درس اخلاق
جلسه: 49 86/2/5
لزوم تزکیه نفس
تربیت نفس و شناخت نفس امّاره به
عنوان وظیفه اصلی بشر از طرف باریتعالی به انبیاء عظام بیان شده است. انبیاء معظم
قبل از هر مطلبی خود مزکّای در مطلب بودند. تزکیه نفس کوچک و بزرگ و عالم و غیر
عالم و نبی و غیر نبی نمیشناسد. همه افراد بشر، در همه دوران، نه فقط در یک مقطع
خاص، احتیاج دارد به اینکه خودش را تزکیه کند. نفس امّاره برای یک لحظه نیست برای
یک گروه نیست برای موقع یا زمان خاصی نیست.
مولیالموالی، اسدالله الغالب، علیبن
ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: «کُلَّمَا
ازْدَادَ عَلِمُ الرَّجُلِ زَادَتْ عِنَایَتُهُ بِنَفْسِهِ». هر چه علم شخص زیاد شود، توجه و عنایتش به تزکیه نیز
بیشتر میشود. «وَ بَذَلَ فِی رِیَاضَتِهَا وَ
صَلَاحِهَا جُهْدَهُ» صددرصد در تربیت
تلاشش بیشتر میشود. اتّفاقاً انبیاء و علمای ربانی بیشتر تزکیه نفس میکردند، بیشتر
مواظبت میکردند اگر کسی بخواهد به مقامات برسد، راهش فقط و فقط تزکیه نفس است.
مولیالموالی(صلوات
اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «سِیَاسَةُ النَّفْسِ أَفْضَلُ سِیَاسَةٍ» تربیت نفس برترین سیاستهاست. به
اوج اهداف والا نمیرسد مگر آن کسی که خودش را در راه تهذیب نفس جدّاً با مجاهده
روبهرو کند.
حضرت در نهجالبلاغه در باب حکمت و
در غررالحکم میفرمایند «ذِرْوَةُ
[ذِرْوَاتُ] الْغَایَاتِ لَا یَنَالُهَا إِلَّا ذَوُو التَّهْذِیبِ وَ
الْمُجَاهَدَاتِ» به اوج اهداف نرسد مگر کسی که
در راه تهذیب نفس خودش مجاهدت کند. راه این است که انسان دائم مجاهدت کند. اگر کسی
واقعاً به این مقام برسد صددرصد میتواند ادّعا کند که در راه رسیدن به آنچه که
به عنوان نفس مطمئنه است میتواند گام بردارد. اتّفاقاً اینکه بیان شد همیشه انسان
به تهذیب نفس نیاز دارد، اتّفاقاً انسان هرچه پیرتر میشود معالأسف، نفس امّاره دست
از انسان برنمیدارد.
جوان ماندن نفس امّاره
روایتی از وجود مقدس پیامبر اعظم
حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند در کتاب کنز العمال «نفس ابن آدم شابه ولو التقتت قوتها من الکبر الا من
امتحن الله قلبه لتقوی و قلیلما» نفس آدمیزاد، نفس امّاره همیشه جوان است، حتّی زمانی که از
شدّت پیری، دیگر تمام استخوانهایش هم دارد پوک میشود امّا نفس جوان است و پیر
نمیشود. نفس امّاره را باید دائم مواظبت کرد. مگر برای آنها که خدا امتحانشان
کرده. معلوم میشود انسان باید امتحانها را پس بدهد. به این راحتی نیست. خدای
متعال قلوب آنها را با پرهیزگاری امتحان کرده است. بعد معالأسف حضرت میفرمایند:
«و قلیل». اینها خیلی کم هستند که با تقوای قلب، امتحانهایی که پس دادهاند بتوانند
با شیطان مبارزه کنند. دردآور است.
سیّدبن طاووس آن عالم تزکیه شده
الهی، آن مرد متّقی صاحب کتاب اقبال وقتی به اصطلاح خلیفه و فرمانروا به او گفت: بیا
قاضی بشو. بعد از مدّتی رفت و گفت: بحث من، یک بحث عقل است، یک بحث نفس است. عقلم
میگوید تو از این کار بر نمیآیی و بهشت و آخرت را میفروشی و از دست میدهی و
این کار را نکن. نفسم میگوید الان را داشته باش و دنیای فعلی را بچسب. من مدّتی
است گرفتار این منازعه هستم. منازعه عقل و نفس. گاهی این را محکوم میکنم گاهی آن را.
ایشان فرموده بودند من بعد از پنجاه سال نتوانستم تصمیم بگیرم که کدام درست میگویند،
آنوقت چطور میتوانم قاضی برای همه مردم شوم. نفس این است. نفس، هرچه انسان عالم
باشد هم میآید( گرچه ایشان به آن تقوای قلبشان. وارد این مسائل هم نشدند چون حکومت
ظلمه بودند وإلّا در بعد دینی اگر حاکم حاکم الهی باشد انسان باید مطالب را
بپذیرد. )
عجیب است آنقدر این نفس امّاره شدید
کار میکند که وجود مقدس پیامبر اعظم حضرت محمّد مصطفی(صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم) در تنبیهالخواطر،
جلد 1 میفرمایند: «الشَّیْخُ شَابٌّ فِی
طَلَبِ الدُّنْیَا». (شیخ یک معنایش این
است که پیر و سالخورده، محاسنش سفید و بدنش فرسوده و از بین رفته) پیر هم در طلب
دنیا جوان است چون نفس امّاره انسان را دائم به طلب دنیا دعوت میکند. بارها و
بارها بیان کردیم که دنیا را داشتن با حبّ دنیا فرق میکند. حضرت همین مطلب را میفرمایند
«التقتت طوقوتاه من الکبر ان الذین اتقوا و
قلیل ما هم». هر چند تمام استخوانهایش از
کهنسالی از هم بخواهد در برود، باز هم در طلب دنیا جوان است و این نفس امّاره است.
انسان را بیچاره میکند. چرا ما باید دائم با نفس امّاره مجاهده کنیم؟ دلیلش این
است که نفس امّاره جوان است و به اینکه خود انسان پیر شود، نفس او پیر نمیشود. در
او پیری نخواهید دید. در روایات دیگری هم مطلبی بیان فرمودند که بر او پیری وارد
میشود إلّا نفس.
جوانی حرص و طمع در پیری
حضرت بیان فرمودند: «یَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَ یَشِبُّ مِنْهُ اثْنَانِ
الْحِرْصُ عَلَى الْمَالِ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْعُمُرِ» آدمیزاد پیر میشود، «یهرم» یعنی دیگر بدنش
سست میشود امّا دو چیز در او دائم جوان میشود یکی حرص به مال (که اینها را بیان
کردند به خاطر نفس امّاره است و دیگری حرص زدن برای زندگی. اتّفاقاً هارونالرّشید
هوس کرد (چون خلفا هوسباز بودند) گفت کسی را پیدا کنید که روایتی را از زبان
پیامبر مستقیماً شنیده باشد نمیخواهم بگویند قال فلان و قال فلان و... سخت است. بیش
از160 سال از رحلت پیامبر اکرم گذشته چطور پیدا کنیم، گشتند و یک پیرمرد سالخورده
و فرتوت پیدا کردند که دیگر قدرت حرکت نداشت و در سبد میگذاشتند و بلندش میکردند
امّا حرف میزد و حافظه خوبی هم داشت وقتی این خبر را شنیده بود به نبیرههای خودش
گفته بود بگویید من حدیثی را خودم شنیدهام این شخص را داخل سبد گذاشتند و پیش
هارونالرّشید آوردند. گفت حدیثی را من از پیامبر میخواهم گفت: بله من خودم دیدم
به قاعده شاید 6 سال یا 7 سال داشتم به محضر رسول خدا رفتم حافظه خوبی داشتم و
پیامبر فرمود: «یَشسبُ ابنُ آدم شابَ فیه
خصلتان». بشر رو به پیری میرود امّا دو چیز
در درون او جوان میشود، «الحرص و
الطمع». حرص زدن و طمع. هارونالرّشید
خوشش آمد و گفت کیسه زری را بدهید و دادند و او را در سبد بردند. داشت بیرون میرفت،
با همان صدای نحیف داد زد من را پیش هارون برگردانید مطلبی دارم هارون اذن داد که
او را بیاورند و گفت میخواهم بپرسم این که شما به من دادید آیا هرساله است و
سال دیگر هم میدهید و آیا سال آینده و سالهای دیگر هم اضافهاش میکنید؟ هارونالرّشید
خندید و گفت: «صدق رسول اللّه». پیامبر راست گفت. تو پیری میدانی اصلاً میرسی از این
کیسه زر استفاده بکنی، برای سال بعد طمع داری و بعد هم این را زیاد بکنم یا نه. اتّفاقاً
در تاریخ نوشتند همین که به درب قصر رسید جان به جانآفرین تسلیم کرد.
بینیازی از دشمن
بشر نفس امّاره در درونش است. اینها
شقوق نفس امّاره است. نفس امّاره انسان را بیچاره میکند لذا حب حیات، کثرت مال اینها
انسان را بیچاره و بدبخت میکند. راه مبارزهاش چیست؟ که در جلسه قبل عرض کردیم. جدّی
انسان بداند نفس امّاره چیست. با این تعاریفی که کردیم نفس امّاره آن شیطان درونی
است که تا لحظه مرگ دست از سر انسان برنمیدارد. نه به عالم رحم میکند، نه به
جاهل، نه به جوان و نه به پیر و نه به مرد و نه به زن. نفس امّاره طوری است که حتی
در خواب و بیداری انسان، با انسان مبارزه میکند. درد این است که ما درون خودمان
دشمنی داریم که ما را از همه دشمنان بیرونی بینیاز کرد. اگر واقعاً بفهمیم دیگر
نیازی به دشمن بیرونی نداریم. اگر به همین دشمن برسیم و با او مبارزه کنیم بس است.
مبارزه مردان خدایی
آیتالله العظمی حاج سیّد احمد آقای
خوانساری، اتقیالاتقیاء بود وقتی به ایشان بیان کردند چرا تا میآییم حرف بزنیم
میگویید غیبت است و نمیگذارید حرفمان را بزنیم. ایشان بیان فرموده بودند: تو
تضمین میدهی من از دست این دشمن درونی خودم در امان باشم. بعد رو به آن شخص کرده
بود و فرمود که من از تو خواهش میکنم و بگذار من با این دشمن درونی خودم در جنگ
باشم دیگر نمیخواهد دشمن بیرونی شیطان رجیم را بر من غالب کنی. من هنوز نتوانستم
پوزه شیطان درونی خودم را به خاک بمالم چطور از من انتظار داری در راه مبارزه با
نفس که نتوانستم پیروز شوم بخواهم با شیطان بیرونی بجنگم. من طاقتش را ندارم. ایشان
فبای مبارکشان را باز کرده بودند با آنکه متّقی بودند و کمر پیراهن را باز کرده
بود و گفته بود ببین قفسه سینه من و استخوانهایش بیرون زده، مچ دست من را نگاه کن
استخوانهایم بیرون زده، به من پیرمرد نفس امّاره رحم نکرده تو میخواهی شیطان
بیرونی را برمن مسلّط کنی. مرا رها کن. جدّی اگر کسی غافل شود ولو به لحظهای
بیچاره و بدبخت است.
خدعهگر!
نفس امّاره یعنی هرآنچه از بدیهاست
هرآنچه از تمایلات نفسانی است. این نفس امّاره است. مولیالموالی، امیر المؤمنین،
اسدالله الغالب، در غرر الحکم بیان میفرماید: «إِنَّ نَفْسَکَ لَخَدُوعٌ إِنْ تَثِقْ بِهَا یَقْتَدِکَ الشَّیْطَانُ إِلَى
ارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ» نفس خودت بدترین دشمن توست و
بعد فریبکار است و خدعه میزند اگر به آن اعتماد کنی بدان شیطان است که تو را بر
سمت ارتکاب حرام میکشاند. هرگز نباید از نفس خدوع، خدعهگر غافل باشد. لذا برای
نفس امّاره اسامی مختلفی بیان کردند یکی هم همین خدوع است. خدعهگر و فریبدهنده.
وقتی آیات شریفه الهی در سوره یوسف آیه 57 آمد که حضرت یوسف بیان میفرمایند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ
بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ». در روایت داریم پیامبر بهقدری اشک ریخت همه کسانی که آنجا
بودند متحوّل شدند. آن هم چه کسی پیامبر، اشرف مخلوقات، معصوم. ما خیلی راحتیم و
بیخیالیم.
رفیق نیمهراه!
یک تغییر بسیار عالی را آیتالله عارف
بیبدیل آشیخ جواد ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارد. میفرمایند: اگر ما با نفس امّارهمان کنار بیایم او
با ما کنار نمیآید کاش میشد رفاقت کرد. او میگوید من میخواهم غالب باشم. کنار
بیایی، بیچارهای. یک موقع بیدار میشویم همان فرمایش مولیالموالی «الناسُ نیام إذا ماتوا اتهبهوا» مردم در خوابند و موقعی که میمیرند
متنبّه میشوند. دیگر آن تنبیه فایدهای ندارد. لذا یکی از خصایص این عارف بیبدیل
این بود ایشان دائم هرکس که میآمد نصیحتش میکرد یکی از نصایح ایشان که به تعبیری
نسخه عمومی بود بعضیها میگفتند آقا نسخه عمومی میدهید ایشان میفرمودند: خیر
شما متوجّه نیستید من نسخه خصوصی میدهم ولی از بس تکرار شده فکر میکنید نسخه
عمومی است. و آن این بود که هرکس از ایشان نکته اخلاقی میخواست میفرمود مواظب
نفس امّاره باشید این نفس رفیق فریبنده است و رفیق نیست و رفیق نیمهراه است، بیچارهات
میکند. خیلی باید مواظب بود.
گرگ پشمینهپوش!
مولیالموالی نفس امّاره را تعبیر
فرمود «النَّفْسُ
الْأَمَّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنَافِقِ». یکی از تعابیری که آیتالله قاضی(اعلی
اللّه مقامه الشّریف) بیان کرد راجع به نفس امّاره این است که نفس منافق است. مولیالموالی میفرمایند:
این نفس امّاره که ظاهر آراست مثل منافق چاپلوس است، تملّق میکند «وَ تَتَصَنَّعُ بِشِیمَةِ الصَّدِیقِ الْمُوَافِقِ». خودش را به عنوان دوست موافق نشان میدهد. من به نظرم میآید
فرمایش آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی این فرمایش شریف است که ایشان فرمودند: دوست
است امّا دوست نیمهراه است، دوست است امّا دوست فریبنده است و هیچ موقع دوستی با
کسی نمیکند. صورت ظاهر دوست است امّا بیچاره میکند. میدانید منافق بدترین شخص
است چون ظاهر خوبی دارد امّا درونش بد است و دیگران را فریب میدهد برای همین است
که عزّوجلّ میفرمایند «إِنَّ
الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ». اینها در قیامت بدترین جا را دارند. کفار آنجا نمیروند
امّا منافقین میروند. بدترین جای جهنّم میروند. مولیالموالی چه تعبیر عجیبی را
در غرر الحکم دارند: مثل منافق چاپلوس است خودش را چون دوست، دلسوز نشان میدهد. دوستی
که سازگار و دلسوز است. «حَتَّى إِذَا
خَدَعَتْ» تا زمانیکه خدعه بزند و فریب دهد.
قادر تحکّم کننده!
«وَ تَمَکَّنَتْ» تا زمانیکه بر تو مسلط شود آن
موقع میدانی چه کار میکند «تَسَلَّطَتْ
تَسَلُّطَ الْعَدُوِّ» چنان دشمنی میکند
و مسلّط میشود مثل مسلّط شدن دشمن. دشمن اگر به جایی حمله کند میدانید جز تخریب
چیز دیگری ندارد و آبادیها را خراب میکند مردان را به اسارت میبرد و زنان را به
کنیزی میبرد و شکنجه میکند و میگوید بدترین دشمن است. دشمنیاش بدترین دشمنی
است «وَ تَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ
الْعُتُوِّ» طوری به تو تحکّم میکند، با قلدری
و خودخواهی که تو را بیچاره میکند.
راه نجات
شخصی آمد محضر آیتالله العظمی آسیّد
ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت هرچه میکنم گناه نکنم، نمیشود گناه میکنم چه کار
کنم که دیگر گناه نکنم. یک دستورالعمل یک نسخه خوب بده. به ایشان عتاب کرد گفت:
طبیب یک دستورالعمل بده. حضرتش دید ایشان عتاب میکند فهمید خیلی گرفتار است و دید
اینجا جای تکان دادن و تنبیه است گفت میدانی چرا اینجوری شدهای؟ تو بدبختی و تو
اسیری، یک کسی بر تو مسلّط شده است بخواهی و نخواهی چنان فرمان میدهد بر تو که یک
موقع نگاه میکنی و میبینی در آغوش گناه افتادهای. ایشان بیان فرمودند چون تو
گرفتار نفس امّاره هستی صدردصد بدان، آن کسی که بر تو مسلّط شده است، یعنی نفس امّاره،
با قلدری و خودخواهی به تو فرمان میدهد و تا دست از این نفس امّاره برنداری نمیتوانی
کاری کنی. گفت خوب چه کار کنم دست بردارد؟
در جواب گفتند: اینکه خودت را هیچ و
پوچ بدانی و در اطاعت از کسی که مهذّب است و انسانها را بدون هیچ تأمّل و تفکّر و
تدبّر تهذیب میکند و هرآنچه مهذّب میگوید گوش بدهی، نگویی آیا این عقلانی است
یا نه چرا. چون تو دیگر به جایی رسیدهای بدون هیچ تدّبر و تفکّری داری فرامین
شیطان را انجام میدهی اگر یک راه نجات میخواهی (رفقا غیر از مجلس ما که من خطابم
به نفس خودم است وقتی بعضی روایات را مینگرم وحشت میکنم که باید انسان متوجّه
باشد. غیر از این مجلس) یکی از راهها این است که انسان حضور در مجلس داشته باشد. گاهی
حتّی نوشتهجات را انسان بخواند اثر نمیگذارد گاهی حتی نوار ضبط شده را هم گوش
دهد اثر نمیگذارد که خود حضور مجلس اثرگذار است. به جز من مذنب، اگر جایی رفتید
که صاحبنَفَس بود، بدانید همان حضور نَفَس که گاهی میبینید انسان جایی میرود، گاهی
بعضی از احادیث را شنیدهاید امّا وقتی میشنود گویی تازه دارد میشنود. بهقدری
آرام میشود و حالی دیگر پیدا میکند و یک تحوّل دیگری در او ایجاد میشود. حس میکند
دیگر دارد عوض میشود. اینها را باید غنیمت شمرد. اگر اینطور حالات بود در روایت
داریم اگر شهر به شهر بگردید اگر آن متخلّق به اخلاق الهی بود و رفت و هجرت کرد
باید دنبالش بروید چرا؟ چون بشر دائم نیاز دارد به کسی که دائم به او هشدار بدهد. به
او بگوید دشمن درونی خودت را، مواظبش باش. گاهی یک اشاره بزرگان و نگاه بزرگان، یک
نفس بزرگان دشمن درونی را میترساند و میلرزاند و وحشت برش میدارد.
باور کنید این تعبیر بسیار عالی است
که آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند و من احساس میکنم بالاترین تعبیر همین است. میفرمایند:
بعضی مواقع بعضی مذنبین وقتی محضر بعضی از بزرگان میروند، نفس امّاره هی خدا خدا
میکند و میگوید تو رو خدا بلند شو زودتر بیرون برو. چون میداند آن نَفَس نمیگذارد
این رشد و نمو کند میترسد نفس امّاره بمیر.
مقام متّقی کجاست که امثال من باید
اشک بریزیم و ناله کنیم که کی میشود به درجه اول تقوا برسیم نه تنها مهذّب هستند
بلکه مردم را هم تهذیب میکنند. ما نیاز داریم که یکی باشد ما را نگاه کند و ما را
آدم کند. من بارها به شکواییه به وجود مقدّس آقا گفتم که ما نمیتوانیم خودمان، خودمان
را درست کنیم. اگر به ما باشد هرلحظه بیشتر غرق گناه میشویم ما قادر نیستیم. از
حضرت قادر باید بخواهیم یکی را برایمان بفرستد یکی را سر راهمان قرار دهد تا
بتوانیم با نفس مبارزه کنیم، آشنایمان کند. من که هرچه به خودم نگاه میکنم چیزی
جز نفس امّاره نمیبینم اصلاً چیزی به نام نفس لوّامه هم نمیشناسم چه برسد بخواهم
نفس مطمئنه را بشناسم. فقط یک پارچه، نفس امّاره حاکم مطلق است و این انسان را
بیچاره میکند. انسان باید خیلی مواظب باشد. لذا برای همین است مولیالموالی همین
مطلب را بیان میکند: دشمنی است که عجیب به بشر مسلّط میشود.
آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن
اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عتاب او را وقتی شنید گفت: بیچاره یک حاکمی داری که این حاکم دائم دارد حکم
میکند دیگر تو دست بسته شدی. خدا نکند انسان به آنجا برسد که این مسلّط شود و با
قلدری به انسان دستور دهد. گاهی انسان همینطور است. اصلاً بنده شهوت است، عبد
شهوت است. ذلیل و خوار و بدبخت است. لذا باید نفس امّاره که همیشه هست را شناخت،
آنوقت راه مبارزه با او را یاد بگیرد.
خدعهای دیگر و سپر نفس امّاره
عرض شد بهترین سوره به ما یاد میدهد
چه کنیم. این است که ما باید به خدا پناه ببریم. میدانید معنای پناه بردن به خدا
یعنی چه؟ یعنی ما قادر نیستیم. اگر کسی فکر کند خودش میتواند مبارزه کند. این هم
یکی از خدعههای شیطان است. ما نمیتوانیم با نفس مبارزه کنیم. نفس امّاره ما را
بیچاره میکند. ما باید پناه به خدا ببریم.
بگوییم: ای خالق! ما قادر نبودیم
خودمان را خلق کنیم. تو ما را خلق کردی. ای خالق! تو ما را از نفس امّاره، نفس لوّامه
و نفس مطمئنه مخروج کردی. امّا امروز حاکم بر من نفس امّاره است، جایی را
ندارم بروم. به که پناه ببرم. اگر پردهها بالا برود و گناهانم را مردم ببیند، بیچارهام
میکنند. فقط پناهم تویی ای پناه بیپناهان. یا غیاث المستغیثین. پناه بردن به خدا
یعنی این، یعنی من نمیتوانم، بدبختم، هرجا بروم مرا راه نمیدهند اگر بفهمند چه
خبر است. پیامبرّ رحمتش هم وقتی شنید، صورتش را برگرداند. بعد آن ستون توبه و آن
مطلب و مسائل. خودش باید مرحمت کند. پناه اصلی همه بیپناهان خداست. اعوذبالله
مرحله اول پناه خواستن. پناه را هم باید انسان با اشک بخواهد با سوز و با ناله
بخواهد. اعلام ضعف کند. در محضر باریتعالی بگوید نه تنها من در مقابل شما ضعیفم، بلکه
در مقابل نفس امّارهام هم ضعیفم. من که نتوانستم بر نفس امّارهام مسلّط شوم. اعوذ
بالله به این معناست که من قادر نیستم، من ضعیفم، من قدرت ندارم. پناه میبرم به
خدا. دیدید اگر بخواهد حملهور شود، اگر مادر یا پدر آنجا باشند میرود پشت آنها
قایم میشود و این پناه است. یعنی من هیچجا را ندارم اگر تو نباشی بیچارهام، اگر
عنایت نکنی بیچارهام. ما خودمان نمیتوانیم باید او مرحمت کند.
در کنار دجله
سلطان بایزید
ناگهان آواز باد کبریا
ای که داری در میانه کهنه دلق
تا خلایق قصد آزارت کنند
گفت یا رب میل آن داری که من
تا خلایق از عبادت کم کنند
در جوابش گفت ربّ ذوالمنن
|
|
در تفرّج بود با
اهل مرید
خورد برگوشش که ای شیخ ریا
میل آن داری که بنمایم به خلق
سنگ باران بر سر دارت کنند
شمّهای از رحمتت گویم سخن
از نماز و روزه و حج رم کنند
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن
|
حقیقت این است که رحمت باریتعالی، پناه
باریتعالی چیست؟ چرا میگویند در هر مطلبی بگویید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ
الرَّحِیمِ». اگر انسان خودش را به اسم خدا، به رحمانیّت خدا و به رحیمیّت خدا آغاز کند،
یعنی بگوییم خدا من بد هستم میدانم تو رحمان و رحیمی، این خیلی اثر عجیبی میگذارد.
اعوذ بالله یعنی انسان بداند که باید به یک کسی پناه ببرد. یک کسی که قادر باشد تا
بتواند مبارزه کند. شیطان برای ما قوی است. عدو مبین است. در مقابل باریتعالی که
نمیتواند عرض اندام کند. وقتی انسان پناه ببرد به یک قدرت مافوق و از یک قدرت
مافوق کمک بخواهد، میتواند پیروز شود. یک طور نباشد جوان عزیز مأیوس شوی بگویی
نمیشود. نه، میشود راهش هم همین است، انسان پناه به خود خدا ببرد. دائم یاد خدا
باشید. یکی از معانی اعوذ بالله یعنی یاد خدا بودن. چون هرکه یاد خداست به خدا پناه
میبرد.
مرحله بعد این است که چرا پناه میبریم
«أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، چون تربیت حقیقی همه دست خداست. اگر انسان تربیتش تربیت
الهی باشد تمام است. دوم مالک حقیقی، پادشاه حقیقی را حضرت حق بداند «مَلِکِ النَّاسِ» دیگر هرکه ملکش خدا باشد ملکش
نفس امّاره نمیشود.
ننگ مؤمن
میدانید ما چرا ملکمان نفس امّاره
است چون به حقیقت نفهمیدیم، حضرت حق ملک انسان است. یک گوشزد به امثال خودم بکنم، آنهایی
که نفس امّارهشان بر آنها حاکم است در حقیقت میخواهند اینطور بیان کنند که خدا
ما تو را به عنوان پادشاه مطلق قبول نداریم و این خودش یک دشمنی با خداست. ضمن
اینکه دشمنی با خودمان است دشمنی با باریتعالی هم هست و این درد بزرگیست. آن
موقعی که «إِلهِ النَّاسِ» بفهمد همه الوهیتها نفی میشود.
در روایت داریم وجود مقدس حضرت ختمی
مرتبت، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند (در کتاب کافی
جلد3) آن کسی که نفس امّارهاش بر او حاکم شد آن شخص کسی است که اله نفسش بر او
حاکم شده، کسی که اله نفسش بر او حاکم شد، هرچه بگوید «لا اله الا اللّه» دروغ گفته است.
کسی که نفس امّاره بر اوحاکم شد میخواهد بگوید من الله را قبول ندارم فقط یک الله
دارم آن هم نفس امّاره است و این درد است.
حضرت امام عسگری روایتی را بیان میفرمایند
در روضة البحار جلد 2 «مَنْ کَانَ
الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَ الْإِفْضَالُ حِلْیَتَهُ انْتَصَرَ مِنْ أَعْدَائِهِ» هر کس ورع و تقوی را پیشه کار
خود کند و کرم و سخاوت داشته باشد آنوقت او در مقابل دشمنانش یاری میشود و
بالاترین دشمن نفس انسان است. «أَعْدَى
عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». این را پیامبر اکرم میفرماید: بالاترین دشمن تو کیست؟ نفس
توست. بعد حضرت میفرمایند: میدانید ننگ برای مومن چیست؟ «ما اقبح بالمومن ان تکون له رغبة تذله». چه ننگ است برای مؤمن که تمایل مذلّتآور داشته باشد. تعبیر
این مطلب بزرگ را آیتالله العظمی بهجت(حفظه
اللّه) میفرمودند که نفس امّاره برای او ذلالت میآورد،
هرچه تمایلات درونی و هوی و هوس است آن نفس امّاره است.