس امّاره مثلاً در زبان چگونه است، تجلی و ظهور نفس امّاره مثلاً در چشم چگونه است، تجلی و ظهور نفس امّاره مثلاً در گوش¬مان در فکرمان در دستانمان و پاها و یک یک اعضاء و جوارح چگونه است این جور نیست که شما فکر کنید مثلاً نفس امّاره یک گوشه¬ای از قلب نشسته. نه نفس امّاره در هر کدام از اعضاء و جوارح تجلی دارد. این را به عنوان یک کد در ذهنتان یادداشت کنید.) چه شد که نماز صبحم قضا شد؟ می¬گویند ببین چه کردی؟ کدام سیئه را انجام دادی؟ دل چه کسی را شکاندی؟ به¬خاطر همین نماز صبحت قضا شد. تهمت به چه کسی زدی؟ یعنی وقتی بیان می¬شود امر الهی نباید سبک شمرده شود این است که عزّوجل فرمان داد گفت: فلان کار را نکن، این خودش امر الهی است. این طور نیست که بیان شود امر، درمقابلش نواهی است، نه. چون می¬دانید امر به طور کلی «الأمر طلب الشیء» است «ممن هو دونه علی سبیل استعلاء» آن استعلاء که هست، طبعاً هر چه را بیان فرمود ولو به نهی، خود امر است. ولو به اینکه فلان کار را انجام نده، خود امر است. ابن سراج و ابن فارسی بیان کردند از جمله سیبویه هم قائل به این مطلب است که «إن النهی هو من أمر» خودش امر است، و بعضی بیان کردند «جزءٌ من الأمر» یعنی خودش را جزئی از امر دانستند، فرقی نمی¬کند. این¬ها همه معنا دارد، تمام ادبیات در بحث زندگی بشر حتی رخنه دارد، ساری و جاری است. باید دقت کرد اگر بیان می¬فرماید «وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ» امر باری¬تعالی نباید سبک شمرده بشود و اهانت به امر باری¬تعالی نشود، یعنی اینکه اگر بیان فرمود غیبت حرام، اگر بیان فرمود در قرآن کریم و مجید الهی¬اش غیبت مثلش به حقیقت مثل این می¬ماند که کسی گوشت برادر مؤمن خودش را که میته هم هست بخورد، این می¬شود امر باری¬تعالی که انجام ندهد. اینجاست که می¬فهمیم ما به اله نفس خودمان کار داریم، به الله کاری نداریم. ما هر چه نفس امّاره می¬گوید گوش می¬دهیم. دروغ می¬گوییم، خودم را عرض می¬کنم. (جلسه گذشته هم عرض کردم بینی و بین الله ما کجا و بحث اخلاق کجا؟ چند سالی رفقا اصرار می¬کردند قبول نمی¬کردم. ولی بعد گفتم به این عنوان که خطاب به نفس خودم در جلوی جمع و این ثبت و ضبط می¬شود دارند ملائکه الله فیلم برداری می¬کنند فردای قیامت به رخ می¬کشند، ای فلانی تو چنین گفتی پس کو عمل؟ دردش بیشتر است. خودم برای خودم، کاری هم ندارم کی هست، نیست برای خودم. چرا عمل نکردی.) اهانت به باری¬تعالی. بارها گفتیم «لا¬اله¬¬الّا¬الله»، دروغ می¬گوییم «لا¬اله¬¬الّا¬الله» اول چیزی که در اذان و اقامه بیان می¬کنیم همین است، شهادت می¬دهد. وقتی می¬گوییم اشهد، تعبیر عرفا این است: أفعل مِن أفعال اعضاء یعنی تمام افعال بیان می¬کنند. این افعل است بر اشهد، یعنی من فهمیدم مقام متکلم، مقام عبد است. در بحث ادب حتی غایب را هم متکلم می¬گوید، مخاطب را هم متکلم. دارد بیان می¬کند همه چیز در بحث متکلم است. اول مطلب متکلم است و این مباحثی است که در ادبیات بیان کردیم متکلم است، «اشهد» منم که با همه اعضاء و جوارحم دارم شهادت می¬دهم. خود من دارم گواهی می¬دهم یعنی وقتی کسی خودش گواهی می¬دهد، امضا می¬کند. می¬خواهد بگوید غیر از این نیست که «أشهد أن¬ لا¬اله¬¬الّا¬الله». اما خدا نکند ملائکه الله به ما بخندند. خدا نکند شیطان بایستد روبروی نماز من، های های بخندد، بگوید ای دروغگو! می¬گویی «أشهد أن ¬لا¬اله¬¬الّا¬الله» درحالی که بزرگترین اله تو نفس امّاره است، الله دیگر برای تو اله نیست. تو نفی عبودیت، الوهیت از همه الاهان می¬کنی درحالی که اولین الله تو نفس خودت است. اگر کسی امر باری¬تعالی را گوش ندهد یعنی این. لذا برای همین است حضرت می¬فرمایند: «وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ»، هر چه خدا نهی کرده این انجام می¬دهد، صددرصد شیطان بر او غالب می¬شود. «وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ» خدا فلان عمل را نهی کرده، چرا انجام می¬دهی؟ نهی کرده ظن بد را، «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ، چرا ظن و گمان بد نسبت به هم دارید؟
جلوه های زیبایی های الهی
اگر کسی خدایی شود همه چیز را جلوه زیبایی خدا می¬بیند، عالم برایش زیبا می¬شود. یکی از بزرگان در موقع مرگش مرحوم ابوی و حاج آقا نور دزفولی (اعلی الله مقامه الشریف) بالای سرش بودند. خیلی مریضی کشیده بود، دائم در مریضی. گفتند: در این لحظات آخر چیزی را بیان کن. گفته بود: الآن چون دارم می¬روم می¬گویم، قبل نمی¬گفتم. من همه چیز را جلوه زیبایی¬های الهی می¬دانم و یک آن از این¬هایی که شما به عنوان مریضی جسمی در من دیدید شکوه به باری¬تعالی نکردم، چون همه چیز خداست، صحت خداست، بلا خداست، مرض خداست، همه چیز خداست. چون دائم خدا را ناظر بر خودم می¬بینم، گفتم آن کسی که ناظر هست می¬داند. لذا الآن لذایذی را دارم می¬کشم و می¬بینم که برای شما هرچه تعریف و تمجید کنم نمی¬فهمید. مرحوم ابوی (اعلی الله مقامه الشریف) درخواست کردند بگذار بمانیم. گفت: من ربع دیگری بیشتر وقت ندارم. گفت: بمانید، ماندیم. ربع دیگری دیدیم حاج آقا نور، آیت الله نورالدین دزفولی (اعلی الله مقامه الشریف) گفت: وقت نماز است من بروم. با اینکه مقید به نماز اول وقت بودم و جماعت و... آقا رفتند. در همین لحظات دیدم آشیخ احمد ادیب (اعلی الله مقامه الشریف) آن عارف بی¬بدیل آمدند نشستند. گفتند: مرد خدا بنشین. گفت: وضعیتم را که می¬بینی نمی¬توانم. گفت: بلند شو بنشین، مولایمان دارد می¬آید، ادب اقتضا می¬کند بنشینی. گفت: زیر بازوهای من را بگیر. زیر بازوهایش را گرفتیم، نشست، دست¬ها را به روی زانو گذاشت، بعد هم گفت: «السلام علیک یا مولی یا ابا عبدالله»، یک خنده به ما کرد. گفت: هیچ شیرینی بهتر از این نیست. سرش روی شانه آشیخ احمد، غریق رحمت الهی شد. آرام خواباندیم، انگار مریضی نداشت. چون همیشه خدا را ناظر بر اعمال می¬دید. خود ایشان بیان کرده بود والله فقط یک بار دل کسی را رنجاندم، تا یک ماه به تعبیر عامیانه خودمان نازش را می¬کشیدم، بعد گفتم نصف اعمالم را می¬دهم از من راضی شو. قبول نمی¬کرد پایش را برداشتم روی صورتم مالیدم، گفتم از من راضی شو. او خجالت کشید گفت: دست بردار راضی¬ام. گفتم: بگو راضی¬ام، بنویس که من بدانم. بعد گفت: من هیچ کس را نرجاندم. همین یک تکه را داخل قبرم بگذارید بیرون کفن، تا آمدند ببینند.
این می¬شود مرد الهی. اگر کسی این¬طور بشود همه مطالب حل می¬شود. ایشان یکی از مطالبشان این بود که هیچ موقع با گناه انس نداشت «وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ» اگر کسی ساکن بشود بر نهی باری¬تعالی، طبیعی است دیگر شیطان می¬¬آید آرام آرام همه وجودش را می¬گیرد. خیلی باید مواظب باشیم. این مرد بزرگواری که عرض کردم آیت الله عظمی¬حاج سید احمدآقای خوانساری آن أتق الأتقیا که امام (اعلی الله مقامه الشریف) فرمود: ایشان أتق الأتقیا است. ایشان خودشان وقتی شنیده بودند گفته بودند: من نماز برای ایشان می¬خوانم. حاج آقا مصطفی کاشانی (اعلی الله مقامه الشریف) یک آدم عادی بود، کاسب عادی بود، جزء اهل علم هم نبود، اما هیچ موقع سکونت در نهی پروردگار عالم نداشت. این جور باشد انسان می¬تواند راه را بشناسد؛ اما «وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ» فراموش کند آن اطلاعاتی را که بر سرّ پروردگار عالم دارد. یعنی اسراری را که به او دادند. یکی از اسرار الهی این است: حب الی الله است که به ما می¬دهد. طبیعی است اگرفراموش کند، در وسوسه قرار می¬گیرد.
راه های پیشگیری از ورود وسوسه بر قلب انسان
حضرت می¬فرمایند «فَالْوَسْوَسَةُ مَا یَکُونُ مِنْ خَارِجِ القلب » این جور نیست که خارج قلب باشد، درون است. مواظبت کنیم، چه کنیم؟ اولین مرحله اطاعت فرامین الهی است. عزیزان، جوانان عزیز، وجوب الهی را رعایت کنیم. نهی باری¬تعالی را خیلی مواظب باشیم. نمازمان اول وقت باشد. مواظب زبان، دستمان باشیم. به خصوص حق الناس خیلی مهم است. آن¬وقت است که خودتان خواهید دید وقتی انسان در نفس مطمئنه وارد می¬شود ، آن¬وقت همه چیز مثل این می¬ماند که انسان از یک چاله ای بیرون بیاید، از یک چاهی بیرون بیاید، بعد یک دشت وسیع می¬بیند. چون وقتی توی چاه است انسان فقط روزنه دیدش همین مقدار است، اما وقتی می¬آید بالای چاه نگاه می¬کند همه چیز را می¬بیند. کسی که در نفس مطمئنه بشود، حجب می¬رود آن¬وقت است که به ذلالت خودش بیشتر پی می¬برد. خاضع می¬شود، خاشع می¬شود، بیشتر الهی می¬شود، بیشتر مواظبت می¬کند، رعایتش بیشتر می¬شود، منیتش کم می¬شود، اصلاً همه چیز از بین می¬رود. یکی از راه¬ها که کسی این¬طور بشود این است: حضرت صدوق (اعلی الله مقامه الشریف) در مقنعه خودش می¬گوید: (یکی از راه¬های عملی، مگر ما دنبال ذکر نمی¬گردیم؟ دنبال این و آن نرویم. ببینیم اولیاءالله چه می¬گویند، ببینیم مردان الهی چه می¬گویند.) هر موقع مبتلا شدیم دو تا کار بکنیم. عزیزان دو وقت را یکی طلوع آفتاب، یکی غروب آفتاب را مواظبت ¬کنید. حضرت باقر العلوم امام محمد باقر (صلوات الله و سلامه علیه) می¬فرمایند: همه رزق و روزی¬ها پخش می¬شود. رزق و روزی¬ می¬دانید معنوی هم هست می¬گویید «اللَّهُمَّ الرْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ» حتی به ما می¬گفتند به بچه¬هاتان بگویید دست بکشند از بازی موقع غروب وقت بسیار مهمی است و این ذکر مهم است که در روز هم بگویید این را موقع مقابله با گناه هم بگویید «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللهَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمِ» ، در¬ مفاتیح الجنان هم حاج شیخ عباس قمی (اعلی الله مقامه الشریف) در این باب طلوع و غروب آفتاب اذکار طلوع و غروب آفتاب بیان می¬کند. یک مطلب دیگر هم حضرت صدوق در مقنعه بیان می¬کنند و «وَ إِنِ ابتَلی رَجُلٌ بِالوَسوَسَةِ فَلَا شَیءٌ عَلَیهِ» وقتی وسوسه شد خیلی «یَقُولُ لا¬اله¬¬الّا¬الله» بگوید. این ذکرها انسان را مواظبت می¬کند از اینکه دچار وسوسه شیطان بشود.
پس مرحله نخست تربیت الهی است. خودمان را باید در تربیت الهی قرار بدهیم، بپذیریم هر چه باری¬تعالی گفته، آن¬وقت لذایذش را می¬فهمیم. از وجود مقدس حضرات معصومین استمداد بطلبیم. همین روضه¬ها استمداد است. یک مطلبی را حضرت سید الساجدین در دعای هشتم بیان می¬فرمایند که حالا وقت نشد عرض کنم بعضی از مطالب بماند جلسه بعد. ما یک چیز دستمان است، بسیار مهم است. آن حب آل الله است. گاهی این گریه¬ها و اشک¬ها که می¬ریزیم، بخواهیم از آن حضرات، بگوئیم ما نمی¬توانیم، قدرت نداریم خودمان را کنترل کنیم، شیطان قوی است، نفس امّاره قوی است، ما خودمان را به شما می¬سپاریم، مواظبمان باشید. مگر ما نمی¬گوییم صاحب داریم، آقاجان اگر صاحب ما هستی مرحمت کن، ما را مواظبت کن. صاحب از گوسفندانش مواظبت می¬کند، ما هم مواظبت می¬خواهیم. نمی¬توانیم، نفس امّاره نمی¬گذارد. یک موقعی در بحث هستیم، در جلسه هستیم، تصمیم می-گیریم از این به بعد توبه می¬کنیم. دلمان می¬شکند، اشکمان جاری می¬شود، خودمان از اعمال¬مان بدمان می¬آید، آقاجان تصمیم می¬گیریم دیگر عمل بدی انجام ندهیم. اما وقتی بیرون می¬رویم یک ساعت، دو ساعت، یک روز، دو روز، مواظبیم. اما نمی¬دانم چه می¬شود؟ یک موقع چشم باز می¬کنم می¬بینم دوباره مبتلا و گرفتارم. نفس امّاره بیچاره¬ام کرده. یکی از راه¬های دیگر که بیان کردند همین جلسات است. بیان کردند خودتان را در این نوع جلسات بیمه کنید. مرتب تذکار اخلاقی. انسان مواظب باشد. یکی هم روضه است و سلام بر ابی عبدالله.